نوستالوژیهای کمرشکن این روزها
۱) اتوبوس به آرامی حرکت میکند. چند ایستگاه به محل کارم مانده است. صدای زنگ تلفن نوکیای یکی از مسافران و شباهتش به زنگ تلفن مادرم باعث میشود همانجا پیاده شوم.
۲) به تاریخ خورشیدی سیزده فروردین هست. در گشتوگذارهای اطراف خانهام وارد محدودهی جنگلی و کوهستانی میشوم. بوی منقل میآید. پرت میشوم به گذشته و مسافرتهای خانوادگی به هر کوه و دشت و جنگل ممکنی.
۳) نشستهام در اسکله و زمان یادم رفته است. ساعت ۲ بامداد شده. با تاکسی به خانهام برمیگردم. بوی بخاری خودرو با روح و روانم بازی میکند. ساعت ۹ شب، برف ریز، چایکنار، بخاری ماشین، ماه رمضان، در راه مهمانی افطار، شوق دیدن بچههای فامیل. گرمای درون بدن، نبود کوچکترین حس بد یا استرس. اوایل نوجوانی و آرامش محض. بوی آش، غذاهای رنگارنگ. صدای ربنا.
۴) در آرایشگاه نشستهام، بوی باد گرم سشوار فضا را پر کرده. پرت شدهام به روزهای ۷-۸ سالگی و ماهی یکبار آرایشگاه رفتنها همراه پدر.
شنبه، ۶ آوریل ۲۰۱۹