آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

آخرین نوشته‌ی ۲۰۲۲، سی‌ویکم دسامبر ۲۰۲۲، استانبول، آدالار، اسکی‌شهیر، آنکارا و تبریز

دو ماه قبل بعد از وضعیت بحرانی ایران و فشارهای عصبی طاقت‌فرسای محیط و البته اینترنت تصمیم گرفتم برای مدت نامشخصی به ترکیه برگردم. خوشبختانه شرکت هزینه سفر و هتل رو بعهده گرفت و عملا دلیل دیگه‌ای برای منتظر موندن باقی نذاشت. فقط مشکل کوچیکی وجود داشت که خودمون باید هتل می‌گرفتیم و تا اون موقع به لطف یکی از همکاران چند روزی رو مهمون خونه‌ی اون بودیم.

بعد از آرامش نسبی و انجام چندین کار عقب‌مونده و سفری یک‌روزه به آدالار، به پیشنهاد دوست عزیزم علیرضا تصمیم گرفتیم آخر هفته رو از آخر و اولش کمی بیشتر کنیم و یه مسافرت کوچیک بریم اسکی‌شهیر و آنکارای فراموش‌نشدنی.

آدالار

در راه آدالار

بلیط‌های رفت و هتل‌ها رو رزرو کردیم و بالاخره با قطار سریع‌السیر YHT راهی اسکی‌شهیر شدیم. در مورد این شهر زیبا هرچی بگم کم گفتم و هنوز متحیرم که چرا تمامی مدتی که قبلا ترکیه بودم هیچ وقت به این شهر سفر نکرده بودم. رودخونه‌ای بسیار زیبا و امکان قایق‌رانی به سبک روم باستان فضای شهر رو بشدت زیبا کرده. برخلاف استانبول، شهر کاملا صاف، مردمی خون‌گرم و البته هوایی به مراتب سردتر.

اسکی‌شهیر

اسکی‌شهیر

بعد از اسکی‌شهیر شگفت‌انگیز، مقصد بعدی آنکارا و تجدید خاطرات بود. هرچند تایم ۲۴ ساعته برای این شهر به‌شدت کم بود ولی کافی بود تا بتونیم موزه آتاترک، قلعه آنکارا و خانه‌های تاریخیش رو ببینیم. البته زمان مختصری رو هم صرف قدم زدن تو مرکز شهر و بازدید از خونه‌ی قدیمیم و خاطره‌بازی کردیم.

در نهایت بعد از گذشت نزدیک به دو ماه تصمیم گرفتیم برگردیم به تبریز سرد و امیدوار باشیم برای سفر دائمی بعدی…

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ دسامبر ۲۰۲۲

بیستم جولای ۲۰۲۱، آنکارا

بعد از دوز اول واکسن و گشت‌وگذارها و ملاقات‌هایی که توی استانبول با دوستانم داشتم و البته تعطیلی ۹ روزه ترکیه دیگه کاری برای انجام دادن توی استانبول نبود و بهترین فرصت فراهم شد تا از آنکارای شیرین و عزیز هم دیداری داشته باشم. برنامه‌ریزی برای سفر با کمترین هزینه کم‌وبیش سخت بود. تقریبا همه‌ی هتل‌ها و قطارها رزرو شده بودن و من مجبور بودم دنبال راه‌های آلترناتیو باشم. تصمیمم برای استفاده از خودروهای اشتراکی قطعی شده بود که لحظه‌ی آخر متوجه شدم یه بلیط اتوبوس شبانه آزاد شده که هم یک شب از هزینه هتل رو حذف می‌کرد هم ریسک استفاده از خودروهای اشتراکی رو. بهرترتیب صبح بیستم جولای رسیدم آنکارا بدون دونستن اینکه قرار نیست اونقدری که فکر می‌کردم خوش بگذره.

دو روز قبل و توی استانبول وقتی داشتم از سوپرمارکت آب می‌خریدم نظرم به چند بطری آب یخ‌زده جلب شد که بلافاصله خریدمشون. موقع ناهار هم یه تانتونی خیلی روغنی خورده بودم و تا شب کل سیستم گوارشیم بهم ریخت. فردای اون روز وقتی دوباره می‌خواستم از همون آب‌های یخ‌زده بگیرم فروشنده گفت این‌ها آب لوله‌کشی هستن و فروشی نیستن. گفتم بزرگوار من دیشب از اینا خریدم چیزی نگفتی و گفت متوجه نشده و Gecmis Olsun. برای کسانی که نمی‌دونن چند قطره آب لوله‌کشی استانبول برای یه هفته اسهال‌شدن‌تون کافی هست و شد آن‌چه نباید می‌شد.
بدتر اینکه کم‌کم کوفتگی و گرفتگی سینه هم به‌سراغم اومد. با امید به اینکه چیز جدی‌ای نیست سوار اتوبوس شدم و رسیدم آنکارا ولی با بدتر شدن وضعیت جسمی مشکوک به کرونا شدم. چندساعتی تو صف بیمارستان در حضور صرفه‌کننده‌ها و تب‌دارهای زیادی منتظر موندم تا نوبتم برسه و برای بار سوم تست کذایی PCR دادم و تا ۶ ساعت بعدش وارد قرنطینه شدم. قرنطینه‌ی ترکیه به این شکل هست که شما یه کد HES می‌گیرید و این کد همه‌جا با هویت شما سینک می‌شه و نمی‌تونید وارد هیچ کافه/رستوران/مرکزخرید یا حتی مترو و اتوبوس بشید. ناچار برگشتم هتل و امیدوار به اینکه علائم موجود ناشی از چیزی جز کرونا باشه که خوشبختانه هم همونطور شد و بطور اتوماتیک از قرنطینه خارج شدم. هرچند فعلا نتونستم بفهمم همه‌ی این‌ها و سرفه‌های پی‌درپی‌ام از همون آب یخ‌زده ناشی شده یا چیز دیگه‌ای.

نتیجه منفی تست کرونا.

بهرترتیب با تموم‌شدن قرنطینه و خطر کرونا به ادامه‌ی مسافرتم رسیدم. عصر روز اول رفتم به محله‌ی سابقم و خونه‌ی قدیمیم رو دیدم و با خاطراتم عشق‌بازی کردم. تو راه راننده تاکسی بشکل تیپیکالی شروع کرد تحلیل سیاسی و اینکه ایران و ترکیه برادرن و بعد شاکی شد که چرا وقتی ترکیه با آمریکا سرشاخ میشه ایران ازشون حمایت نمی‌کنه. کافه‌ای که نزدیک خونه‌م بود هم رفتم و از شانسم گروه محبوبم که فقط یک‌شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها برنامه داشت اون روز (که سه‌شنبه بود) اومد و تا شب از موسیقی زنده اون‌ها لذت بردم. متاسفانه خاله‌ریزه رستورانش رو تعطیل کرده بود و نتونستم ببینمش.

روز بعد محدوده ده کیلومتری هتل توی Kizilay رو پیاده‌روی کردم.

هرچقدر اهالی استانبول گر‌به‌پرست هستند اهالی آنکارا کبوترپرست. شهر بطور کامل زیر اشغال کفترهاست. حتی توی کافه پرواز می‌کنن و روی میزت می‌شینن.

بعلت تعطیلی عید همه‌ی کافه‌ها و رستوران‌ها حتی مک‌دونالد بسته‌ن ولی بارها و پاب‌ها تا خرخره پر از پیرمردها. با امید به اینکه رستورانی که غذای محبوب اون‌موقع‌هام Kosova Iskender رو درست می‌کرد هنوز سرجاش باشه رفتم به موقعیت اون رستوران و خوشبختانه سرجاش بود و معده‌ی من هم خوشحال‌تر از من.

Kosova Iskender.

شباهت عجیب آنکارا و تبریز. کوهی بسیار شبیه به عینالی از پنجره‌ی هتل.

شب اون روز در حالی که کل شهر تعطیل شده بود بعد از نیم‌ساعت گشتن رسیدم به یه رستوران کوچیکی. در بدو ورود گفت غذاهاشون تموم شده. من خسته از پیاده‌روی طولانی و البته گرسنه نگاه ملتمسانه و مستاصلی بهش کردم و گفت حالا بیا تو یه‌چیزی درست می‌کنیم.

روز بعد بعلت خستگی و سرفه‌های متوالی نتیجه گرفتم قسمت ازمیر برنامه رو باید حذف کنم. همینطور هم شد و برای شب بلیط گرفتم برای استانبول و اتاقم توی هتل رو تحویل دادم. با همراهی دوستم Ayyurt به موزه و مقبره آتاتورک رفتیم لحظات قشنگی هم اونجا ثبت شد.

آنیتکابیر. مقبره و موزه آتاتورک. با Ayyurt.

بعد از موزه هم من رو به صرف چیزکیک مهمون کرد و تا عصر پشت سر تک‌تک اعضای شرکت غیبت کردیم.

به این ترتیب دیدار مجدد با آنکارا تموم شد و برگشتم استانبول و بخش ازمیر برنامه‌م منتقل شد به هفته‌های آتی. امیدوارم بالاخره این طلسم بشکنه و بتونم این شهر رو هم ببینم.

[videopack id=”9950″]https://arazgholami.com/wp-content/uploads/2021/07/ankara-gesi-baglari.mp4[/videopack]

آراز غلامی
شنبه، ۲۴ جولای ۲۰۲۱

دومین گفتگوی علی سخاوتی و من در پادکست فنامنا، ۱۶ آذر ۱۳۹۸

بیش از دو ساعت صحبت بی‌نفس و شیرین با علی سخاوتی عزیز، از چالش‌های مهاجرت و بلاهایی که در این دوسال به سرم آمد تا بیکری‌های استانبول و زندگی و فرهنگ و مردمش.

این پادکست گفتگویی هست در مورد تجربه‌های انسانی و دست‌اول افراد مختلف که معمولا حول محور چیزهایی در جریانه که درموردشون صحبت نمیشه یا اگر هم صحبت بشه عموم مردم از صحبت درموردشون فراری هستن. برای کسانی که خودشون رو متعلق به هیچ جامعه‌ای و گروهی نمی‌دونن. مجددا دعوت‌تون می‌کنم صحبت‌های ما رو گوش بدید و امیدوارم مثل من ازش لذت ببرید.

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹

یکم آوریل ۲۰۱۹، استانبول

با اینکه کمی بیشتر از ۱۰ روز از شوکی که تو آنکارا بهم وارد شد می‌گذره امروز میتونم بگم به‌طور کامل استیبل شدم و همه‌چیز مجددن روی غلتک قرار گرفته. اتمسفر محیط کار بسیار پرانرژی و ایده‌آل هست. تونستم نزدیکی شرکت یه خونه‌ی قابل قبول اجاره کنم. آخر هفته‌ها یک روز اضافه کار میرم شرکت تا هم پروژه به ددلایل تعیین‌شده برسه هم خودم بیکار نمونم. هرچند کارهای زیادی هست برای انجام دادن ولی جابجایی بین آنکارا و استانبول کاملا انرژیم رو تخلیه کرده و نیاز دارم مدتی به چیزی جز کار شرکت فکر نکنم.

مشابه روزهای اول آنکارا که مطمئن نبودم هنوز همه‌چی به روال عادیش برگشته یا نه و چمدون‌هام رو باز نکرده بودم اینجا هم به‌غیر از چیزهای ضروری چیز دیگه‌ای از چمدون‌ها برنداشتم و همونطوری گوشه خونه موندن. خانه‌بدوشی برخلاف تصوری که قبل‌ترها ازش داشتم واقعا سخت و خسته‌کننده‌ست.

سیستم گرمایشی خونه‌ای که تازه گرفتم چندان درست‌وحسابی کار نمیکنه و با وجود قول صاحب‌خونه برای تعمیرش فعلا خبری نشده و در صورتی که بیرون از تخت باشم سرما کاملا محسوس و آزاردهنده هست. برای همین هم ترجیح میدم حداقل فعلا به‌دلیلی جز خواب و خونه نباشم.

بیست‌وسوم آوریل تعطیل هست و با چسبوندن یک روز مرخصی میشه چهار روز وقت آزاد سرهم کرد. امیدوارم بتونم بزودی دوباره برم ایران. به‌طور جدی و شدیدی نیاز دارم پیش خانواده‌م باشم برای مدت هرچندکوتاهی هم. خصوصا که نوروز و چهارشنبه‌سوری رو از دست دادم. مشکلات این سفر از همین الانش دارن ابراز وجود می‌کنن. نبود پرواز برگشت از خطوط ایرانی (و قیمت نجومی خطوط ترکیش) از یه طرف و انتقال فرودگاه آتاترک به فرودگاه سوم (که ۵۰ کیلومتر از محل زندگی و کارم فاصله داره از طرف دیگه باعث شده هزینه‌ها و زمان‌بندی این سفر خیلی سخت بشه. پروازهای رفت خطوط ایران همه‌شون ساعت ۵ هستن و با توجه به حضور سه‌ساعت قبل و مسافت حداقل دوساعتی لازمه یه روز دیگه هم به مرخصی اضافه کنم و برای این یه مورد مطمئن نیستم موافقت بشه. بهرترتیب امیدوارم به دنبال اتفاقات خوبی که پشت‌سرهم افتاد و من رو از شوک آنکارا نجات داد این اتفاق هم بیافته و سرخورده نشم.

آراز غلامی
یکشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۹

هفدهم مارس ۲۰۱۹، آنکارا

دیروز عصر تصمیم گرفتم قبل اینکه بطور کامل در افسردگی غرق بشم آخرین تلاش‌هام رو بکنم و کمی حس و حالم رو تغییر بدم. از سه مشکل بوجود اومده یکیش رو سپردم به سرنوشت، دومی رو فراموش کردم و سومی و اصلی رو با ول کردن دور زدم. حس و حالم کاملا عالی نیست ولی خیلی بهتر از دیروز هستم.

امروز رفتم به بازارچه هفتگی میوه و سبزیجات و کمی خرید کردم. یک ماهی هم گرفتم و به کمک ویدئوهای آموزشی تمیزش کردم و به سبک کاملا من‌درآوردی پختمش و در کنار پنیر کاشار به زیارت معده‌ام فرستادم. نتیجه مطلوب بود. جدا از طعم خوبش باعث شد شبیه به این پست دغدغه‌ها و درگیری‌های ذهنیم پاک بشه و حس بهتری داشته باشم. قبل از اون هم مقداری نزدیک خونه و پارک و فواره آب قدم زدم و آفتاب گرم بهاری من رو پرت کرد به خاطرات خوب و باز باعث شد کمی بهتر باشم.

دیروز ساسان که هنگام مسافرتم به تبریز، باهام اومده بود آنکارا تصمیم گرفت برگرده. باهم رفتیم ترمینال و راهی استانبول شد تا از اونجا پرواز کنه به تبریز. از ترمینال تا خونه پیاده برگشتم و کمی فکر کردم به همه‌چیز. جرقه‌هایی از نتایج و تصمیمات و تغییرات در من زده شد و احتمالا بزودی به عمل تبدیل خواهند شد.
بعد از نزدیک به سه ماه دوباره دارم تنها زندگی می‌کنم و حس خنثی‌یی از این بابت دارم. از طرفی آزادی عملم بیشتر و کامل‌تر هست و از طرفی مجبورم با ترک عادت هم‌صحبت داشتن کنار بیام.

کمتر از ۴ روز به عید نوروز باقی مونده و من مطمئنم که هیچ شانسی برای رفتن به تبریز و بودن پیش خانواده حداقل در روزهای نزدیک ندارم. نوروز در ترکیه مفهومی نداره و خبری از حس و حال بهاری و خریدهای عید و خونه‌تکونی و امثالهم نیست. همه‌چیز به روال سابق هست. امیدوارم بتونم تو روزهای باقی مونده جمعی رو پیدا کنم تا لحظه تحویل سال رو تنها نباشم.

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگيرم
كه من خود غرقه خواهم شد در اين دريای مدهوشی.

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۷ مارس ۲۰۱۹

شانزدهم مارس ۲۰۱۹، آنکارا

باران بهاری می‌بارد و می‌شود در گوشه‌کنار تپه‌ها و کوه‌ها چمن‌های تازه سبز شده و کم‌وبیش شکوفه‌های در شرف شکفتن درخت‌ها را دید. قاعدتا باید حس خوبی داشته باشم، اما من در کافه‌ای نزدیک خانه‌ام نشسته‌ام و این سطرها را می‌نویسم.

در روزهای گذشته پایه‌های زندگی‌ام از هم پاشید و همه‌چیز را در کمتر از ۴۸ ساعت از دست دادم. هرچه را که ساخته بودم از من گرفتند و باز من ماندم و شهر متلاشی‌شده‌ای که باید برای چندمین‌بار (واقعا نمیدانم چندمین‌بار) بکوبم و از نو بسازم.

در پس‌زمینه‌ی حس‌وحال فعلی گریه‌ها و زجه‌های ملتمسانه‌ی کسی که یکی از این پایه‌ها را فرو ریخت خودنمایی می‌کند. من خسته از خیانت‌ها و بخشیدن‌هایم دیگر نمی‌دانم چه بکنم. کجای راه را اشتباه آمدم که هرکسی می‌تواند به راحتی به خودش اجازه بدهد کوچک‌ترین ارزشی به من ندهد و یا بالکل از من چشم‌پوشی کند یا وقتی که گندش درآمد بیاید و التماس کند و امیدوار باشد بار دیگر از ظرفیت و شخصیت و هویتم مایه بگذارم و ببخشم. نمی‌دانم.

بهرترتیب من خسته‌ام. از صفر شروع‌کردن‌ها پدرم را درآورده. دیگر جایی در جسم و روحم نمانده که ضربه نخورده باشد. نمی‌دانم این‌بار چه‌چیزی را بنیان کنم زندگی‌ام را بر پایه‌ی آن بچینم و بروم بالا. مهاجرت کردم که همه‌چیز را از نو شروع کنم و باز همه‌چیزِ از نو شروع‌شده فرو ریخت و شد همان چیزی که از آن فرار کرده بودم.

باران بهاری می‌بارد و دیگر نه حافظ و سعدی و مولانا مفهوم و معنایی دارند نه شجریان و هر صدایی که از عشق می‌گوید. همه‌چیز از بین رفت.

آراز غلامی
شنبه، ۱۶ مارس ۲۰۱۹
Nazar Amulet