دهم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
یکی از تفاوتهای استانبول و تبریز رطوبت هواست. تبریز به غایت شهر خشکی هست و استانبول شدیدن مرطوب. یکی از چیزهایی که این رطوبت هوا روش تاثیر میذاره خشکنشدن لباسها بعد از شستشو هست. برای همین هرجایی که ماشین لباسشویی باشه قطعا ماشین خشککن هم کنارش هست.
بعد از چندبار شستن با دست و خشکنشدن لباسها بعد از ۴ روز تصمیم گرفتم نحوه کار لباسشویی و خشککن رو یاد بگیرم اما عبارتهای روی ماشین شبیه خط هیروگلیف بود و بغیر از Gömlek که از تشابهش به «کوینک» تشخیص دادم پیراهن هست چیز دیگهای متوجه نشدم. در نتیجه منتظر موندم تا یکی از همسایهها بیاد و ازش کمک بگیرم.
وقتی «احمد» همسایه دو واحد اونورتر اومد تا لباسهای خودش رو از خشککن برداره در رو باز کردم و ازش خواستم که نحوه استفاده از ماشینها رو بهم یاد بده و اون هم لطف کرد و برام توضیح داد که هر کدوم از دکمههای ماشینها برای کدوم نوع لباس مناسب هستن و دما و فشار و امثالهم چهقدر باید باشه.
احمد روزه بود و نتونستم با شیرینی یا چایی ازش تشکر کنم و صرفا به تشکر لسانی اکتفا کردم.
مشکل دیگهای که دارم تبلیغات عصر حجریطور کاندیداهای انتخابات ترکیهست که در طول روز بارها و بارها با ماشینهای بزرگی که بلندگوهای خیلی بزرگ داره از جلوی خونهم رد میشن و آهنگهای حماسی و تبلیغاتی حزبشون پخش میکنن. شبها هم گروهی هستن که یک ساعت قبل از اذان صبح تو محلهها میگردن و به تبل میکوبن. فرهنگی باقیمونده از ایامی که هنوز ساعت و آلارم اختراع نشده بود. علت اینکه اون دوستان نمیکشن بیرون پولیه که بعد از رمضان از همهی خونهها میگیرن بابت زحمتی که کشیدن و مردم رو بیدار کردن برای Sahura (سحری) خوردن.
دیروز با «ب» و «الف» رفتیم اسکله Beşiktaş و «الف» گفت که برای مهاجرت و تحمل سختیهاش باید دلیل و هدف بزرگی داشته باشی و من گفتم که این دلیل و هدف بزرگ رو ندارم. «ب» گفت این حرف خوبی نیست و نشون میده که ممکنه برگردم ایران. من گفتم هیچ دلیل و مانعی برای برنگشتن ندارم و احتمال اینکه فردا برم استرالیا (از لحاظ دور بودن) با احتمال برگشتنم به ایران برابر هست و یکی از انتخابهام. «الف» گفت این هم یه سبک زندگیه ولی «ب» عصبانیطور شد و گفت باید بشینم و کلاهم رو قاضی کنم و ببینم از زندگی چی میخوام و من گفتم که تو ۱۰ سال گذشته به این مسئله فکر کردم هر روز و به نتیجهای نرسیدم. «ب» گفت چون همواره راهم رو تو راه دیگران جستجو کردم و هیچوقت به راه آراز فکر نکردم. من به بینهایت بودن دنیا در دیدگاه استیون هاوکینگ استناد کردم و گفتم چهچیزی شگفتانگیزتر از اینکه راه من بیراهی باشه. چه راهی بهتر از نداشتن راه؟
شنبه، ۹ ژوئن ۲۰۱۸
هشتم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
اینروزها استانبول بطرز طاقتفرسایی گرم شده و قراره گرمتر هم بشه. در کنار اون وسط دوتا دریای بزرگ بودن باعث شده رطوبت هوا از مرزهای تحمل رد بشه و برسه به ۷۰ درصد. این مسئله در عصرها خیلی تاثیرگذار هست تا جاییکه تو مسافت ۶۰۰ متری بین شرکت و آپارتمانم بطور کامل خیس عرق میشم و ممکن نیست بدون دوش گرفتن بقیه ساعات روز رو زنده بمونم.
مشکل تو ساعاتی که تو شرکت بودم و سیستم تهویه رو روی ۱۸ درجه تنظیم کرده بودم به چشم نمیاومد تا اینکه «مهند» همکار عربم بالاخره دلش رو به دریا زد و گفت با وجود کاپشنش نمیتونه تمرکز و کار کنه. لازم به یادآوری هست که اون نصف عمرش رو توی دبی و عربستان و آفریقا و کشورهای اینچنینی کار کرده و هیچ ایدهای درمورد اینکه من چطوری با یه تیشرت دمای اتاق رو روی ۱۸ درجه گذاشتم نداره.
در نهایت بعد کشمشهای فراوان توافق کردیم قبل از ناهار دما روی ۱۸ باشه و بعد از ناهار روی ۲۸ و اینطوری شد که من صبحها تبریزم و عصرها تو آفریقا.
پدر و مادر مهند توی سوریه زندگی میکنن و تلاشهاش برای قانعکردنشون به مهاجرت با وجود بمبی که نزدیکی خونهشون تو دمشق ترکیده فعلا نتیجهای نداشته و من آرزو کردم که چنین چالشی از من دور بادا.
جمعه، ۸ ژوئن ۲۰۱۸
فارغ از هیاهوی دنیا
تقدیم به خاله عزیزم که امروز بعد از ۱۰ سال مبارزه با سرطان به آرامش رسید.
چهارشنبه، ۶ ژوئن ۲۰۱۸
عاقلتر از آنیم که دیوانه نباشیم
یکی از احساساتی که باعث میشه بیشتر به پیر شدنت پی ببری از اون لحظه شروع میشه که تو دیگه چیزی برای انجام دادن یا فکر کردن در زمان حال نداری. کل خندههات و ناراحتیهات و کارهات مرتبط به چیزی در گذشتهست. احساسات گذشته یا اتفاقات گذشته. حتی استرس این رو میگیری که مبادا خاطراتت فراموش بشن و با بارها و بارها مرورش میکنی تا یادت نره. این بحران برای کسایی مثل من که صبح تا شب پشت کامیپوتر هستن شدیدتر هست. چرا که عادت کردیم به دکمه Ctrl+Z یا مرور فولدرهای قدیمی و دسترسی آنی به هرچیزی که قبلا بوده به همون شکل سابقش.
این چیزهای گذشته قرار هم نیست خیلی تکاندهنده و خاص باشن. حتی شباهت یه دستبند که تازه گرفتی به یه دستبند دیگه. حتی یه والپیپر قدیمی که تو یه زمان خاصی از زندگیت ازش استفاده میکردی کافیه تا تو رو به مولکولهای تشکیلدهندهت تجزیه کنه.
Filiz filiz harelendim dağlara uymak için
Kan gölünde kurulandım hayatı duymak için
Kavgalara kuyulandım sabaha varmak için
~ Ahmet Kaya
دوشنبه، ۴ ژوئن ۲۰۱۸
دوم ژوئن ۲۰۱۸، استانبول
امروز صبح متوجه شدم شیر دستشویی بسته نمیشه و پس از اندکی نگاه درمانده به سقف یادم اومد که تو یکی از بندهای قرارداد خونهم گفته شده مسؤلیت خرابیهای احتمالی به عهده صاحبخونه هست. باهاش تماس گرفتم و اومد شیر رو درست کرد و رفت و من نفس راحتی کشیدم.
بیست روز بعد از مهاجرت و تعطیلی چایخانه «حسین آبی» بخاطر رمضان یه چایساز سفارش دادم و به استقلال چایییایی و دمنوشیایی رسیدم.
اون چیزی که کنارش میبینید هم گرامافون نیست. اجاق الکتریکی هست و نویددهنده همآغوشی مجدد با نیمرو و املت و سایر غذاهای مجردی غیر رستورانی.
دیروز بالاخره تونستم فامیلی مدیر شرکت رو درست تلفظ کنم و مورد تشویق قرار بگیرم. همچنین فهمیدم اسم یکی از همکاران عربام محمد نیست و «مهند» هست به معنی شمشیر.
دختری که تو مغازه «یک میلیونچی» کار میکنه پشتسرهم میخنده و معتقده خیلی بامزه ترکی صحبت میکنم.
«یک میلیون» معادل ۱۰ لیر در پول سابق ترکیه قبل از حذف صفرهاست و به مارکتهایی گفته میشه که لوازم خونه ساده و لیوان و اینا میفروشن. (شبیه پلاسکو؟)
آب آشامیدنی رو به شکل بطریهای بزرگ ۱۰ لیتری میخرم و با این حجم مصرف چایی که من دارم ظاهرن هر سه روز یهبار باید دوباره بخرم.
با فرصتی که در عصرها نرفتن به چایخونه بازشده میتونم فیلم تماشا کنم ولی تلوزیون خونه از زبانهای راستبهچپ پشتیبانی نمیکنه در نتیجه توفیق اجباری هست برای یادگرفتن انگلیسی.
شنبه، ۲ ژوئن ۲۰۱۸
در باب بیخوابی
بیخوابی پدیدهایست که در طی آن فردی با وجود خستگی کار روزمرهاش توانایی خوابیدن را از دست میدهد و تا خود صبح همهش روی تختاش به اینطرف و آنیکی طرف غلط میزند. بیخوابی دلایل زیادی دارد. حجوم خاطرات، استرس، دلتنگی و چیزهایی از این دست. البته آنقدرها هم که دربارهاش بد میگویند بد نیست. بیخوابی کلیدی هست برای فکرکردن. تا جاییکه مغزت قفل کند و امیدوار باشی به اینکه شاید این قفلشدن درنهایت باعث خاموششدناش بشود و البته که نمیشود.
آدم وقتی بیخواب میشود زمان و مکان معنای هرچند نسبی خودشان را از دست میدهند و خودش میماند و آن مغز قفلشده و چشمانی باز و ساعت ۵ بامداد و ۳ ساعت بعدش که باید بلند شود و برود سر کار و تا شب روز بعد که دوباره بیخوابی اجازهی خواب ندهد باید سوزش چشمها و سردردهای بیپایان را تحمل کند.
Don’t worry Will you can sleep when you’re dead.
بعضی وقتها هم بیخوابی حاصل یک نوع خاصی از احساسات بشریت است که قابل وصف نیست. دلتنگی برای دلتنگیِ سالهای دور که هیچگاه تکرار نخواهند شد. یعنی چندسال قبل دلتنگ روزهای دیگهای بودهای، امروز برای آن دلتنگی روزهای دیگه هم دلتنگ بشوی. یعنی دلتنگِ دلتنگی.
درحال گوشدادن به Ünzile از Sezen Aksu
پنجشنبه، ۳۱ می ۲۰۱۸