آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

هنر فاصله‌گرفتن از چیزها

هنر از آن‌دسته چیزهایی هست که برای دیدنش و شنیدنش نمی‌شود از یک حدی بیشتر بهش نزدیک شد. درواقع برای «دیدن» و «شنیدن» هنر باید تا جایی مشخص از آن فاصله گرفت. برای مثال در باارزش‌ترین نقاشی دنیا هم از فاصله دو سانتی‌متری چیزی دیده نمی‌شود. یا یک تکه یک ثانیه‌ای از معروف‌ترین آهنگ دنیا هیچ مفهومی ندارد. بلندکردن صدایش تا جایی که پرده گوش‌هایتان پاره شود هم همینطور. کاملا برعکس، دیدن یک نقاشی از فاصله چند متری هست که آن را به واقعیت نزدیک‌تر می‌کند. شنیدن کورسویی از آهنگ بین همهمه‌ی صدای کافه هم همینطور.

فاصله.

هنر کم و بیش به معنی ساختن هم هست. همانطور که برای دیدن و شنیدن چیزی باید تا اندازه‌ای فاصله گرفت، برای ساختن چیزها هم باید فاصله گرفت. برای مثال:

  • برای ساختن دوستی حضور را محدود به وقتی که کرد احساس تعلق ایجاد شود.
  • برای ساختن رابطه باید بعد از اشباع هیجانات اولیه تا جای ممکن فاصله گرفت تا کم‌وکیف صورت‌های دیگر رابطه مشخص شود.
  • برای درک یه ایده/دیدگاه باید به قدری از آن دور شد که تصویر بزرگتر و در کنار آن سایر ایده‌ها/دیدگاه‌ها موافق/مخالف ظاهر شوند.

مرتبط:
نخواه تا رستگار شوی

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۳۱ دسامبر ۲۰۱۹

رویای دی‌ماه

عکس نگیر.
باشه.
گفتم عکس نگیر.
چرا آخه؟
من تو عکسا بد می‌افتم.
خب منطقیه. دوربین‌ها کشش خوشگلیت رو ندارن، خراب میشن عکس بد میافته.
از این‌جایی که من هستم نه از این سر پل کسی داره بالا میاد نه از اون سر پل. امشب این ساعت پل مال ماست.
عاشق همین کارهای مردانه‌ت هستم.
چطور؟
همین که دست‌هاتو دور کمرم حلقه می‌کنی و منو به خودت فشار می‌دی.
اگه تلفنت خاموش شد چطوری باهات حرف بزنم؟
کاری نداره که، مثل چیکو و دایان ساعت ۱۱ به ماه خیره می‌شیم حرف می‌زنیم. 
از این‌ها خوردی تا حالا؟ این برگ سبزا؟
نه.
قشنگن. من بچه بودم زیاد می‌خوردم. بیا تو هم بخور.
اینا کی بودن؟
سربازم و نامزدش. دو هفته پیش نامزد کردن.
بیا ما هم نامزد کنیم.
یه لاک خوش‌رنگ بگیرم برات حل نمیشه؟
اینجا نریم می‌گیرنمون.
تو این برف؟ بیا. کسی نیست.

شاه‌گؤلی برفی | عکس از علی حق‌دوست

مرتبط:
رویای شهناز در آن‌سر دنیا
رویای آنکارا
رویای وندا
رویای ارسباران

آراز غلامی
چهارشنبه، ۴ دسامبر ۲۰۱۹

رویای ارسباران

باز هم هفته‌ای از هفته‌های مسافرت‌های چند روزه با فامیل. این‌بار همه روی ارسباران توافق کرده‌اند. به محض رسیدن چادرها برپا می‌شود. از دور مانتوی قرمزرنگت توجهم را جلب می‌کند. اسمت را قبلا شنیده بودم. می‌دانستم که هستی. ولی در اولین دیدار با تو انتظار نداشتم آنقدر احساس نزدیکی و آشنایی کنم. انگار گمشده‌ای را بعد از چندسال پیدا کرده‌ام. نگاهت به نگاهم می‌افتد و لبخندی می‌زنی.

شب‌شده. همه کنار آتش بزرگی که راه انداخته‌ایم جمع شده‌اند. مطمئن نیستم همه مثل من متحیر تفاوتت هستند یا نه. از صورت زیبایت که از روشنایی آتش منور شده بگیر تا صدای دلنشین‌ات. ظرافت حرکاتت. لبخند شیرینت و آن نگاه‌هایی که گاه و بی‌گاه به نگا متحیر من می‌اندازی و می‌دزدی.

نیمه‌شب است و همه خوابیده‌اند. روی تپه‌ای نزدیک چادرها نشسته‌ام و به آسمان خالی از ابر خیره شده‌ام. صدای زیپ چادرتان توجهم را جلب می‌کند. سرم را برمی‌گردانم و تو را می‌بینم. می‌آیی و کنارم می‌نشینی. دنیا پررنگ‌تر می‌شود.

صبح روز بعد هر چیزی حس متفاوتی دارد. آفتاب پشت ابرهای بهاری جا خوش کرده. بارانی ریز می‌بارد. ظهر نشده بساط آتش دوباره برپا می‌شود.

هوا تاریک می‌شود. یکی از ماشین‌ها را نزدیک آتش می‌آورند و آهنگ‌های شاد پشت‌سرهم پخش می‌شود. هرکسی دست دیگری را می‌گیرد و می‌رقصد. نوبت ماست. از ته دلت می‌خندی.

شب می‌شود. کم‌کم هرکسی بی‌آنکه از واقعه خبری داشته باشد به چادرش می‌رود. فقط من مانده‌ام و تو. نفس‌های آخر آتش است ولی گرمایش هنوز اجازه‌ی ماندن می‌دهد. کاپشنم را در می‌آوردم و به تو می‌دهم. از گذشته و آینده صحبت می‌کنیم.

صبح کبودی نیش عنکبوت‌ها روی گردنمان خودنمایی می‌کند. حداقل دیگران اینطور فکر می‌کنند.

یک سال گذشته. همان گروه فامیلی و همان روزها و همان محل. تنها یک چیز متفاوت است. دیگر تو مال منی. این‌بار با ماشین خودمان آمده‌ایم و چادرمان هم از بقیه جداست. عصر به کنار رودخانه می‌رویم و پاهایمان را در آب می‌اندازیم. سردی آب روح و روانمان را جلا می‌دهد. سرت را روش شانه‌ام می‌گذاری و ساکت می‌شوی.

شب کنار آتش می‌نشینیم. فلاکس چایی را می‌آوری. تا صبح به آسمان خیره می‌شویم و حرف می‌زنیم.

صبح کمکم می‌کنی چادرمان را جمع کنیم. می‌نشینم پشت فرمان و تو کنارم مسئولیت آهنگ‌های مختص این جاده‌ی رویایی را بعهده می‌گیری. باهم می‌خوانیمشان و تو زیباترین موجود دنیا می‌شوی.

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته‌اند و شنیدیم و خوانده‌ایم
– سعدی

ارسباران، خرداد ۱۳۹۴

مرتبط:

آراز غلامی
چهارشنبه، ۲۶ ژوئن ۲۰۱۹

ایلک محبت

این نوشته بر روی تکه کاغذی مدتی هست که تو کوله‌پشتی‌م جا خوش کرده. هر وقت این اجرای فوق‌العاده رو گوش می‌کنم هم باز با کلماتی که بهم وصل نیستند تو ذهنم تکرار میشه. امشب تلاش کردم به‌هم وصلشون کنم ولی نتیجه‌ی قابل قبولی نداشتم. به همین شکل و به سبک این نوشته با گردن‌کلفتی منتشرش میکنم. اگر کسی تونست، این کلمه‌ها رو بهم وصل کنه و داستان خودش رو بسازه.

شهریار – خانه‌ی شهریار – مقبرالشعرا – سریال شهریار – شعرهای شهریار – میدان ساعت تبریز – ۲۱ سالگی – مانتو و مقنعه مشکی و شلوار لی – کفش‌های مامان‌بزرگی – دانشگاه و دانشجویی – مینیاتور – ماه‌گرفتگی – آناتما – آهنگ‌های تار آذربایجانی – تنبور – حوض‌ها – بهار – رنگ سبز اشباع‌شده‌ی درختان و بوی گل‌های بهاری – باران نم‌نم اردیبهشتی – احساس خالص معشوق بودن – دست‌وپازدن برای رسیدن.

آراز غلامی
یکشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۹

شانزدهم مارس ۲۰۱۹، آنکارا

باران بهاری می‌بارد و می‌شود در گوشه‌کنار تپه‌ها و کوه‌ها چمن‌های تازه سبز شده و کم‌وبیش شکوفه‌های در شرف شکفتن درخت‌ها را دید. قاعدتا باید حس خوبی داشته باشم، اما من در کافه‌ای نزدیک خانه‌ام نشسته‌ام و این سطرها را می‌نویسم.

در روزهای گذشته پایه‌های زندگی‌ام از هم پاشید و همه‌چیز را در کمتر از ۴۸ ساعت از دست دادم. هرچه را که ساخته بودم از من گرفتند و باز من ماندم و شهر متلاشی‌شده‌ای که باید برای چندمین‌بار (واقعا نمیدانم چندمین‌بار) بکوبم و از نو بسازم.

در پس‌زمینه‌ی حس‌وحال فعلی گریه‌ها و زجه‌های ملتمسانه‌ی کسی که یکی از این پایه‌ها را فرو ریخت خودنمایی می‌کند. من خسته از خیانت‌ها و بخشیدن‌هایم دیگر نمی‌دانم چه بکنم. کجای راه را اشتباه آمدم که هرکسی می‌تواند به راحتی به خودش اجازه بدهد کوچک‌ترین ارزشی به من ندهد و یا بالکل از من چشم‌پوشی کند یا وقتی که گندش درآمد بیاید و التماس کند و امیدوار باشد بار دیگر از ظرفیت و شخصیت و هویتم مایه بگذارم و ببخشم. نمی‌دانم.

بهرترتیب من خسته‌ام. از صفر شروع‌کردن‌ها پدرم را درآورده. دیگر جایی در جسم و روحم نمانده که ضربه نخورده باشد. نمی‌دانم این‌بار چه‌چیزی را بنیان کنم زندگی‌ام را بر پایه‌ی آن بچینم و بروم بالا. مهاجرت کردم که همه‌چیز را از نو شروع کنم و باز همه‌چیزِ از نو شروع‌شده فرو ریخت و شد همان چیزی که از آن فرار کرده بودم.

باران بهاری می‌بارد و دیگر نه حافظ و سعدی و مولانا مفهوم و معنایی دارند نه شجریان و هر صدایی که از عشق می‌گوید. همه‌چیز از بین رفت.

آراز غلامی
شنبه، ۱۶ مارس ۲۰۱۹

نخواه تا رستگار شوی

۱. اگر می‌خواهی مشهور شوی، تلاش نکن که مشهور شوی.
چرا: چون همه می‌فهمند که داری تلاش می‌کنی مشهور شوی و پس‌ات می‌زنند.
پس چه‌کنم: به‌جایش ارزشی تولید کن (چیزی بساز/کاری بکن) که شهرت اثر جانبی آن باشد.

۲. اگر می‌خواهی پولدار شوی، تلاش نکن که پولدار شوی.
چرا: چون پول اثر جانبی انتقال ارزش است و به خودی خود نمی‌تواند هدف باشد. تو نمی‌توانی با صرفه‌جویی یا زهرمار کردن شب و روز برای خودت پولدار شوی.
پس چه کنم: چیز بدردبخوری بساز. خدمت به‌درد بخوری ارائه کن. ارزشی انتقال بده تا آن ارزش به شکل پول به تو برگردد.

۳. اگر می‌خواهی به عشق‌ات برسی، تلاش نکن که به عشق‌ات برسی.
چرا: خودت رو بگذار به‌جای معشوق. کسی اگر ۲۴ ساعته موی دماغت شود یا اگر نشود هم همواره در کنار و در دسترست باشد، برایت با ارزش‌تر است یا کسی روزها تلاش می‌کنی تا ساعتی در کنارش باشی؟
پس چه کنم: خودت رو بساز. شخصیتت رو بساز. کاستی‌هات رو جبران کن. انسان با ارزشی باش. عشقت خودش برمی‌گردد.

۴. اگر می‌خواهی سیگار را ترک کنی، تلاش نکن که سیگار رو ترک کنی.
چرا: چون ترک سیگار با این دیدگاه که چیزی بود و کاش باشد که الان نیست ممکن نیست.
پس چه کنم: به روزهایی که هنوز سیگار کشیدن رو شروع نکرده بودی فکر کن که چطور زندگی می‌کردی. وقت حوصله‌ت سر می‌رفت چکار می‌کردی. بعد از ناهار چه می‌کردی؟ آدم‌هایی که سیگار نمی‌کشند در لحظاتی که تو دلت سیگار می‌خواهد چکار می‌کنند؟

۵. اگر می‌خواهی وبلاگ بنویسی، تلاش نکن که وبلاگ بنویسی.
چرا: وبلاگ‌نویسی اینطور نیست که یک هاست بخری، یک دومین بخری، یه وردپرس نصب کنی و بشینی پشت پنل مدیریت و به صفحه سفید خیره شوی. وبلاگ‌نویسی انتشار افکار و عقاید و چیزهایی هست که بلد هستی.
پس چه کنم: کتاب بخوان. کتاب بخوان و کتاب بخوان. سپس تغییری که در دیدگاهت ایجاد شد رو بنویس. اینکه ناهار چه خورده‌ای برای مخاطب مهم نیست، ولی دلیل اینکه چرا آن ناهار را خورده‌ای هست. در زمان نوشتن به مخاطبانت فکر کن نه دشمنانت.

در یک‌کلام، نخواه تا رستگار شوی.

پی‌نوشت: این نوشته پیچیدن نسخه‌ای برای تمامی دردهای بشریت نیست. ولی این‌یکی هست.

آراز غلامی
یکشنبه، ۲ دسامبر ۲۰۱۸
Nazar Amulet