حمام تیمارستان
امشب خواب دیدم. بعد مدتها البته. شایدم خواب میدیدم و یادم نمیموند. کسی که ۳ شب بخوابه و ۸ صبح هم پاشه، اسمشم یادش میره چه برسه به خوابش. ولی این خواب یادم موند.
توی یه تیمارستان بودم، خودم میدونستم که دیوونه نیستم.
فکر میکردم برای تحقیق روی دیوونهها رفتم اونجا. از هرکسی راجع به علت اومدنش میپرسیدم، بدیش این بود که کاملا تنها بودم. به غیر از مسئولینش کس دیگهای آشنا نبود.
یه محیط مدرن بود با دیوارهای سفید.
شب که شد میخواستم برگردم، نذاشتن.
یه چیز عجیبش این بود که راه روی حموم بسته بود. به راه دیگه داشت که کاملا کثیف و لجن زار مانند بود. و عجیبتر اینکه توی حموم هم همه جا لجن بود. نمیدونم چرا اصلا حموم میرفتم.
برگشت هم غیرممکن بود.
چهارشنبه، ۲۱ نوامبر ۲۰۱۲