آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

رویای شهناز در آن‌سر دنیا

ساعت ۹ یه شب برفی، شروع قدم‌زدن از ابتدای شهناز، رسیدن به کافه جازوه، آلبوم ویولن Cafe De Beyoğlu پخش می‌شود. مطمئنم Tarlan Gazanferoğlu خدابیامرز می‌دانست که ما یه روز به این آلبوم گوش می‌دیم. برای همین اینقدر با عشق نواخته. این بچه‌های جازوه از اولش خلاق بوده‌اند. دوتا قهوه ماسالا، ایستادن جلوی کافه و خیره‌شدنِ چشمان ذوق‌زده‌ی تاتاری تو به دانه‌های برف. تماشای تزئینات کریسمس کافه جازوه. فکر کردن به گذشته و اینکه چه‌قدر خوب می‌شد اگه زودتر می‌دیدمت. مثلا از لحظه تولدت کنارت بودم و هیچ لحظه‌ای از تو رو از دست نمی‌دادم. می‌پرسیدی به چی فکر می‌کنم؟ جواب می‌دادم هیچی و لبخند می‌زدم و این «هیچی» همه‌چی‌ترین هیچیِ زندگیم می‌شد.
شالگردنت رو روی صورتت می‌کشیدی و می‌گفتی سرده و من بین انتخاب سخت پیدا کردن راهی برای گرم کردنت یا تماشای بی‌قراری‌ات سردرگم می‌شدم. به فکر فرومی‌رفتم. راز این خیابان چی هست که نمیشه ازش دل کند؟ چند زمستان و چند عاشق همین لحظه رو تجربه کردند؟ قلب‌شون بیشتر از قلب من برای اون‌یکی می‌تپیده؟ نه. این یک قلم ممکن نیست. مطمئنم هیچکدام کسی مثل تو نداشته‌ند.
از جلوی مغازه‌ای که رد می‌شدیم قدمت سنگین‌تر می‌شد. به شالی قرمزرنگ خیره می‌شدی. مگر می‌شود نه گفت؟ داخل مغازه می‌شدیم. شال را روی سرت می‌کشیدی. می‌پرسیدی چطور شده‌ای؟ و من می‌گفتم تو سال‌هاست که زیباترین دختر این شهری چه با این شال، چه بدون این شال.
به انتهای خیابان که می‌رسیدیم هیچکدام پاهای یخ‌زده‌مان را حس نمی‌کردیم. تو منت می‌زدی که ببین بخاطرت چه‌کارها که نمی‌کنم و من می‌گفتم ببین باهم چه خاطره‌ای ساختیم که سال‌ها درموردش فکر کنیم. حتی وقتی باهم نیستیم. حتی وقتی من این سر دنیام و تو آن یکی سر دنیا.

آنکارا، سی‌ام آبان ۱۳۹۷.

شهناز، زمستان ۱۳۸۶. عکس از آیدین وزیری

شهناز، زمستان ۱۳۸۶. عکس از آیدین وزیری

مرتبط:
رویای آنکارا
رویای وندا
رویای ارسباران

آراز غلامی
چهارشنبه، ۲۱ نوامبر ۲۰۱۸

رادیو شب، شماره ۳، در امتداد خیابان شهناز

سومین شماره رادیو شب، خاطره‌بازی هست تو یکی از قدیمی‌ترین خیابون‌های تبریز. خیابون شهناز. جایی که با ساعت‌ها قدم‌زدن تمام نمی‌شود.

دریافت با کیفیت بالا (۱۳.۵ مگابایت)
دریافت با کیفیت متوسط (۵ مگابایت)

متن پادکست:
برای قدم زدن در تبریز، هیچ جا مثل «‌خیابان شهناز‌» نیست. من شلوغی «‌تربیت‌» را دوست دارم. وقتی در پیاده‌راه «‌مقصودیه‌» راه می‌روم انگار روی رنگین‌کمان قدم زده باشم،اردیبهشت‌های «‌پیاده‌روی دانشسرا‌» -مقابل تئاتر شهر- را می‌ستایم اما هیچ جا برایم شهناز نمی‌شود.شهناز شبیه پلی است که تو را از روزمرگی و شلوغی می‌گیرد و به آرامشی دیرین می‌رساند.خانه‌های قدیمی پیدا و پنهانش، می‌توانند از خاطرات دوران‌ها برایت بگویند. گمانم اگر روزی خیابان شهناز بخواهد حرف بزند، قصه‌های جالبی خواهد داشت. لابد از پیرمردی خواهد گفت که هر تابستان درست جلوی خلیفه‌گری بساط نوبرانه‌اش را برپا می‌کند و دل خیابان را آب! شاید هم از صبحگاه خلوتی سخن بگوید که چشم‌هایش را به روی دختران دبیرستان «‌پروین‌» و «‌نبوت‌» و «‌امام‌» می‌گشاید و یا شاید یادش بیافتد عشق‌های نخستین همان بچه‌مدرسه‌ای‌ها را در ظهرهای پرشور و شر بعد از تعطیلی مدرسه، حتما ماجرای پیوندش با روزنامه‌فروشی‌ها را خواهد گفت و داستانی از داستان‌های شب‌های کریسمس؛ وقتی ارمنی‌های تبریز درخت‌هایشان را می‌آرایند و منتظرند بابانوئل روی یخ‌های خیابان شهناز برایشان کادو بیاورد شاید خیابان اگر به این‌جا برسد کسی دلش بگیرد که هیچ‌وقت سورتمه بابانوئلی نداشته تا به ارامنه تبریز عیدانه بدهد. شهناز حرف‎‌های حرف‌های زیادی از قهوه‌خانه پر دود‌‌و‌‌دم کوچه‌پس‌کوچه‌هایش دارد. از آدم‌هایی که این قهوه‌خانه‌ها پاتوقشان است و حرف‌ها و آرزوهایشان؛ همان‌طور که از کافه‌ها و قهوه‌فروشی‌های شیک و مدرنش و آدم‌های مشتری این مغازه می‌تواند ساعت‌ها صحبت کند. از سینماها و پسربچه‌های دبیرستانی که از «‌مدرسه فردوسی‌» جیم‌زده‌اند تا به عشق‌شان در سینما برسند.
اگر روزی با خیابان شهناز هم‌کلام شدم دوست دارم برایم از آدم‎‌هایی که دیده بگوید، آدم‎‌هایی که در «‌داش ماغازه‌لر‌» خرید و فروش کرده‌اند و قمار زندگی را برده و باخته‌اند، از آدم‌هایی که جلوی «کفش ملی» منتظر هم ایستاده‌اند و چهارراه شهناز تماشایشان کرده و داستان‌هایشان رو شنیده است. از عاشقانی که گریه و خنده‌شان را با شهناز شریک شده‌اند. البته حتما نظرش را درباره آن تابلو بزرگ بدقواره سرنبش که رویش نوشته بود «‌چای جهان‎‌» خواهم پرسید و دوست دارم بدانم موافق است که ‌«تزئیناتی عدالت‌» هرچند کهنه و رنگ‌‌و‌رو‌رفته؛ بازهم دوست‌داشتنی است؟ و فکر می کنم با من موافق باشد که «‌جگرکبابی شهناز‌» بهترین رستوران کثیف عالم است.
شاید دل شهناز بگیرد وفتی مغازه ساندویچ‌فروشی «‌کارون‌» یادش بیافتد با آن پیرمرد مهربان و نان باگت‌های قدیمی و پر از کالباس و جعفری. پیرمردی که تا سرش را زمین گذاشت، مغازه تغییر ماهیت داد و حالا یک دستگاه ذرت مکزیکی هم جلوی مغازه نونوارش گذاشته‌اند. شاید مغازه، حالا دیگر آن چهره تاریک و نمور را نداشته باشد، اما هیچ شهنازگردی که نوجوانی‌اش را در این خیابان گذرانده باشد هیاهوی دبیرستانی‌ها را در مقابل مغازه‌ای که به شوخی و از سر شیطنت «‌‌کارون کثافت‌» صدایش می‌کردند؛ فراموش نخواهد کرد.
خیابان شهناز اگر انسان بود؛ مهربان، بزرگ و قابل احترام می‌شد با هزاران داستان در سینه؛ هم‌کلام خوبی برای شب‌های دلتنگی و رفیق خوبی برای لبخندها. مثل حالا که همدم خوبی است برای خنده و گریه تبریز و تبریزی‌ها.

موسیقی متن: Ah Istanbul از آلبوم چهارم Cafe De Beyoğlu استانبول، ترکیه

نویسنده: لیلا حسین‌نیا

 

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۱ آوریل ۲۰۱۸
Nazar Amulet