در باب بیخوابی
بیخوابی پدیدهایست که در طی آن فردی با وجود خستگی کار روزمرهاش توانایی خوابیدن را از دست میدهد و تا خود صبح همهش روی تختاش به اینطرف و آنیکی طرف غلط میزند. بیخوابی دلایل زیادی دارد. حجوم خاطرات، استرس، دلتنگی و چیزهایی از این دست. البته آنقدرها هم که دربارهاش بد میگویند بد نیست. بیخوابی کلیدی هست برای فکرکردن. تا جاییکه مغزت قفل کند و امیدوار باشی به اینکه شاید این قفلشدن درنهایت باعث خاموششدناش بشود و البته که نمیشود.
آدم وقتی بیخواب میشود زمان و مکان معنای هرچند نسبی خودشان را از دست میدهند و خودش میماند و آن مغز قفلشده و چشمانی باز و ساعت ۵ بامداد و ۳ ساعت بعدش که باید بلند شود و برود سر کار و تا شب روز بعد که دوباره بیخوابی اجازهی خواب ندهد باید سوزش چشمها و سردردهای بیپایان را تحمل کند.
Don’t worry Will you can sleep when you’re dead.
بعضی وقتها هم بیخوابی حاصل یک نوع خاصی از احساسات بشریت است که قابل وصف نیست. دلتنگی برای دلتنگیِ سالهای دور که هیچگاه تکرار نخواهند شد. یعنی چندسال قبل دلتنگ روزهای دیگهای بودهای، امروز برای آن دلتنگی روزهای دیگه هم دلتنگ بشوی. یعنی دلتنگِ دلتنگی.
درحال گوشدادن به Ünzile از Sezen Aksu
پنجشنبه، ۳۱ می ۲۰۱۸