بیستوچهارم آگوست ۲۰۱۹، استانبول
دیروز موقع خروج از شرکت گیر حسابدار افتادم و بهدنبال یک کلمه که از دهنم پرید ۴۵ دقیقه سرپا موندم به راه راست عثمانی هدایت شدم. ایشون خاطرنشان کردند که مطمئنند من خون عثمانی درون رگهام در جریان هست و اومدنم به ترکیه توفیقی بوده برای حضور در جنگ جهانی سوم و تشکیل خلافت اسلامی در سرتاسر جهان و بشارت داد که در اون موقع تو یه کیسه پول میاری بهم میدی و من اونقدر ثروتمندم که میگم نه مرسی. گفت خلیفه جدید رو هم از نزدیک دیده که ۸۶ سالش هست و پدرش در ۱۴۰ سالگی مرده.
تصمیم دارم تو روزهای آتی خونهم رو عوض کنم و برم یهجای کمی بزرگتر و بهتر ولی دریغ از حتی یک کاندید. تازه الان تابستون هست و اگه برسیم پاییز گزینهها کمتر هم میشن.
چهارمین خروجم از کشور مصادف بود با اولین گریه (و نه بغض) واقعی و رسمی بعد از رد شدن گیت پاسپورت. خودم هم ایدهای ندارم چرا دفعات قبل نه و اینبار ولی تا لحظهی تیکآف پوستم کنده شد رسما.
پرفورمنس کاریم به شدت افت کرده و احساس ناتوانی در لحظه به لحظه روزهام حس میشه. با شیب تندی پیش بسوی افسردگی. خصوصا که پاییز هم داره میاد و شرایط محیا هست برای ماتم طولانی.
شنبه، ۲۴ آگوست ۲۰۱۹
آگاهی از افسرده شدن، خودش رشد ارزشمندیست. کیه که اینقد بتونه خودشو تخمین بزنه؟؟؟