درباب امپیتری پلیر و مسیر شغلی
وقتی کلاس اول راهنمایی بودم اولین امپیتریپلیرم رو خریدم، حافظه 128 مگابایتیش فقط یارای حداکثر یه ساعت موزیک گوش کردن رو داشت ولی برای دور کردن من از هیاهوی روزمره مدرسه کافی بود.
یه روز سر کلاس معلم (اگه اشتباه نکنم) ادبیات بعد از اینکه چندبار اسمم رو صدا کرده و بود نشنیده بودم روبروم ظاهر شد.
آروم هندفری رو از گوشم درآوردم، بحساب نمرههای خوبم با تهدید جانی مواجه نبودم ولی همون نگاه درهم پیچیدهش هم قابل تحمل نبود.
ظاهرا از همهی بچهها میپرسید که میخوان درآینده چیکاره بشن. هرکسی جوابی میداد؛ البته همشون یه ویژگی مشترک داشتن، اینکه عضویی از آرایهی سه عضوی پزشک، مهندس و خلبان بودن.
وقتی از من پرسید که میخوام چیکاره بشم جواب دادم نمیدونم.
گفت تو بدترین وضعیت ممکن بین اینها [این بچهها] رو داری.
هنوز که هنوزه نمیدونم میخوام چیکاره بشم ولی فکر نمیکنم هیچکدوم از اون بچهها پزشک، خلبان یا مهندس شده باشن.
پینوشت:
اخیرن یکی از دوستان همون دوره رو دیدم که چندتا از بچههای اون موقع رو میشناخت و از سرنوشت نهچندان خوبشون برام گفت که مسبب یادآوری خاطرات و نوشتن این مطلب شد.
پنجشنبه، ۳ آوریل ۲۰۱۴