آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

شناخت و تسلط هم‌معنی نیستند

یکی از مسمومیت‌های ناشی از علم امروز خطا در درک شناخت و اشتباه گرفتن اون با تسلط هست. به این معنی که ما فکر می‌کنیم اگر چیزی رو بشناسیم می‌تونیم بر اون تسلط و کنترل داشته باشیم. هرچند که این تصور کاملا اشتباه نیست ولی همونطور که گفتم باعث میشه این توهم و تصور غلط در ما به وجود بیاد که شناختن چیزی مساوی هست با تسلط بر اون چیز.

برای مثال«افسردگی» بعنوان یک اختلال در عملکرد مغز رو در نظر بگیرید. بی‌توجه به تعداد بی‌شمار نظریه‌هایی که پیرامون افسردگی هست، بالفرض اینکه شما همه‌ی این نظریه‌ها رو خونده باشید و همه‌شون هم درست باشن، در مقام عمل همین افسردگی به شما اجازه نمی‌ده که در روند این اختلال مداخله کنید و خودتون خودتون رو درمان کنید. چون ذاتا افسرده هستید و افسردگی کم‌وبیش هم‌معنی هست با ناتوانی.

مثال بعدی عشق هست. متریالیستی‌ترین تعریفی که برای عشق وجود داره عشق و رفتارهای ناشی از اون رو به بهترین تطابق ژنتیکی ممکن نسبت می‌ده و می‌گه شما عاشق کسی می‌شید که بتونید در کنار هم بهترین نسل بعدی ممکن رو ایجاد کنید.

شما با شناخت ماهیت عشق نمی‌تونید (شاید هم می‌تونید ولی خیلی سخت) اون رو کنترل کنید و به خودتون بگید این«شخص» نوعی صرفا بخاطر بهترین تطابق ژنتیکی باعث آب‌روغن قاطی کردن افکار من شده و چون درک می‌کنم که عشق چی هست الان می‌تونم ازش بگذرم.

جدا از این سوالاتی هست که این نظریه جواب چندان قانع‌کننده‌ای براش نداره. مثل راضی‌شدن به خوشبختی معشوق با شخص دیگه‌ای، خودکشی به‌خاطر دست نیافتن و غیره. این باعث میشه عشق بیشتر از اینکه مکانیزم طبیعت باشه برای بهترین تکامل؛ بیشتر یه «اختلال» در این روند به‌نظر بیاد. ما صدها بیماری روانی داریم که در تقابل با تکامل (با فرض معنی سازگاری بیشتر و بهتر) هستن. چرا «عشق» اینطور نباشه؟

حالا با این دیدگاه، باید عشق رو درمان کرد؟ یا بهش بی‌توجهی کرد؟ یا با آغوش باز پذیرفتش و بیخیال «دنیا» شد؟

آراز غلامی
دوشنبه، ۳۰ آوریل ۲۰۱۸


Nazar Amulet