وات د فاک ایز رانگ ویت یو پیپل؟
الف) همخانهام که مدت زیادی با آه و ناله و فغان از اینکه تنها پساندازش را از ایران برداشته و آورده اینجا از همراهی در پرداخت هزینههای زندگی سرباز میزند. تصمیم میگیرد برگردد و با باقیماندهی پولش (که میگفت تنها سرمایهی زندگیاش است) لباس میخرد و برمیگردد ایران. من تصمیم میگیرم از این به بعد بیشتر دقت کنم.
ب) یکی از همکارانم به علت مشکلات غیرمترقبهای هرچه پسانداز دارد و ندارد خرج میکند و هفتهی آخر منتهی به دریافت حقوق به ته خط میرسد. مبلغی که کارش را حداقل تا دوبرابر زمان باقیمانده راه میاندازد را قرض میدهم. موعد دریافت حقوق میرسد، حقوقش را میگیرد و خوشحال و خندان به سوی لباسفروشی میرود. بازپرداخت قرضی که دادهام را هم حواله میکند به زمان نامشخصی. من تصمیم میگیرم از این به بعد خیلی بیشتر دقت کنم.
ج) یکی از دوستان نزدیکم درخواست میکند مقداری پول قرض دهم تا کارش راه بیافتد و یک روز بعد پس میدهد. من تجربیات سابقم را مرور میکنم و تذکر میدهم که فقط به شرطی قادر به قرضدادن هستم که دقیقا در زمانی که گفتهاست پول را پس دهد. دو روز از زمان تعیین شده میگذرد و تنها با پیگیریهای متوالی خودم حاضر میشود پس دهد. من دیگر جایی برای تصمیم گرفتن ندارم. فقط درمانده میشوم.
به یاد حکایتی میافتم که پدرم بارها برایم تعریف کرده بود. در داستانی منتسب به ملانصرالدین، پدر خانواده به پسرش میگوید به نزد همسایهشان برود و برای شخم زدن زمین خرشان (یا هر حیوان دیگری، بچسب به داستان برادر من) را قرض بگیرد. پسرش میگوید پدرجان همسایه هم قرار است زمینش را شخم بزند. پس خودش چهکار کند؟ پدرش میگوید الدنگ تو برو بخواه، اگر احمق بود، میدهد، ندهد هم فکر دیگر میکنیم. بعد از سه سناریوی فوق خودم را در نقش آن احمق تصور میکنم که خرش را هم قرض داده است و تمامی پیشفرضهای حماقتش را تایید کرده است.
دوران پیشدانشگاهی استادی داشتم به نام زادفتاح که مرد ۷۰ سالهی دنیا دیدهای بود. میگفت اگر جایی دیدید که کسی به زمین افتاده و در شرف مردن هست بیاستید و چند ضربهی کاری بزنید و مطمئن شوید مرده است. چون اگر سرپا شود اولین نفر دهن خودتان را سرویس میکند. امیدوارم هرجایی هست سالم و سلامت باشد.
دوشنبه، ۱۳ می ۲۰۱۹