فومو (ترس از جاماندگی) چیست و با دوراهی آن چه کنیم؟
پینوشت: این از آن نوشتههایی هست که کمبود وقت اجازه بال و پر دادن و اضافهگویی درموردش نمیدهد ولی بقدری مهم و الزام به گفتوگو درموردش هست که به همین شکل یادداشتهای جست و گریخته منتشرش میکنم.
سالها پیش وقتی یکی از دوستانم خانه خرید، به مدت دو هفته از خواب و خوراک افتادم. انگار ضربهای مهلک به سرم خورده بود و هر کاری که به شکل روزمره مشغولش بودم برام احمقانه بهنظر میومد و این جمله توی سرم تکرار میشد که تو چه چیزی از اون شخص کمتر داری که اون خونه گرفته و تو نشستی برای مثال داری موسیقی گوش میدی صرفا.
دو هفته کذایی به شکل عذابآوری در حال گذشتن بود که مادرم با پرسش اینکه دوستت چند سالش هست؟ و جواب من که ۱۰ سال از من بزرگتر هست کمی آرومم کرد اون لحظه. ولی همچنان نمیتونستم از وضعیت خودم راضی باشم و با وجود اینکه میدونستم شرایطی که در اون هستم آرزوی بلکه میلیونها نفر هست بازم روح و روانم به شدت بهم خورده بود.
خودم همواره این حس رو نوعی حسادت در نظر میگرفتم ولی هنگام توضیح دادنش به دیگران تاکید میکردم که مطلقا از اینکه شخصی موفقیتی داشته ناراحت نیستم و حتی برایش خوشحال هم هستم. صرفا از اینکه من موفقیت مشابهی نداشتم ناراحتم.
مدتها بعد کسی روشنم کرد و گفت چیزی که تو درگیرش هستی اسمش فومو هست. درموردش بخون.
فومو (به انگلیسی: fear of missing out یا به شکل اختصاری FOMO) یا «ترس از جا ماندن/از دست دادن» هست. بعضا این حس یا ترس به اشتباه حسادت هم در نظر گرفته میشود ولی همونطور که گفتم مطلقا هیچ ارتباطی با حسادت ندارد. فومو اون حس غمناکی هست که وقتی شما مشغول درسخوندن هستید ولی از کوچه صدای بازی بچهها میآید درگیرش میشوید.
فومو همان حسی هست که بعد از سفارش غذا در رستوران در شما ایجاد میشود و احساس میکنید غذای بقیه از غذای شما بهتر هست.
فومو همان حسی هست که از هزاران سال پیش انسانها رو آزار داده ولی فقط از ۱۹۹۶ در موردش تحقیق شده.
فومو ترس شما از پاسخهای این سوالات هست: آیا من فراموش شدهام؟ آیا کسی من رو بهیاد نمیاره؟ آیا برای هیچکس مهم نیستم؟
دو خبر در این مورد دارم، خبر بد اینکه هیچ درمان و راهکاری برای این ترس نیست. چون این ترس و حس ناشی از بنیادیترین سوالات انسان هست و هیچ راهکاری برای حذف این سوالات وجود ندارد.
خبر خوب این هست این ترس قابل کنترل و در مواردی قابل سوخت اصلی برای به حرکت درآوردن چرخهای زندگی. به یک شرط، کنترل احساسات و خودآگاهی و تسلط کامل در این مورد.
حالا میرسیم به آن دوراهی. شما میتوانید با تکنیکهای زیر بر فومو غلبه کنید:
۱. محرکهایتان را شناسایی کنید: درک و شناسایی چیزهایی که باعث برانگیختن حس فومو میشوند به شما قابلیت جلوگیری از آنها را میدهد.
۲. از جا ماندن لذت ببرید: اعتراف و پذیرش اینکه جا ماندهاید و کاری هم از این بابت از دستتان برنمیآید میتواند تا جایی این حس را از بین ببرد. [به تختهنرد فکر کنید، تا قبل از اینکه حریف جفت شش بیاورد استرس تمام وجودتان را میگرد ولی بعد از آن صرفا بازی میکنید که کرده باشید. همین.]
۳. مدیتیشن کنید: این لامصب جواب هر درد بیدرمانی هست.
۴. روی حال تمرکز کنید: چه بخواهید و چه نخواهید جاماندهاید، حالا نشستن و دپرس شدن چه چیزی را تغییر میدهد؟ درمقابل، تمرکز روی زمان حال و کارهایی که الان درحال انجامشون هستید و شاید خیلی هم خوب از پسشان بربیایید قرار هست به شما کمک کند.
یا از فومو و تنش ناشی از اون استفاده کنید و به جایی که میخواهید برسید. چطور؟ با برنامهریزی و پایبندی به اون برنامهریزی.
جمعه، ۱۹ می ۲۰۲۳
بیاحساسی چیست و چطور از آن نجات پیدا کنیم؟
انهیدونیا یا بیلذتی یا بیاحساسی (Anhedonia) عدم توانایی در تجربه لذت از فعالیتهایی است که معمولاً لذتبخش هستند و با کاهش علاقه به لذت و توانایی کمتر در حفظ احساسات مثبت مرتبط است. در کنار آن «تاثیر مسطح» یا Flat Affect عدم توانایی در بروز احساسات به شکل فیزیکیست. طوری که در هنگام اعلام خبر مرگ کسی، کوچکترین نمایشی از ناراحتی یا احساسات دیگر در صدا و چهرهتان مشهود نباشد.در مورد شدیدتر همچنین ممکن است در درک احساسات دیگران هم مشکل داشته باشید.
اگر این دو چیز برای شما آشناست، بدون از دست دادن فرصت، سعی کنید این موارد را انجام دهید:
۱. کمک بگیرید: با یک متخصص بهداشت روان (روانشناس، روانپزشک) مشورت کنید تا علائم شما را ارزیابی کرده و یک برنامه درمانی شخصیسازی شده برای شما تدوین کند.
۲. در فعالیتهای لذتبخش شرکت کنید: سعی کنید به یاد بیاورید چه چیزهایی در گذشته برای شما لذت بخش بود و همانها را انجام دهید. در صورتی که چنین چیزی برای شما ممکن نبود، با بالا بردن ضریب احتمال، سعی کنید سرگرمیهای جدید کشف کنید تا احساسات مثبت را تحریک کنید.
۳. آگاهی ذهنی را تمرین کنید: از روشهای آگاهی ذهنی مانند مدیتیشن یا تمرینهای تنفس عمیق برای کنترل احساسات منفی و افزایش آگاهی از خود استفاده کنید.
۴. ارتباطات اجتماعیتان تقویت کنید: شبکه پشتیبانی خود را با ارتباط با دوستان، خانواده یا گروههای پشتیبانی تقویت کنید تا تجربیات و احساسات خود را به اشتراک بگذارید. قبل از اینکه تبدیل به یک قاتل سریالی شوید.
۵. به سبک زندگی سالم اهمیت دهید: مراقبت از خود را با تغذیه مناسب، ورزش منظم و خواب کافی به عنوان اولویت قرار دهید تا به بهبود کلی روان و جسمتان کمک کنید.
۶. عجله نداشته باشید. متلاشی شدن احساساتتان سالها طول کشیده است و طبعا یک شبه درمان نخواهید شد. به خودتان فرصت بدهید.
۷. سعی نکنید با خواندن این نوشته راه صدساله را یک شبه بروید.
مرتبط:
در باب بیخوابی
شنبه، ۶ می ۲۰۲۳
چگونه بدون مصرفگرایی بیرویه (بخوانید خرید درمانی) همچنان خوشحال باشیم؟
- از مقایسه خودتان و دیگران دستبردارید و بر روی خواستههای و نیازهای واقعی خودتان تمرکز کنید.
- از افرادی که شما را به مصرفگرایی ترغیب میکنند دوری کنید. با افرادی که مصرفگرا نیستند معشارت کنید.
- بجای داراییهای مادی، بر روی کسب مهارتها و تجربیات، روابط و رشد فردی تمرکز کنید.
- قدردانی (بخوانید درک و احترام) را یاد بگیرید و قدردان چیزهایی که دارید باشید.
- تعمیر کردن و لذت از تعمیر کردن / ساختن و لذت از ساختن را یاد بگیرید.
- قبل از خرید چیزی، مطمئن شوید که واقعا به آن نیاز دارید و مطابق استانداردهای غیرمصرفگرای شماست.
- زمان، انرژی و منابعتان را بشناسید و بجای هدردادنشان در کانسپتهای مصرفگرایی، آنها را صرف موارد ۳ و ۵ کنید.
- عادات و رفتارهای مبتنی بر سادگی برای خودتان بسازید. اگر به حد کافی به این عادات ایمان داشته باشید، رفته رفته دیگران نیز برای شما و عادات سادهزیستانهتان احترام قائل خواهند شد.
- نیازها و خواستههایتان را چندین بار مرور کنید و فقط مواردی که بسیار مهم و غیرقابل چشمپوشی هستند را برجسته کرده و بر اساس آنها خریدهایتان را انجام دهید.
- از شبکههای اجتماعی دوری کنید. زندگی قبل از آنها وجود داشت و بعد از آنها هم ادامه خواهد داشت.
شنبه، ۶ می ۲۰۲۳
مینیمال (۱۶) چرا انتفاد ناپذیری شما را به فنا میدهد؟
انتقادپذیری مشابه تحمل زلزلههای کوچک هست. اگر به شکل متوالی این زلزلههای کوچک و هرچند ناخوشآیند رو تحمل نکنید رفته رفته با جمع شدن انرژی آنها و آزاد شدن لحظهایشان هرچه که ساخته و به آن باور داشتید در یک لحظه از دست میرود.
پینوشت:
البته انتقاد بدون پیشنهاد یا راهکار مفت نمیارزد.
شنبه، ۶ می ۲۰۲۳
مسافرت بیرحمانه، سرعین، آستارا، رامسر و جادهای که تمام نمیشد
چند هفتهی پیش، وسط روز کاری و ساعت ۲ بعد از ظهر، یکی از دوستانم تماس گرفت و فرمود تا یک ساعت دیگه حاضر شو برای مسافرت سرعین و احتمالا آستارا. جواب کوتاهِ «نه» میتوانست از همهی مصائب احتمالی این مسافرت یکهویی خلاصم کند ولی طبعا گفتم باشد. در عرض یک ساعت، پکیجی کامل برای مسافرتی سه روزه حاضر شد و جمعی هشت نفره به سمت سرعین راه افتادیم.
جادهی اسفناک سراب به سرعین و سرعتگیرهای بیدروپیکرش وسط جاده و بارانی که محدودهی دید رو به زیر ۲ متر رسانده بود پدر پرسوختهمان را درآورد و در نهایت بعد از گذشت چند ساعت به سرعین رسیدیم. سوئیتی که اجاره کرده بودیم قابل تحمل بود و شب اول به خوبی و خوشی و سرخوشی تموم شد.
روز دوم با وجود مقاومت سایرین، بعلت اینکه هیچچیز دیگری در سرعین برای تجربه وجود نداشت راهی آستارا و گردنهی حیران شگفتانگیز شدیم. از همان بدو ورود پشمهای همه از زیبایی منطقه ریخت و من اندکی از ۲۰ سال پیش که گردنهی حیران را ندیده بودم خاطرهبازی کردم.
حوالی ۱-۲ بعد از ظهر دیدگانمان به جمال آستارا روشن شد بیخبر از اینکه بر خلاف سرعین که اقامتگاهمان در بدو ورود پیدا شد باید ۵ ساعت آینده را صرف سروکلهزدن با قالتاقهایی بکنیم که خرابههای دهاتشان رو قرار بود به اسم ویلا بکنند توی پاچهمان. به هر ترتیب حوالی عصر موفق شدیم شبههتلی نزدیک به دریا پیدا کنیم و خیالمان بابت شب دوم هم راحت شد.
شبگردی در ساحل و شبنشینی بعدش خستگی راه رو از تنمون بهدر کرد و ظهر فردایش آمادهی برگشت شدیم. تجربه تلکابین حیران هم با ذکر یا رضا یا رضا خوابمان را پراند و حوالی شب و حین صرف شام همه متفقالقول بودیم که مسافرت کوتاهی بود و لازم هست تا جای ممکن کشش بدهیم. این شد که منزل یکی از حضار رو تا بامداد روز بعدی مکان کردیم و بالاخره با خستگی شدید به خانه برگشتیم.
کمتر از ۴ روز بعد ایدهی نخجوان با بستهشدن مرزهایش و ایدهی وان به دلیل پیدا نکردن محل اقامت کنسل شد و ما تصمیم گرفتیم تعطیلات پیش رو را در خانه بمانیم. شوخی کردم. بساط را مجددا جمع کردیم و راهی رامسر شدیم. این بار با تجربهی قبلی و البته احتمال اینکه هیچ اقامتگاهی پیدا نکنیم مکان مشخصی را برای سه شب رزرو کردیم و رفتیم که با هموطنان تهرانی در ترافیک رودبار همجادهشویم. بوقهای متوالی داخل تونلها و شادی هیستریک از کلافگی ترافیک جاده توسط آن عزیزان پشمهای باقیماندهمان را ریخت و در نهایت بعد از ۱۴ ساعت رانندگی بسیار سخت و تناول کباب ترش در لاهیجان لحظاتی بعد از آغاز بامداد وارد ویلای رامسر شدیم. شب اول بدون هیچگونه صحبتی مستقیما به تخت خواب ختم شد و از روز بعد شروع کردیم به گشتوگزار در ساحل و مکانهای تفریحی دیگر. تجربهای شبهدیسکو در یکی از رستورانهای ساحلی هم اندکی از خاطرات استانبول را زنده کرد.
روز بعد هم باز به تجربه غذاهای شگفتانگیز شمالی گذشت و مکانهای مختلف رامسر و نزدیک رامسر آنلاک شدند. شب آخر جهت حفظ سنتها بال و ماهیچهای فراهم شد و در منقل موجود در ویلا به زیارت معدهمان مشرف شدند. صبح روز بعد فرایند برگشتمان به توصیه من جهت فرار از ۴.۵ ساعت ترافیک پیوستهی جاده، از مسیر انزلی و خلخال شروع شد و بعد از تجربهی جادهی شگفتانگیز اسالم خلخال، به جادهی نه چندان شگفتانگیز خلخال – زنجان منتهی شد که اواخرش کمکم اشکمان از تمام نشدن جاده و پیچوخمهای بسیارش درآمد. در نهایت وقتی وارد آزادراه شدیم کمتر از ۱ ساعت به تبریز باقیمانده بود که از حجم خستگی و افتادن فشار بخاطر غذاهای ترش شمالی تبدیل به دو ساعت (یک ساعت خواب در جاده) شد و زامبیوار وارد تبریز شدیم.
درس اولی که گرفته شد این بود که در تعطیلات ملی به هیچوجه مسافرت نرویم. درس دوم هم این بود که دَلار به شدت خوشمزه است.
دوشنبه، ۱ می ۲۰۲۳
نوروز ۱۴۰۲: «قسم میخورم بیشتر آسمان را تماشا کنم.»
غروب آخرین روز سال و طلوع اولین روز سال جدید به معنی پایان یک فصل دیگر از زندگی و بهانهای برای نوسازی هرچیزیست که داشتهایم یا میخواهیم داشته باشیم. مثل همان از شنبه شروعکردنها، ولی حداقل همین که فرصت فکر کردن به تازهکردن چیزهای زنگزدهی زندگی میدهد جای قدردانی دارد.
در لحظاتی که این پست را مینویسم به سالهای قبل فکر میکنم. به آراز غیر سیسالهای که تقریبا هر هفته درحال صعود یکی از کوههای اطراف بود و به دنبال فرصت بود تا در طبیعت باشد. چقدر کوهها را دوست داشت و چقدر دلش میخواست امکاناتی برای سفرهای طولانیتر داشته باشد و چیزهای جدیدی کشف کند.
حالا که کموبیش این امکانات فراهم هست، من به طرز تاسفآوری درگیر روزمرگی و زندگی کارمندی هستم. اندک ساعات باقیماندهی روز هم صرف رفع خستگی و تمیزکاریها و رانندگی (و نه پیادهروی) میشود. ۵ سال پیش هرچیزی که حالا صاحب آن هستم برایم آرزو بود و امروز همان چیزهایی که صاحبشان هستم غل و زنجیر و عامل حسرت من برای عدم توانایی برگشت به [آزادی عمل] گذشته. حتی همین نوشته را نوشتن هم باعث بالا رفتن سروصدای زنگزدهی آن قسمت از معزم شده که در یک سال ۱۲۰ پست نوشتهاست.
مدت بسیار زیادی هست که از شبه-اهدافی که داشتم دور ماندهام و اگر حس نابودگر فومو را هم وارد معادلات نکنم باز هم حس سربازی را دارم که همهی همدورههایش ترخیص شدهاند و من ماندهام و ماهها اضافه خدمت در محیطی که کوچکترین احساس تعلقی به آن ندارم.
چیزی که به صراحت مشخص است نیاز من به تغییر هست. چیزی که مشخص نیست قدرت و اردهی من در تخریب هرچیزیست که تا الان ساختهام و چیزی که اصلا مشخص نیست این است که واقعا میارزد یا نه. این اواخر هم یکی از دوستانی که نزدیکترین خط فکری را به من دارد پرسید آیا واقعا لازم است هرچیزی که میسازیم را تخریب کنیم؟ آیا این نوعی مازوخیسم و عدم توانایی در هندلکردن آرامش هست؟
شاید آره شاید نه.
ولی، من هنوز هم میخواهم شکارچی-گردآورنده باشم. هنوز هم نیاز به امکان خیرهشدن به چشم انسانها آزارم میدهد. هنوز هم نمیتوانم عادت نگاه کردن به پایین را ترک کنم. من نیاز به یک تغییر دارم و این تغییر از یک قسم شروع میشود. قسم میخورم بیشتر آسمان را تماشا کنم.
دوشنبه، ۳ آوریل ۲۰۲۳