آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

سوم دسامبر ۲۰۱۸، آنکارا

امشب رفتم آرایشگاه و در حین اصلاح مو متوجه یه اسکناس آشنا روی میز شدم. چند ثانیه‌ای طول کشید تا تشخیص بدم همون بیست تومنی خودمون هست. آرایشگر گفت یکی از دوستان ایرانیش بعنوان یادگاری داده بهش. وقتی بهش گفتم تبریزی هستم گفت شهر شمس؟

۲۰ تومنی مذکور.

سر خیابون یه شبه رستوران کوچکی هست که یه پیرزن بهمراه شوهرش اداره‌ش می‌کنه. پیام و نسرین لقب «خاله ریزه» رو بهش دادن که انصافا تداعی‌گر همون کاراکتر هست. یه شخصیت بسیار مهربون که هر موقع میرم اونجا با جیب‌های پر از انرژی و صمیمیت میام بیرون. این اواخر گفت پسرش تو شرق ترکیه سرباز هست و من شبیه پسرش هستم. آب‌باریکه‌ای برای رفع تنهایی.

دیروز با فشار وارده از کفش تیکه‌پاره‌شده‌ی قدیمیم تونستم بر مقاومت درونی نسبت به خرید لباس فارغ بیام و رفتم فروشگاه. یک جفت کفش زمستانی به قیمت ۴۹۹ لیر با تخفیف ویژه سال نو و دو دست شلوار (هرکدام ۱۴۰ لیر) و دو دست تی‌شرت (هر کدام ۴۹ لیر) خریدم.

امروز همکارم عمَر تو کافه شیرینی Kunafa مهمونم کرد. یه شیرینی کناف‌شده از رشته ختایی و مقداری پنیر مخصوص. بهترین شیرینی نبود که خوردم ولی قابل تحمل بود.

Kunafa

بعد از گذشت دوماه می‌تونم بگم تو شرکت جدید اداپت شدم. کارها با روال قابل تحملی در حال پیشرفت هست. به‌غیر از یکی از همکارانم که هر موقع از کنارم رد میشه یک مشت به نشانه شوخی به بازوم می‌زنه و من دارم برنامه‌ریزی می‌کنم برم بدنسازی تا نقشه شومم برای تیکه‌پاره‌کردنش رو عملی کنم. همچنین امیدوارم بتونم تا آخر پاییز برای مدت کوتاهی هم که شده برگردم ایران و شب یلدا رو پیش خانواده‌م باشم. باشد که بشود.

آراز غلامی
دوشنبه، ۳ دسامبر ۲۰۱۸


Nazar Amulet