زندگی بدون اخبار چه شکلی هست؟
بیشتر از سه ماه از تمومشدن سربازیم و گرفتن تصمیماتی برای ادامهی زندگیم میگذره. یکی از تصمیمها جلوگیری از ورود هرگونه خبر به هرشکلش به ذهنم بود. یعنی تصمیم گرفتم نفهمم نه به شکل روزنامه، نه مجله، نه وبسایتها و نه رادیو/تلوزیون چه اتفاقی داره دوربرم (و البته دورتر از دوربرم) داره میافته مگر به انتخاب خودم. این قسمت دوم رو تاکید میکنم روش چون خیلیا فکر میکنن این کارو باید طوری بلاک کنن که انگار دارن اعتیادی رو ترک میکنن.
دلایلم برای این کار سادهست. خودم انتخاب کنم که چه اطلاعاتی به مغزم وارد بشه [متن حذف شده]. خودم انتخاب کنم که این لحظه نگران چه چیز باشم و بهخاطر چه چیزی خوشحال باشم و چه چیزی اتفاق بزرگی هست و چه چیزی اتفاق بیاهمیتی نه آهنگهای پسزمینهی خبرها یا عنوانهای بزرگ هیجانزا.
شروع اینکار از ترک شبکههای اجتماعی هست. دلایل و توضیحات مفصل در اون پست هست که چرا باید از اونجا شروع کرد. پس تکرار مکررات نمیکنم. ادامهی اینکار از تلوزیون ندیدنه. نشنیدن رادیو/پادکست و هرنوع محتوای صوتی مرتبط با خبری. بلاککردن تمامی وبسایتهای خبری (پلاگینی برای اینکار) که حتی اتفاقی هم واردشون نشین. توقف نکردن جلوی دکههای روزنامهفروشی. صحبت نکردن داخل تاکسی با راننده و مسافرها (هندزفری رو برای همینکار ساختن) و هر شکل دیگهای که ممکنه خبری رو بدون خواست شما وارد ذهنتون کنه.
اوایل اینکار احساس میکنین شبیه انسانهای اولیه شدین ولی بعدن میفهمین عملا هیچ تفاوتی بین شما و کسی که خبرداره توی بغداد برای دویست ملیاردمین بار بمب ترکیده و بین کشتهشدهها چند زن و بچه هم هست وجود نداره. خصوصا اگه کاری برای جلوگیری از این کار از دستتون برنمیاد. (به غیر از با شلوارک درازکشیدن رو کاناپه و توییت کردن با هشتگ #PrayForBaghdad) صرفا اون فرد دچار تشویش و اضطراب هست و شما نیستین.
گاهن متاسف میشین که در روز چقدر از وقتتون صرف اطلاع از خزعبلاتی شده که هیچ تاثیری تو زندگی شما نداره. در عوض شما فرصت عجیبی بدست میارین برای اطلاع از خبرهایی که براتون مهم هست. برای مثلا شما قصد مهاجرت به کشوری رو دارین که خبرهای اقتصادی اون کشور مستقیما روی زندگی چندسال بعد شما تاثیر داره. میرین توی شبکهای مثل ردیت و سابردیت اون موضوع یا کشور رو فالو میکنین. توی زمانهای مردهتون (مثل تاکسی/مترو یا هر فرصت دیگهای که کار مفیدی نمیشه کرد) درصورتی که کتاب نمیخونین/گوش نمیدین میتونین یه سر به همچینجایی بزنین و خبرهای مرتبط و مفید رو بخونین.

آرمانشهر | اثر Fredrik Raddum
شنبه، ۱۰ فوریه ۲۰۱۸
وقتی منطق دیگر جواب نمیدهد
نه بهعنوان یه برنامهنویس که صبح تا شب (و البته شب تا صبح) با منطق درگیر هستم، بهعنوان کسی که از وقتی ال رو از بل تمیز دادم منطق رو به زاویهی دیدهای دیگه ترجیح دادم، چندین موقعیت پیش اومد که فهمیدم منطق همیشه هم جواب بهتر نیست نسبت به مسائل و اتفاقات. این اتفاقات توی پادگان بیشتر از بیرون اتفاق میافتن که درمورد اونجا حرف نمیزنم چون حرف دنیای واقعی هست.
سناریوی اول
دوستم ناراحت بود که چرا پارتنرش توی مسافرتی که رفته بودن ناراحت بوده و اصلا صحبت نمیکرده باهاش. من جواب رو میدونستم. این بود که شبیه وقتی با دوستات میری رستوران و غذا سفارش میدی احساس میکنی غذای دوستات از مال تو بهتر هست. اشتباهم اینجا بود که اینو گفتم بهش و چنان ناراحت شد که چندین ماه طول کشید از دلش در بیارم. اونجا فهمیدم که خیلی وقتا اگه منطقی حرفزدن باعث ناراحت شدن طرف مقابلت میشه میتونی خفهخون بگیری و صرفا هیچی نگی.
سناریوی دوم
یکی از دوستای من بهطرز شدیدی درگیر نارسیسیسم یا خودشیفتگی هست. در پیش این شخص هرحرفی در تضاد با افکار و رفتار و نحوه نگاه و زندگیش گفتن تبدیل میشه به اشتباهی مهلک که شما رو تا مرز دیوونه شدن پیش میبره. قبلنها که حوصله اینطور بحثهای کذایی رو داشتم [و فکر میکردم وظیفه من قانع کردن همهی بشریته] با حوصله مینشستم و سفسطههای اینطور افراد رو تکبهتک جواب میدادم. بعدن فهمیدم که گفتن عبارت «تو درست میگی» ممد حیات هست و مفرح ذات.
و چند سناریوی دیگه.
با اتفاق افتادن این سناریوها من کمکم یاد گرفتم که منطق همیشه جوابگو نیست. جوابگو که هست. ولی تاوانهایی داره. تو سناریو اول گفتن حرف منطقی باعث از بین رفتن دوستیمون شد. سناریو دوم باعث کوبیدن سرم به دیوار شده و سناریوهای دیگه من رو تا مرز کشتهشدن پیش برد.
خیلی وقتا باید فکر کرد که گفتار یا رفتار منطقی نسبت به مسئله یا اتفاقی چه عواقبی میتونه در پی داشته باشه و در نهایت چه چیزی در پیش به دست میارین. اگه وضعیت کفه ترازو چندان باب میلتون نبود میتونین بیخیال منطق بشین و با یه لبخند از کنار اون اتفاق بگذرین.
پنجشنبه، ۸ فوریه ۲۰۱۸
مرثیهای برای یک دوست
نزدیک به ۵ سال از خریدش میگذشت. وقتی که امیدم نسبت به نوکیا و سیمبین ناامید شد و رفتم سراغ اندروید و بعد از کلی تحقیق گرفتمش. گوشی سونی مدل Xperia Sp. اینهمه سال پا به پام اومد و ابزاری شد برای تایپ و خوندن شیرینترین کلمات و ثبت بهیادموندنیترین لحظات. چندسال بعدش که سونی خبیثبازی درآورد ریسک آجرشدن رو به جون خرید و مثل مرد رفت اتاق عمل و بوتلودرش آنلاک شد و با کاستومرام سیانوژنمود یا همون اندروید ۵ اومد بیرون. بعدها به لطف ادریندیسی (توسعهدهندهی فرانسوی که ساپورتش میکرد) تا اندروید ۸.۱ که الان آخرین نسخهش هست هم ادامه داد. فقط این اواخر کمبود رمش خیلی اذیتش میکرد و باعث میشد هی سرفه کنه و تو هر سرفهش یهو اپی که درحال اجرا بود میترکید. هرچند که ادریندیسی بازم به کمکش اومد با یه اسکریپت بهینهسازی رم بازم بهش شانس زندگی داد. ولی اتفاقات زندگی همیشه بر وفق مراد نیستن. جک ۳.۵ میلیمتریش از کار افتاد و دکتر (یا همون تعمیرکار) گفت امیدی به درستشدنش نیست چون ICـش پیدا نمیشه. از اون طرفم یه مقدار گردوغبار رفته بود زیر شیشه محافظش (که بعدن فهمیدم شیشه محافظش نیست و صفحه لمسیش هست) که برای من OCDـدار کابوس بود. وقتی بازش کردم تا اونجا رو تمیز کنم چاقو از دستم در رفت و کابل تاچش قطع شد. تلاشها برای درست شدنش نتیجهای نداد و از اونجایی که من ازش بعنوان مودم اینترنت هم استفاده میکردم نمیتونستم بیشتر موندنش پیش دکتر رو تحمل کنم و تصمیم گرفتم برای همیشه خاموشش کنم.
این پست رو نوشتم که بدونی شاید گاهن اینور و اونور پرتت میکردم و چندباری هم وقتی عصبانی شدم کوبیدمت رو دیوار ولی همیشه دوست داشتم. همیشه بابت خدماتت قدردان خواهم بود. خداحافظ رفیق.
چهارشنبه، ۷ فوریه ۲۰۱۸
من منفیترین نفس این حوالیام
وقتی میگیم کسی منفیه یا فاز منفی داره یا حس منفی میده به آدم، آیا به این دقت میکنیم که این «منفی» بودن یا این «انحراف از معیار» بر چه اساسی هست؟ اون معیار چی هست که اون شخص در جایگاهی منفی از معیار وایستاده؟ یا منفی میبافه؟ یا حس منفی میده بهمون؟
بذارین یه مثال بزنم، شما تصمیم میگیرید از ارتفاع ۱۰ متری بپرید، کسی هست که بهتون میگه نباید اینکارو بکنید و صدرصد این کار اگه شمارو نکشه بهتون آسیب جدی میزنه. در این لحظه اون شخص داره حس منفی میده بهتون، ولی این حس منفی نسبت به موقعیت شماست، یعنی شما جایی ایستادید که بیش از حد مثبته. تصمیمی که گرفتید یا کاری که قراره انجام بدید بیش از حد مثبت و تقریبا خلاف واقعیته. سادهانگاریه. و منجر به شکست میشه. و هر نظری منطقیتر از نظر شما[یی که اون لحظه میخواید از ارتفاع ۱۰ متری بپرید] برای شما و زاویهای که از اون نگاه میکنید منفی، ولی در حقیقت و از زاویهای منطقی مثبت هست. اون شخص مثبته و داره حرف مثبتی میزنه و حرفی میزنه که به نفع شماست. منتها نه از زاویه دید شما، از زاویه واقعیت. از زاویه اینکه پریدنتون از ارتفاع بیش از یک و حداکثر دومتر آسیب جدی بهتون میزنه.
حرف حسابم اینه که، وقتی شما/پروژهتون/تیمتون یا شرایط حاکم برای اجرای پروژه بالقوه شکستخورده هست طبیعیه که من یا هرکسی که به امکانپذیر بودن پروژه و نه فانِ ناشی از انجام پروژه فکر میکنه خیلی رک منفی بگه درموردش. Dost Acı Söyler و یا، مواظب باشیم که دوربرمون پر نشه از مگسای گرد شیرینی.
پینوشتها:
۱. این نوشته رو تقدیم میکنم به همهی منفیهای دنیا.
۲. قضاوت بد است. (جدی؟)
۳. هیچوقت موقعیتم رو بخاطر به زاویه دید دیگران تغییر نخواهم داد.
یکشنبه، ۴ فوریه ۲۰۱۸
چگونه مشکلات را حل کنیم؟
جواب کوتاه: تا جاییکه امکانش هست از بالا به پایین.
بذارین یه مثال بزنم. اگه شما شغل بدی دارین یا درآمدتون کم هست، حتی اگه خیلی تلاش کنین و با حوصله مشکلاتی که از این درآمد کم ناشی میشن رو حل کنین یا با صبر ایوبتون ریاضیت بکشین و سعی کنین کمتر هزینه کنین مشکل اصلی شما تا ابد حل نخواهد شد و شما صرفا با مشکلات تکراری مواجه خواهید شد که ماه پشت ماه سر میرسن و تا فشارتون ندن تو گور ولکن نیستن.
اگه واقعا میخواین مشکلاتتون رو حل کنین، ریشه اون مشکلات رو حل کنین نه خودشون رو. اگه لازمه ریسک کنین (ریسک کنین نه اینکه بیگدار به آب بزنین و به باد فنا برین) و با در نظر گرفتن عواقبش برین سراغ مشکل اصلی. اگه درآمد کافی ندارین برین سراغ یه شغل دیگه. برین دنبال راههای خلاقانه برای کسب درآمد. شما درخت نیستین. شما گون نیستین. شما انسانین و آزاد به حرکت و تغییر.
جمعه، ۲ فوریه ۲۰۱۸
زندگی بعد از ترک شبکههای اجتماعی
چند سال قبل تو یه کافهای نشسته بودیم با بهنام (توییتر) و داشتیم درمورد سربازی حرف میزدیم. اون از تجربیاتش میگفت و من از نگرانیهام. یکی از نگرانیهام هم این بود که نذارم روم تاثیر بذارن و تغییر کنم. بهنام حرف جالبی زد. گفت «هرچقدر هم تلاش بکنی تغییر نکنی آراز بعد از سربازی با آراز قبل از سربازی تفاوت خواهد داشت.» درست میگفت. این تفاوت بوجود اومد اما نه توسط دیگران. توسط خودم و توسط چند ده جلد کتاب و مقالهای که خوندم و بهشون فکر کردم در این مدت. علاوه بر کتابها و مقالهها به هرچیز دیگهای هم که میشد فکر میکردم. فکر کردن تنها راه من بود برای خارج شدن از اون محیط و این فکر کردن مثل طوفانی بود که تو سرتاسر مغز من میگذشت و بود و نبود رو زیر سوال میبرد. چیزهای کمی از اون طوفانها جون سالم بدر بردن. چیزهای زیادی هم از بین رفتن. مثل دلایل فعالیت تو شبکههای اجتماعی.
این نوشته پیوسته نیست و تشکیل شده از چندین تکه یادداشت در بازه زمانی ۹ ماهه. ولی تا جای ممکن سعی کردم بطور مطلوبی ترکیبشون کنم و کنار هم بچینمشون تا برای دیگران هم قابل درک و استفاده باشه.
دلایل مختلفی هست برای اینکه من قید مزایای شبکههای اجتماعی رو بزنم. بعضی از این دلایل هم بیشتر از اینکه حس ترغیب رو در من بوجود بیارن باعث ترسم میشن. ترس از حجم وصفناپذیری از اشتراک اطلاعاتی که با درصد کمیش هم میشه ضربههای مهلک زد به هرکسی. اما در کنار اون:
شبکههای اجتماعی بیشتر ابزار درآمد برای سازندهشون هستن تا ابزار ارتباطی برای ما. مثل دستگاههای بازی. یا مثل گیمنتها. درسته که گیمنتها و محیطشون باعث لذت و هیجان میشن ولی برای این لذت و هیجان ساخته نشدن. برای کسب درآمد صاحبانشون ساخته شدن. لذت و هیجان چیزی هست که با حداکثر کردنش در اون محیط شما رو جذب میکنن که ساعتی فلانمقدار هزینه کنید تا در اون محیط باشید.
Facebook made to exploit human vulnerability.
Sean Parker | Guardian
شبکههای اجتماعی زمان رو تباه میکنن. چون طوری ساختهشدن که حداکثر زمان ممکن رو باهاشون صرف کنید. برای اینکار چندین متخصص استخدام کردن که تو بهترین دانشگاههای دنیا در زیرشاخه روانشناسی تحقیق کردن که چطور میتونن چیزی بسازن که حداکثر اعتیادآوری رو داشته باشه.
شاید تنها کسی هستم که از عنوان مستند پایرتبیْ «دور از کیبرد» که اسطلاحی هست در بین سازندگان پایرتبی (پیتر سانده، فردریک نیج و گاتفرید سوارتهولم) برای دنیای واقعی خوشم نیومد. (زیرنویس مستند رو که برای اولینبار به فارسی ترجمه کردم رو میتونید از صفحه Work دریافت کنید.) شبکههای اجتماعی دنیای واقعی نیستن. دنیای واقعی چیز دیگهست در جای دیگهای و با تجربیات دیگهای.
الان که دارم این پست رو مینویسم سه ماه از این آنپلاگ گذشته و چیزهایی که مینویسم تجربهی شخصی من هستن نه تزهایی خارج از گود. همچنین من اهل سخنرانی و دعوت همگای و کشوندن مردم پشت خودم نیستم. ایدهای هم هست که میگه اگه کسی بطور متوالی بگه فلان کار رو نکنید یعنی خودش دلش میخواد اونکارو بکنه. پس هیچکس رو دعوت نمیکنم به اینکه اکانتهای شبکههای اجتماعیش رو ببنده. فقط دلایل خودم رو گفتم و حالا میرم سراغ دلایل مقاومت در مقابل ترک شبکههای اجتماعی. دلایلی که خودم داشتم و ممکنه شما هم داشته باشین و بدنبال جوابی باشین براشون تا این کار براتون راحت بشه. لازم به ذکره که برای جمعبندی این نوشته و دلایل و جوابهاشون از سخنرانی Tristan Harris در رویداد TED و دکتر Cal Newport در رویداد TEDx تایسونز (ویرجینیا) استفاده کردم.
شبیه انسانهای غارنشین میشم. دلیل اصلی من و تقریبا هرکسی که به نبود شبکههای اجتماعی فکر کرده. بیخبری از دنیا و اتفاقات دوربر. چیزی که شعار توییتر هم هست. از اتفاقات دوربرتون باخبر بشید. اولا چه اصراری دارین که از رانش زمین تو یکی از دهات تایلند باخبر بشین؟ بنظرم لازمه بطور جدی درمورد چیزهایی که به اسم «خبر» به خورد مغزمون میدیم تجدیدنظر کنیم. ثانیا واقعیتش اینه که برای با خبرشدن از وضعیت دنیا اولا لازم نیست شما هم از وضعیت دنیا خبر بدین و منتظر لایک، فیو، ریتوییت یا کامنت باشید. خبرها رو تو سایتها و سرویسهای خبری دنبال میکنن نه تو شبکههای اجتماعی.
اگه شبکههای اجتماعی نباشن نمیتونم درمورد کارم به آخرین خبرها دسترسی داشته باشم. بولشت. راست میگین. گیزمیز خیلی تاثیر داره تو مطلعشدن شما از اخبار کاریتون. آهنگهای درپیت ملوبیت هم. واقعیتش اینه که باید با خودتون روراست باشید. شما برای دسترسی به آخرین اخبار مرتبط به کارتون به فالو کردن مانکنهای اینستاگرامی یا اپل اند کافی نیاز ندارید. تقریبا غیرممکن هست که سرویسی این اخبار رو توی اینستاگرام یا توییتر یا تلگرام ارائه کنه ولی وبسایتی نداشته باشه. شما باید این وبسایتها رو پیگیری کنید و وقتی تمرکز و حوصله کافی برای خوندنشون داشتین بهشون مراجعه کنین نه اینکه اخبار اونها رو بین عکس غذایی که دوستتون دیشب خرده ببینین و لایکش کنین و ازش رد بشین.
درکنار اون، من سه ماهه از این شبکهها زدم بیرون و زندهم هنوز و قبل از اون هم زنده بودم. اخباری که برای کارم مورد نیازم هستن همیشه یک کلیک رو فیدریدرم باهام فاصله دارن. اونم نه همراه هزاران چیز غیرمرتبط دیگه. وقتی که کاملا حواسم به کاری که دارم میکنم متمرکزه. خوندن خبرهای جدید. نویسندهها، معمارها، شاعرها و هرکس دیگهای که کاری میکرد قبل از شبکههای اجتماعی هم به منابع اخبار مرتبط با کارش دسترسی داشت.
نمیشه منکر این شد که شبکههای احتماعی باعث بازتر شدن راه پروموتکردن شدن ولی این فقط یه مزیت کوچیکه. معیابش هست که باعث میشه تاثیرات مخربش خیلی بیشتر از این مزیت باشه. پروموت کردن راههای بهتر و سادهتری داره که معایب حضور در شبکههای اجتماعی رو هم ندارن. گوگل همیشه راهگشاست. این مسئله شبیه اون جریانی هست که دوستم ۱۴ ساعت در کارگاه کفاشی کار میکرد و میگفت دو ساعت از این ۱۴ ساعت رو اگه به کار خودم اختصاص بدم چندبرابر اینجا درامد خواهم داشت. شبکههای اجتماعی ممکنه شما رو پروموت کنن ولی درمقابل چندساعت فعالیت؟ اگه اون ساعات فعالیت رو به شیوهی دیگهای پروموتکردن اختصاص بدین نتایج بهتری نخواهید گرفت؟
شبکههای اجتماعی رو با اینترنت یا وبلاگنویسی اشتباه نگیریم. اونها مثل وبلاگ نیستن. وبلاگ واقعا یک تکنولوژی جدید و مفید هست برای پروموت کردن. اصلا وب و ابرمتن برای وبلاگنویسی (یا بطور دقیقتر اشتراک محتوای دارای لینک) اختراع شد. برخلاف شبکههای اجتماعی وبلاگها و کلا محتوای متنی در موتورهای جستجو ایندکس میشن و کسی که به محتوای شما دسترسی پیدا میکنه کسی هست که داره در اون مورد جستجو میکنه و شاید هیچکس اندازه اون فرد نمیتونه بالقوه تبدیل به مشتریتون بشه.
اینجا یادداشت کردم قورباغهات را قورت بده. نمیدونم چه ارتباطی میخواستم بین این نوشته و اون کتاب برقرار کنم. یادم نمیاد درواقع. شما اگه تونستین این ارتباط رو برقرار کنین و استفاده کنین ازش.
من برای برندینگ نیاز به شبکه های اجتماعی دارم. بالفرض اینکه تا به حال تونستین از شبکه های اجتماعی مشتری پیدا کنید برای سرویستون، چقدر از حضورتون در شبکههای برای این قصد بوده و جدا از اون آیا انرژی و زمانی که برای این کار صرف کردید برابر هست با مشتری ای که پیدا کردید؟ آیا با صرف این وقت در راه های اصولی و منطقی ارتباط با مشتری نمیشد همین مشتری رو پیدا کرد؟
شبکههای اجتماعی ضرری ندارن. درظاهر بله. یه تفریح بیخطر هستن. توییتر خندهدار هست. اینستاگرام جذاب هست. اما لازمه بهیاد بیارید برای این تقریح بهظاهر بیخطر چه هزینههایی میدید. چه مقدار از زمان شما صرف اون میشه و با صرف این زمان در جاهای دیگه چه ارزشهایی بدست میارید. به عبارت دیگه زمانی که بهقصد تفریح در شبکههای اجتماعی صرف میکنید رو اگه به شکل دیگهای برای همون حس تفریح استفاده میکردین نتیجهی بهتری نداشت؟ یادمون باشه تاجران توجه بیکار ننشتن که شما فقط تفریح کنین. شما نمیتوانید از چیزی که طراحی شده تا شما رو معتاد خودش کنه به شکل کنترل شدهای استفاده کنید. ناخودآگاه بسیار قوی تر از خود آگاه هست. بهعلاوه لذتی که در استفاده از اونها هست مدام میخواد تکرار بشه و این بیشتر و بیشتر از شما زمان میگیره.
این لذتهای شدید عواقب وخیم دربردارند.
شکسپیر | رومئو و ژولیت، پرده ۲، صحنهی ۶
اعتیاد به هر شکلش بد هست ولی باید توجه کرد که نتیجه این اعتیاد چی هست. شاید براتون عجیب باشه ولی خیایا هستن که معناد کتاب خوندن هستن. نتیجه این اعتیاد اینه که شما همواره درحال یادگیری چیزها و زاویه دیدها و داستان ها و نتایج اونها هستین. اما چیزی که در شبکههای احتماعی یاد میگیرین چی هست؟ یک مشت خزعبلات.
You have nothing to lose but your chains.
دلیل آخر و از همه مهمتر برای من اصل هفتم نسبتا کافی هست. اینه که اگه همه دارن کاری رو انجام میدن. احتمالا اون کار اشتباه هست و نیازمند بازبینی. در این مورد توضیح مفصلتری در زندگی بعد از ترک سیگار دادم.
جدا ازاینکه مغز شما بهترین دستگاه ضبط خاطرات هست. شما برای ثبت لحظاتتون نیازی به اشتراک اون در شبکههای اجتماعی ندارین. زندگی کنین لحظاتتون رو، نه ثبت. و همچنین اگه بعد از ترک شبکههای اجتماعی احساس تنهایی کردین بدونین که از قبل هم تنها بودین. شبکه های اجتماعی هیچ کمکی به رفع تنهایی نمیکنه که بیشترش میکنه با مجبورکردن شما به چشمپوشی از تنهایی واقعی و لحظاتی که احتمال رفع تنهایی هست دراونها.
Travel, and tell no one.
Live a true love story, and tell no one.
Live happily, and tell no one.
People ruin beautiful things.
– Khalil Gibran
مرتبط:
زندگی بعد از ترک سیگار
زندگی بدون اخبار چه شکلی هست؟
مرتبط در آینده:
زندگی بعد از ترک گوشی هوشمند بزودی.
زندگی بعد از ترک موسیقی بزودی.
جمعه، ۲ فوریه ۲۰۱۸