آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

درباب خودکشی مجازی

بیشتر از ۵ ماهه دارم کلمات مرتبط با اسمم رو از اینترنت حذف می‌کنم و هنوز کاملا موفق نشدم. بعضی از موارد بطور کامل سد شدن. تازه پروسه‌ی حذف اسامی کاربری سابقم رو شروع نکردم و از اون ترسناک‌تر این‌ها فقط از گوگل حذف شدن و بقیه موتورها که تعدادشون بی‌شماره باقی موندن هنوز. کابوسیه این خودکشی مجازی. تا شروعش نکردی هیچ‌ایده‌ای نداری داخل چه مخمصه‌ای گیر افتادی.

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸

فوردیسم

به این نتیجه رسیدم که فوردیسم (یا به زبون ساده کارکشیدن و پول ندادن به کارگر) الکی تو یه مملکت شکل نمی‌گیره. با هرکسی که می‌خوام کار کنم مادامی که پول نگرفته سربه‌راهه وقتی پولش رو گرفت هیچ خدایی رو بنده نمیشه و کوچیک‌ترین تعهداتش رو هم انجام نمی‌ده. ظاهرن فقط با پول ندادن میشه از این دوستان انتظار کار داشت.

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸

در انتظار بشارت نیچه

از وبلاگ به کانال، از کانال به دایره دوستان، از دایره دوستان به دفتر یادداشت و بعد از گم‌شدن دفتر یادداشت کار به‌جایی رسید که یه کانال تک‌نفره شده محرم اسرار.

چنین گفت نیچه که چنین گفت زرتشت،‌ زندگی، انسان و زمین انسان، هنوز به آخر نرسیده و تمام کشف نشده است. برخیزید و گوش فرا دهید، ای تنهایان، از جانب آینده بادهایی با بال‌زدن‌های پنهان می‌آید و گوش‌های حساس را مژده هاست. ای تنهایان امروز، شما خروج‌کردگان‌، خود روزی قومی خواهید شد و از میان شما، که خود را برگزیده‌اید ، قومی گزیده بر خواهد خواست و از میان آن «ابرانسان».
براستی؛ زمین شفا خانه‌ای خواهد شد. هم اکنون به گردش بخوری تازه پراکنده است؛ بخوری شفا بخش… و امیدی تازه.

بنظرم با خوندن تاریخچه جنبش‌های مدنی حتی تو پیشرفته‌ترین کشورها هم میشه فهمید این دنیا هنوز خیلی بیشتر از چیزی که فکرشو بکنیم جای کار داره. خیلی از آزادی‌ها و حقوقی که کاملا بدیهی بنظر میان سابقه‌ای در حد ۳۰-۴۰ سال دارن. برای مثال: این صفحه ویکی‌پدیا رو بخونید.

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸

شبی در کافه اینترنت

سرمیز، ویکی‌پدیا شاتش رو سرکشید و باخنده گفت من همه‌چیز رو می‌دونم.
گوگل پوزخندی زد و گفت بدون من هیچکس تو رو نمی‌شناسه.
وب سرشو تکون داد و گفت چاقالا من نباشم که شماها هیچین.
دارک‌وب دستشو از زیر چونه‌ش برداشت و گفت تو راست میگی.
اینترنت که از چند روز پیش سردرد عجیبی داشت دهنشو کج‌کرد و گفت خفه شید بابا.

برق جلوی بار نشسته بود و از پشت صدای اون‌ها رو می‌شنید. سیگارش رو ته استکانش خاموش کرد. بلند شد، کلاهش رو گذاشت و رفت.

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸

در باب بهار

بهار و عید داره نزدیک میشه و شهرداری بازم مثل هرسال داره گل و بوته می‌کاره تو همه‌جای شهر. بوی این‌گلها رو ترکیبش کنین با هوای آفتابی. ترکیبش کنین با نم‌نم بارونی که گه‌گاه می‌باره. میشه یه ترکیب ایده‌آل برای چشم‌ها رو بستن و فکر کردن. فکر نکردن، غرق شدن تو افکار. غرق شدن تو دنیایی که قوانینش به دست خودت نوشته شده. اگه بخوای سیب از درخت می‌افته، اگه نخوای نه.

Bulutlar yüklü Ha yağdı ha yağacak üstümüze hasret…
Yokluğunla ben baş başayız Nihayet…

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸

من تو یه روز بهاری آفتابی از بین رفتم

ایوان شبش را با فاحشه لھستانی سر کرده بود و سیگار را با سیگار روشن می کرد.
دیمیتری پرسید: تو که عاشق ماتروشکا بودی چرا؟
ایوان گفت: تصورش کردم.

زمستونی که پشت سر گذاشته بودم همه‌ی سلول‌هام رو کرخت کرده بود. ضربه‌ی مهلکی که شب تولدم خوردم سه ماه من رو درگیر خودش کرد تا بالاخره تونستم چند روز مونده به عید خودم رو جمع کنم. یه کار جدید پیدا کردم و بودن تو اون جمع پرانرژی حال و هوام رو عوض کرد. شدم مثل بقیه مردم، صبح تا عصر سرکار بودم، بعضی روزا هم دانشگاه می‌رفتم، عصرها هم می‌رفتم کافه یا با دوستام می‌رفتم پیاده‌روی.
اردیبهشت شده بود. هوا نه خیلی سرد بود نه خیلی گرم. نور آفتاب وسط ظهر اذیتت نمی‌کرد. بلکه بدنت طوری گرم می‌کرد که ازش لذت ببری. بوی شکوفه‌های درختا همه‌جا رو برداشته بود. از کنار حوض‌های جای همیشگی که رد می‌شدم باد قطره‌های فواره‌ی آب رو به صورتم می‌زد و حس تازگی بهم می‌داد.
هر از گاهی بارون می‌بارید ولی نه از ابرهای تیره‌ی پاییزی. ابرهای سفید بهاری. هوا همیشه‌ی خدا روشن بود. همه‌چی سرجاش بود. همه‌سرحال بودن. همه می‌خندیدن. تا اینکه اون رو دیدم…

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸
Nazar Amulet