بیستم جولای ۲۰۱۸، استانبول
دیروز وقتی روی وایتبرد شرکت درحال تشریح سناریوی پروژه بودم پیِ تیکهای که رئیسم انداخت رو گرفتم و متوجه شدم درکنار مدیریت سه تا شرکت و تامین زندگی بیشتر از ۵۰ نفر استاد دانشگاه هم هست و فیزیک تدریس میکنه.
امروز بعد از یک هفته بالاخره عزم بیحال رو سرحال آوردم و آپارتمانم رو تمیز کردم. درحین تمیزکردنش هم مدام به این فکر میکردم که ازدواج کردن چندان هم چیز بدی نیست.
همچنین بعد از تمیزکاری همسایهم «کادیر» رو دعوت کردم و چایی خوردیم. متوجه شدم علت خودکشی نکردنش تو این بحران وجود پسر ۸ سالهش هست. البته نتونستم به خودم اجازه بدم علت طلاقش رو بپرسم با این پیشبینی که یه گندی بالا آورده.
بعد از دوماه بالاخره تونستم حساب بانکی باز کنم و با وعده دختر ایرانی با جهیزیه کامل گرفتن برای کارمند بانک که همسنام هم بود تونستم جلوی بلوکه شدن یک ماهه موجودیم رو بگیرم و از همون لحظه شروع کنم به استفاده ازش. البته حساب ارزی و کردیتاش موند برای دو هفته دیگه و امیدوارم مشکلی درحینش پیش نیاد.
نزدیک ۲۰ روز از ویزای اولیهم باقی مونده و من امیدوارم درخواست ویزای ثانویهم قبول بشه و مجبور نباشم پروسه ویزای کار رو از ایران دنبال کنم که در اون صورت هزینههایی مثل ۶۰۰ دلار برای درخواست و ۴ بلیط هواپیما رو صرفهجویی میکنم. باشد که بشود.
من از اندوه دردسرهاو مشکلات بسیار پیر شدم که بسیاری از آنها هرگز اتفاق نیافتادند.
– مارک تواین
پنجشنبه، ۱۹ جولای ۲۰۱۸