مینیمال (۷) دیالوگ
+ تو شهر خودت هم
پنجشنبه، ۱۳۹۸٫۱۲٫۸
مینیمال (۶)
هرچقدر دلتان میخواهد از ابعاد گنگ رابطهتان فرار کنید اما آن ابعاد یک روز یک جایی به طور قطعی سراغتان خواهند آمد و از شما جواب خواهند خواست.
“It’s not binary. You can be decent and gifted at the same time.”
– Steve Wozniak
چهارشنبه، ۱۳۹۸٫۱۲٫۷
بیستویکم فوریه ۲۰۲۰، استانبول
روزگارنوشتها
بعد از گذشت نزدیک به دو سال از روزی که وارد ترکیه شدم کماکان اصلیترین مشکلم نداشتن ویزای کار و به تبع آن عدم امکان برنامهریزی برای آینده و البته زندگی مسالمتآمیز با خودم هست. چیزهایی مثل وجود آرامش در خانهام و فضای کافی برای کاری جز خوابیدن و البته فضایی بدون مزاحم برای آشپزی تبدیل شدهاند به حسرتهایم.
تلاشهایم برای پیدا کردن شغل جایگزین تا به این لحظه نتیجهی مطلوبی نداشته. چند مصاحبه داشتهام که تقریبا همهشان چیزی بیشتر از مکان فعلی ندارند. چند دروغ ناشیانه سرهم میکنند که بتوانند حداکثر استفاده را از من فلکزده داشته باشند و هرموقع نیازشان برطرف شد مثل دستمالکاغذی که به عن دماغشان مالیدهاند به گوشهای انداخته و به ادامهی زندگیشان بپردازند. قولی که برای عدم انتقام حداقل از شرکت فعلی به مادرم دادهام سد راهم شده وگرنه آرازی که من میشناسم به این سادگیها تسلیم نمیشود.
صلح با گربهی شرکت
مدتی هست که یکی از گربههای مادهی ساختمانی که شرکتم در آن قرار دارد جلوی در ورودی شرکت که در آخرین طبقهی این ساختمان هست زایمان کرده و سه تولهی نسبتا خوشگل بدنیا آورده. دورترین مکان ممکن از درورودی و البته موکتی که در طبقه آخر کشیده شده قطعا روی این تصمیم تاثیرگذار بوده است.
مشکلی که وجود دارد (داشت) این بود که این بانو ظاهرن از قیافهی من خوشش نمیآمد و در هربار ورود و خروج به شرکت با صدای ولدومورتمانندی من رو تهدید میکرد که به بچههایش نزدیک نشوم. حال اینکه من نه قصد اینکار رو داشتم و نه علاقهی این کار رو. صرفا میخواهم وارد شرکت شوم همین. نظر به افزایش این تهدیدها از طرف گربهی مادر و البته اعمال رادیکالیاش در ظهر امروز تمایل بسیار شدید کوبیدن لگدی به کلهاش رو خنثی و تصمیم گرفتم حداقل تلاشم رو برای صبح انجام بدم. از یخچال شرکت تکهای پنیر کاشار برداشتم و جلویاش انداختم. با نگاهی مشکوک پنیر را خورد و چند قدم عقب کشید و من توانستم از شرکت (بدون خشونت) خارج شوم و به ناهار بروم. موقع برگشت هم همان گوشه ایستاد و بدون تهدید اجازه ورود به شرکت رو برام صادر کرد. صلحمان پایدار.
پروژهای برای فرار از افسردگی
چند هفتهی پیش در اوج زمینگیری ناشی از نشدنهای متوالی و مواردی که در بخش اول این نوشته گفتم دوست عزیزی بهم ایمیل زد و گفت مایل هست وبلاگش رو بازطراحی کنم. بدون وقفه قبول کردم چون میدونستم حداقل بهخاطر حفظ تصور و اعتباری که دارم نمیتونم این کار رو پشت گوش بندازم و قطعا محرکی میشه برای چرخیدن چرخدندههای پوسیدهی زندگی روحیام. فکرم درست بود و باعث شد از این رو به آنیکی رو شوم و با روحیه نسبتا خوبی پیگر ادامهی مبارزه برای تغییر وضعیتم بشم. باشد که [بعد از دوسال] بشود.
All sorrows can be borne if you put them into a story
– Karen Blixen
جمعه، ۱۳۹۸٫۱۲٫۲
بیستویکم ژانویه ۲۰۲۰، (شاید) اولین برف استانبول
استانبول بهعلت محاصره شدنش با دریا آبوهوای کموبیش معتدلی دارد. به غیر از اوقات نادری که باد شدید باران را سرد و آزاردهنده میکند در باقی اوقات هوای استانبول گرم و قابل تحمل هست. امروز اما برخلاف گذشته از اول صبح شاهد تاریکی هوا در نتیجهی حضور ابرهای سیاه بر فراز آسمان استانبول بودم. با تماس مادرم و اعلام اینکه اخبار گفته است برف خواهد بارید یک چشم به مانیتور و یک چشم به پنجره منتظر اولین برف این شهر نهچندان دوستداشتنی هستم. (یاد و خاطرهی روزهای شیرین آنکارا گرامی باد.)
با استعفا و اخراج تقریبا همهی کارکنان شرکت و عدم حضور رئیس در اکثر مواقع، تقریبا همیشه در شرکت تنها هستم. خودم در را باز میکنم، خودم چراغها را روشن میکنم. خودم قهوه و چایی درست میکنم و بعد از ۹ ساعت سروکلهزدن با تیم ریموت خودم چراغها را خاموش کرده و از شرکت خارج میشوم. این تنهایی در اجتماع با تنهایی زندانگونهی خانهام و فقدان هرگونه تفریح و دوستی که بشود با رضایت خاطر اندک ساعات باقیماندهی روز را وقت گذراند باعث شده صبحها شبیه کسی که به پای چوبه دار میرود راهی شرکت شوم.
روزهای اخیر در شرکت بیشباهت به جهنم نیست. پیرو قانون جدید ترکیه و درخواستم برای دریافت فوری ویزای کار رئیس شرکت از هیچ تلاشی (منجمله فشارهای شدید روانی) برای منصرف کردنم دریغ نمیکند. از شمردن تعداد سطرهای کدهایی که نوشتم و بازخواستم بخاطر کمبودن آنسطرها تا اصرار به اینکه وظیفه جمعکردن لیوانهای روی میزها و گذاشتنش در ماشین ظرفشویی بهعهده من هست. در کنار آن عدم رضایت از اینکه هیچ حس مالکیتی نسبت به پروژههای شرکت ندارم و تسکها را صرفا با رویکرد اینکه سریعا تمام شوند انجام میدهم هم با نگاه حق به جانبی بازخواست میشوم. درهمان حین نیمنگاهی به پاکت مدارکی که برای دریافت ویزای کار باید ارسال شوند ولی دو هفته هست که روی میز پشتی رئیس خاک میخورند نگاهم را جلب میکند. بعد از برگشت به اتاقم مشت نسبتا محکمی به دیوار باعث پارهشدن پوست امسیپی دستم میشود. حجم زیادی از خشم درونم جمع شده که امیدوارم باعث انجام کار احمقانه(تری) نشود.
بیماری و بیحوصلگی ناشی از شرایط فوق باعث شده قدرت کوچکترین تحرکی از من سلب شود و خانهام هم روزبهروز بیشتر به طویلهای شبیه.
عدم ثبات و درنتیجه عدم امکان اجاره خانهی بهتر و در نتیجهی آن هم عدم امکان آشپزی باعث شده بدون استثنا تمامی وعدههای عذاییام را در رستورانها و کافهها بخورم که خود این نیز باعث شده درصد زیادی از درآمدم صرفا صرف غذاخوردن شود. در یک جمعبندی کلی عملا فقط برای زنده ماندن کار میکنم.
چند روز پیش در تونل راهرو مانندی که دو خروجی مترو را بهمدیگر وصل میکرد مردی میانسال ایرانی بهمراه ۷-۸ خانم راهم رو سد کرد و با گفتن عبارت «لونت مال» بدنبال آدرس پاساژ لونت میگشت. من گفتم که حداقل در این منطقه پاساژ لونتی وجود ندارد و لونت اسم این منطقه هست و چهار مرکز خرید متروسیتی، اؤزدیلک، کانیون و سفیر جاهایی هستند که احتمالا یکی از آنها منظور اون هست. با جواب شاخدرآورندهی اینکه «من چند ساله ترکیه زندگی کردم و مطمئنم اسمش پاساژ لونت هست» اصرار داشت که من اشتباه میکنم. با جواب مجدد من که چنین پاساژی دراینجا وجود ندارد گفت چرا وجود دارد و حتی از پاساژهای آمریکایی هم باکلاستر هست. با اعلام مشخصات ظاهری روباز بودن پاساژ مذکور به سمت مرکزخرید کانیون راهنماییش کردم.
بروزرسانی:
برف نبارید هیچ آفتاب دراومد در حد مردادماه. ظاهرا حسرت برف استانبول به دلمون خواهد موند.
سه شنبه، ۱۳۹۸٫۱۱٫۱
معرفی فیلم: Nymphomaniac
جانی حشر یا Nymphomaniac سومین فیلم از سهگانهی «افسردگی» از آثار Lars von Trier بعد از ضدمسیح (Antichrist) و مالیخولیا (Melancholia) هست. فیلم در دو ولوم روایت رمانگونه سرگذشت دختری هست دارای Nymphomania واتفاقاتی که برایش افتاده را با صرف چایی و شیر در حضور دانههای برفی که به آرامی فرو میریزند برای پیرمردی تعریف میکند. از دیدگاه من، با فاصله و قبل از The hateful Eight بهترین فیلمی کتابگونهست که در سالهای اخیر دیدم.
نسخه تدوین کارگردان (بدون حذفیات) ولوم اول و دوم رو به ترتیب از اینجا و اینجا (لینک مگنت) دریافت کنید.
برای دریافت لینکهای مگنت از نرمافزار Transmission استفاده کنید.
سه شنبه، ۱۳۹۸٫۱۱٫۱
زیرزمین: توصیههای شغلی به زنان ترکیه در سال ۱۹۳۷

توصیههای شغلی به زنان ترکیه در سال ۱۹۳۷
چهارشنبه، ۱۳۹۸٫۱۰٫۲۵