برای هرکسی که میخواهد مهاجرت کند
پیرو قطعی اینترنت و بیتابی مردم برای خارج شدن از وضعیت فعلی چیزهایی به ذهنم اومد که لازم دونستم بنویسمشون. خارج شدن از ایران به قدری سخت و صبرایوبطلب هست که با صرفِ گرفتن تصمیم فکر میکنید کار بزرگی انجام دادید. فرهنگ وابستگی شدید به خانواده (و خانواده به شما)، سربازی، اجازه ولی و هزاران چیز دیگه این توهم رو به وجود میاره که سختترین قسمت کار گرفتن تصمیم هست طوری که تو بعضی جاها همچین دیالوگی خوندم: دیگه کافیه، دیگه تصمیم گرفتم برم.
فقط یک سوال کوچیک: کجا؟
چی شد که فکر کردید توی کشورهای دیگه فرش قرمز جلوتون پهن کردند؟ هنوز درگیر اون ذهنیت هستید که نود درصد کارکنان ناسا ایرانی هستند؟ خبر دارید که تو هیچ کشوری (مگر بعد از رد شدن از هفتخوان رستم و دور زدن هزارتا مانع) براتون حساب بانکی باز نمیکنند؟ خبر دارید که تنها کشوری که میشد یک سال توریستی درونش موند ترکیه بود که اون هم قانون رو محدود به یکسال کرد و امکان تمدیدش نیست؟ خبر دارید که هیچجایی به اون راحتی که فکرش رو میکنید ویزای کار براتون نمیگیرند؟ خبر دارید که صاحب خونهای که قصد اجاره کردنش رو داشتم گفت اگه سوریهای یا عراقی بودی اجاره میدادم ولی چون ایرانی هستی نمیدم؟ خبر دارید که تو هر کشوری چند درصد مردمش بیکار هستند و شما چه برتری نسبت به اونها دارید؟ شما چه برتری نسبت به مهاجران سایر کشورهایی که به کشور مورد نظر شما اومدند دارید؟ خبر دارید که یکی از بهترین فرصتهای شغلی ممکن رو به یک یاروی مراکشی باختم چون سنی بود (و به اینها نزدیکتر)؟ خبر دارید که گرفتن وقت سفارت اکثر کشورهای اروپایی یک سال طول میکشد چه برسد به پیدا کردن کار و قانع کردن دولت اون کشور برای چشمپوشی از بیکارهای خودش و اعطای ویزای کاری به شما؟ خبر دارید که ویزای توریستی اروپا برایتان صادر نمیشود مگر با نشان دادن بلیط برگشتتان؟ خبر دارید که اصلا حق وارد شدن به آمریکا را ندارید؟ خبر دارید که دنیایی که بعد از مهاجرت با آن مواجه میشوید چطور دنیای هست؟ از کسانی که مهاجرت معکوس کردهاند خبر دارید؟ دلایلشان را شنیدهاید؟
باور کنید یا نه روزهایی که بعد از مهاجرت با آن مواجه میشوید روزهای جدیدی هستند و جایگزینی برای روزهای گذشته نیستند. شما قرار نیست یکبار دیگر به دبیرستان بروید. قرار نیست یکبار دیگر نوجوانی و جوانی کنید. چیزی که با آن مواجه میشوید هم راستا با تایملاین عمرتان هست که قرار بود در ایران تجربه کنید. صرفا اینجا سختتر و مشکلاتش به مشکلاتتان اضافه خواهد شد. در ایران شهروند درجه سه بودید؟ اینجا کلا شهروند نیستید. در ایران با وجود پارتیبازی و در نبود شایستهسالاری نمیتوانستید کار پیدا کنید؟ حقوقتان را سروقت نمیدادند؟ اینجا کلا حق ماندن ندارید چه برسد حق کار. در ایران رایتان تاثیری در وضعیت زندگیتان ایجاد نمیکرد؟ اینجا کلا حق رای ندارید.
گاهی وقتها که جنگزدگان و پناهندگان سوریهای رو میبینیم و تاریخ اتفاقات عراق و افغانستانِ بعد از شروع جنگ را میخوانم تنها چیزی که از دنیا میخواهم این است که چنین اتفاقاتی از سرزمین من دور باد. ماها حقمان نیست که مثل اینها شویم. قبول کنید یا نه، ما همین یک وطن را بیشتر نداریم. با تمامی کم و کاستیهایش.
به امید روزی که «تو شلوغیا به جای فحش به هم شیرینی بدیم و زولبیا.»
دوشنبه، ۲ دسامبر ۲۰۱۹
اوکی…انسان تا رسیدن به مرحله نوع دوستی هنوز راه درازی در پیش داره….شما واست مهم نباشه هرگاه خواستی کسی رو به کار بگیرین.
متاسفانه منم مطابق همین طرز فکر ایرانیها رو چون هموطنم بودند به «هندیهای گاوپرست» ترجیح دادم.
هرچند مطمئنم کیفیت کار ایرانیها به مراتب از هندیها بهتر هست ولی بهرحال این طرز فکر تاثیرگذاشت روی تصمیمم.
مگه در استخدام دین رو می پرسند؟ … یا یه امر ضمنی هست؟ یا ما ذهنا اینجوری برداشت می کنیم؟ ….. هرچه کتاب می خونیم و رشد میکنیم و سفر میریم ….. باز هم مثل کش شلوار، بر میگردیم به همون نقطه که کش بند شده بهش. حالا به کجا بند شده هرکی خودش می دونه.
نه نمیپرسند ولی در نهایت یه انسانه که درمورد استخدام شما تصمیم میگیره و اون انسان (عموما) تحت تاثیر عقاید و دیدگاههای خودش تصمیم میگیره در مورد این مشخصهها.
چوب دو سر فلان که میگند ماییم انگار.
بهش فکر خواهم کرد…