در کشف (و ستایش) حقیقت
پیشنوشت:
این نوشته ترجمهی مستقیم نوشته doors and windows and what’s real از وبلاگ Derek Sivers هست و در حین ترجمهاش شعرLeylim Ley با اجرای عبدالرحیم هئیت گوش شده.
من، مثل همه در یک خانه کوچک با چند در و پنجره زندگی میکنم.
یکی از درها به کوچه باز میشود. جایی که بچههایش میآیند تا با سگم بازی کنند. سالخوردگانی که به آهستگی داستانهایشان را برایم تعریف میکنند و من ساعت درونم را کند میکنم تا با حوصله گوش دهم.
یکی از پنجرهها به طبیعت اطرافم باز میشود. میخواهم این درخت[ی که درآنجا قرار دارد] را به خوبی بشناسم. هر روز کمی غذای سگ آنجا میریزم و پرندگان و سنجابها را تماش میکنم که برای خوردنش میآیند.
یکی از درها فقط مخصوص پسرم هست. هربار که بازش میکند به جای جدیدی میرود. هر کاری که آن لحظه انجام میدهم را متوقف میکنم و به دنبال ادونچر جدیدش میروم. پشت این در ساعت درونم بلکل متوقف میشود.
یکی از درها به سوی دوستانم باز میشود. کسانی در سراسر دنیا با علایق مشترک. صدها نفر روزانه زنگ این در را میزنند و سلام میکنند. گاها بیشتر.
یک در مخفی برای عزیزترین دوستانم. این در همیشه بهرویشان باز است.
یک پنجرهی نورگیر رو به آینده. جلوی آن میایستم و رویاپردازی میکنم.
یک پنجره کوچک رو به گذشته. با نگاه کردن به آنهم رویا پردازی میکنم.
ولی یکی از درها اصلا ارزش باز کردن ندارد. چون هر زمان بازش میکنم همان لحظه وحشت تمام وجودم را پر میکند. اتاق مطلقا تاریکی که پر شده از افراد روانگسیخته که به دنبال توجه هستند. غریبههایی که بر سر غریبههای دیگر داد میزنند و به دنبال دعوا هستند، کسبوکارهایی که روی همین یک پنجره تمرکز کردهاند و فقط چیزهای بد را نشان میدهند چون درآمدشان وابسته به عصبانی و ناراحتشدن مردم هست.
آنها انتظار دارند من فقط آن در را باز کنم. چون فکر میکنند پشت آن در دنیای واقعی هست. ولی هر طور که فکر میکنم هرچه پشت آن در هست از واقعیتهای پشت درهای دیگر واقعیتر نیست.
شنبه، ۲۰ جولای ۲۰۱۹