آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

مینیمال (۸) پاییز و چیزی به‌نام حس شهریوری

شهریور که می‌رسد حس شیرین و عجیبی تمام وجودم را می‌گیرد. هیچ اسمی برایش ندارم برای همین حس شهریوری خطابش می‌کنم. این حس با چیزهای دیگری هم تشدید می‌شود. مثل این آهنگ یانی در اجرای لاس‌وگاسش. خصوصا آن قسمت ویولن شگفت‌انگیزش. یا موسیقی کانتری و فضای شیرین آهنگ‌های لوک برایان. یا بوی قهوه و شکلات تلخ. یا هرچیز مینیمالیستی. یا چراغ آبی رنگ خیابان در سکوت شب. یا نسیم خنکی که کاپشن طلب می‌کند و نوید پاییز را می‌دهد. آن هم پاییزی که من برای اولین بار در زندگی‌ام استرس مدرسه و دانشگاه و سربازی و پادگان کذایی ۰۳ و ناراحتی غربت و بیکاری و دغدغه‌های شغلی ندارم.

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۰

بیست‌ودوم سپتامبر ۲۰۲۰، تبریز | آغاز پاییز

بعد از گذشت ۵ ماه از برگشتم به ایران، و اتفاقات بیشماری که در این مدت افتاده کم‌وبیش احساس استیبلی دارم. رابطه‌ای متشنج رو به کمک مادرم و دوست عزیزی تموم کردم و صدها بار برای خودم تاسف خوردم که چنین مدت طولانی رو چطور تحت تاثیر چنین اتفاقی بودم. هرچند بقول کسی بازهم با هزینه‌ی (مادی و غیرمادی) بسیار معقولی به رهایی رسیدم.

بیشتر از ۴ ماه هست که بصورت ریموت با شرکتی بسیار خوب همکاری می‌کنم. پنجمین تجربه کار تمام وقت در ترکیه در ظاهر و باطن بسیار بهتر از تجربه‌های قبلی هست. این‌بار مسئله ویزای کار رو تا مراحل خوبی جلو رفتم. در صورتی که مشکل حادی پیش نیاد احتمالا بزودی این برگه گران‌قیمت به پاسپورتم خواهد چسبید.

چند وقت پیش ده‌ها مشکل ریز و درشت ظاهری و باطنی وبلاگ رو حل کردم و یه بخش جدید به اسم زیرزمین هم بهش اضافه کردم. زیرزمین محلی هست برای اتشار آرشیوی شخصی از روزنامه‌ها و مجلات یا چیزهایی که از «گذشته» در اینترنت پیدا می‌کنم. اولین پست در این کتگوری رو می‌تونید در انتهای این پست ببینید. در ادامه ۲۰۰ پست پیش‌نویش رو خلاصه کردم تو ۴۵ مورد. بسیاری‌شون رو که دیگه دغدغه‌م نبودند حذف کردم و تعدادی رو هم با یک‌دیگه ترکیب کردم تا محتوا و شانس‌شون برای انتشار بیشتر باشه.

ماه گذشته با شیرجه‌ای که خواهرزاده‌ام به روی شکمم زد دچار آپاندیس شدم و بعد از رد پذیرش شدن از ۵ بیمارستان دولتی در نهایت به بیمارستان خصوصی رفتم و با پرداخت ۴.۵ م.ت برای یک و نیم شب بستری‌شدن و ۲.۵ م.ت برای عمل ۴۰ دقیقه‌ای ترخیص شدم و به مدت یک ماه خانه‌نشین بودم. دوست عزیزی که یادگار دوران سربازی بود بسیار لطف کرد و یک شب همراهم موند تا پدرم بتونه چندساعتی استراحت کنه. هرچند که در آن بیمارستان پذیرش بیمار کرونایی وجود نداشت ولی با درنظر گرفتن خطر احتمالی کار بسیار بزرگی کرد و من رو مدیون خودش. با غنیمت شمردن محدودیت‌های بعد عمل و ادامه دادن‌شون تونستم نزدیک به ده کیلوگرم وزن کم کنم. تاثیر فیزیکی و روحیش بسیار محسوس هست و از این بابت خوشحالم.

مورد بعدی که اتفاق افتاد فشار دندان عقل به ریشه دندان دیگر بود که دهنم را با مستراح اشتباه گرفته بود. جراحی یک ساعته آن دندان یک م.ت، عصب‌کشی و ترمیم ریشه دندان دیگر یک م.ت و کشیدن آن یکی دندان ۳۰۰ ه.ت روی دستم خرج گذاشت و درد ممتد فک به مدت دو هفته زندگیم رو بهم زد. برای سرویس کامل دندان‌های دیگر چندماهی باید بخشی از حقوقم رو کنار بذارم.

زندگیم در این روزها خلاصه شده در کار ۹ ساعته ریموت (که به گواه همکاران دیگر ده‌ها برابر از کار حضوری سخت‌تر هست) و پیاده‌روی‌های عصرگاهی به همراه کتاب‌های صوتی و پادکست‌های داستانی. تو آینده نزدیک امیدی به بهبودی وضعیت کرونا نیست و آن هیجان اولیه برای خانه‌نشینی و انجام کارهای عقب‌مانده هم از بین رفته. تنها نکته مثبت حضور در کنار خانواده هست که به مدت دو+دو سال ازش محروم بودم. در آخرین پاییز قرن چهاردهم.

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۲۲ سپتامبر ۲۰۲۰

نوزدهم اکتبر ۲۰۱۹، استانبول مه‌آلود

چندماهیه نمی‌نویسم. بخشیش بخاطر افسردگی هست و بخشیش بخاطر نبود هیچ‌چیز هیجان‌انگیز یا قابل نوشتن. زندگی تو روزهای اخیر کاملا بدون هیجان و عادی داره می‌گذره. طبعا منم عادت ندارم به همچین وضعی. البته باید بگم بخشیش هم برمیگرده به اینکه حوصله ندارم چیز جدیدی بخونم. نه مقاله‌ای نه کتابی. البته به کمک سریال‌های Dark، Mind Hunter و Sharp Objects کمی لحظات رو تلطیف کردم.

بدنبال تلاش‌هام برای رفع افسردگی (که تو پست جداگانه‌ای می‌نویسم درموردش) بسیاری از روزمرگی‌هام رو تغییر دادم و بخاطر تغییر یکی از اون روزمرگی‌ها هم شدیدن عصبی و تحریک‌پذیر شدم. طوری که صدای صحبت مردم تو خیابون هم اعصابمو بهم میریزه.

امروز وقتی پنجره رو باز کردم دیدم کل  شهر مه‌آلود هست و بیشتر از چند متر جلوتر دیده نمیشه. تصویر قشنگی برای مردم هست ولی برای من قشنگ‌تر. تو سنین پایین‌تر تصور من از «خارج» یه جای مه‌آلود بود. بالاخره نزدیک شدم به اون تصور بعد از نزدیک به دو سال.

دیشب بدنبال یک هفته پیگیری از خراب بودن سیستم گرمایش آب با جواب «به شهرداری گفتیم ولی کسی جواب‌گو نیست» صاحب‌خونه مواجه شدم. با تشبیه ترکیه به ایران باعث شدم احساس شرمندگی و سرافکندگی کنه.

در مورد و کار و شرکت کماکان خبری نیست جز اعصاب‌خوردی بخاطر تنش‌های ناشی از تیم ریموت. همچنین از اونجایی که تو خونه برای آشپزی و چایی فرصتی ندارم چایی‌ای که از ایران آوردم رو منتقل کردم شرکت و بابت ایده‌ی نبوغ‌آمیزم از خودم متشکرم. بخاطر تعدیل نیرو هم همه‌ی دوستان یا حداقل کسانی که میتونستم باهاشون حرف بزنم رو از دست دادم. در طول روز کاملا تنهام و کسی هم به اتاقم رفت و آمدی نداره.

سال پیش این روزها با اولین چالش بزرگم در طول مهاجرت مواجه شدم و بدنبال از دست دادن کارم مجبور شدم برم آنکارا. برای همین حال و هوای پاییزی باعث مرور خاطرات اونجا میشه که تصمیم دارم کلا ماجرای روزهای نخستش رو در پست جداگانه‌ای بنویسم. به عبارت دیگه این اولین پاییز و زمستون من در استانبول خواهد بود.

و یک خبر: بزودی سری پست‌های «مینیمال» و «استاد» رو هم مدتی هست دارم می‌نویسمشون منتشر می‌کنم.

استانبول مه‌آلود از پنجره آپارتمانم، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹

آراز غلامی
شنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹
Nazar Amulet