زاویه دید
وقتی خودت رو به کسی معرفی می کنی که خواسته بشی، و اون نمیخوادت، تلاش برای دیدن عیبھا و ایرادھاش، اوضاع رو بھتر نمیکنه، چون میشه اینطور بھش نگاه کرد که کسی با ھمهی عیب ھا و ایرادھاش بازم تو رو نخواسته. حس اینکه کسی بقدری خوب بوده که تورو نخواسته به مراتب قابل تحملتره.
محبوب من، حرف ھایی است ھمچون لیمو شیرین، به ھنگام نگوییم تلخ می شود. مصائبی ھم ھست که اگر به ھنگام پریشانی نکنی، خنده دار می شوند. مثل گفتن از عشق وقتی که مژه ھایت سفید شده، یا وقتی که رو به آخرین غروب نشسته ای. محبوبم، بھار که می رسد باد سینه سپر کرده چاقو در درست به درختسان می رود و باغ ھا را قرق می کند، «دست می برد زیر لباس سیب» محبوبم، حوالی بھار که می شود ھمه ی آرزوھایم را کارتن می کنم، با نخ قند و کش، در کارتن ھا را سفت می بندم. می برم در زیرزمین آرزوھایم می گذارم تا پس از تعطیلات نوروزی دوباره آن ھا را بیاورم که از قدیم گفته اند از این ستون به آن ستون فرج است.
برشی از «دست بردن زیر لباس سیب» نوشته ی محمدصالح علا.
شنبه، ۱۹ مارس ۲۰۱۶