کوکاکولا
اواخر دوران ابتدایی بصورت ھفتهای از پدرم پول میگرفتم. منتھا این پول صرفا کفاف کرایه تاکسی بمدت ٧ روز رفت و برگشت رو میداد و از اونجایی که جمعه تعطیل بود سھمیه پول اون روز رو می تونستم چیزی بخرم یا پس انداز کنم. تعطیل بودن روزی وسط ھفته یا باریدن برف به معنی آزادی عمل بیشتر بود و ھنوزم وقتی بھش فکر می کنم ذوق زده میشم. اون موقع ھا اعتیاد شدیدی به کوکاکولا با قوطی فلزی پیدا کرده بودم. قسمت بد ماجرا این بود که قیمت اون دوبرابر پولی بود که میتونستم ھر ھفته صرف خریدش کنم. به عبارتی، خریدن یه کوکاکولا مساوی بود با دو ھفته ھیچ چیزی نخریدن. نتیجه ش این بود که گاھا دل رو به دریا میزدم و میخریدمش ولی از ھمون لحظهی خرید عذاب وجدان و ناراحتی بابت دو ھفته راکد بودن کل وجودم رو میگرفت. این حس بقدری در من نھادینه شد که ھنوزم که ھنوزه وقتی کوکاکولا با قوطی فلزی میخرم یه حس ناراحتی عجیب پیدا میکنم و گاھا چند ساعتی طول میکشه یادم بیافته الان دوران راھنمایی نیست.
سهشنبه، ۱۵ مارس ۲۰۱۶