مسافرت بیرحمانه، سرعین، آستارا، رامسر و جادهای که تمام نمیشد
چند هفتهی پیش، وسط روز کاری و ساعت ۲ بعد از ظهر، یکی از دوستانم تماس گرفت و فرمود تا یک ساعت دیگه حاضر شو برای مسافرت سرعین و احتمالا آستارا. جواب کوتاهِ «نه» میتوانست از همهی مصائب احتمالی این مسافرت یکهویی خلاصم کند ولی طبعا گفتم باشد. در عرض یک ساعت، پکیجی کامل برای مسافرتی سه روزه حاضر شد و جمعی هشت نفره به سمت سرعین راه افتادیم.
جادهی اسفناک سراب به سرعین و سرعتگیرهای بیدروپیکرش وسط جاده و بارانی که محدودهی دید رو به زیر ۲ متر رسانده بود پدر پرسوختهمان را درآورد و در نهایت بعد از گذشت چند ساعت به سرعین رسیدیم. سوئیتی که اجاره کرده بودیم قابل تحمل بود و شب اول به خوبی و خوشی و سرخوشی تموم شد.

“And the road becomes my bride”
روز دوم با وجود مقاومت سایرین، بعلت اینکه هیچچیز دیگری در سرعین برای تجربه وجود نداشت راهی آستارا و گردنهی حیران شگفتانگیز شدیم. از همان بدو ورود پشمهای همه از زیبایی منطقه ریخت و من اندکی از ۲۰ سال پیش که گردنهی حیران را ندیده بودم خاطرهبازی کردم.

گردنه حیران، اردبیل، ۱۴ آوریل ۲۰۲۳
حوالی ۱-۲ بعد از ظهر دیدگانمان به جمال آستارا روشن شد بیخبر از اینکه بر خلاف سرعین که اقامتگاهمان در بدو ورود پیدا شد باید ۵ ساعت آینده را صرف سروکلهزدن با قالتاقهایی بکنیم که خرابههای دهاتشان رو قرار بود به اسم ویلا بکنند توی پاچهمان. به هر ترتیب حوالی عصر موفق شدیم شبههتلی نزدیک به دریا پیدا کنیم و خیالمان بابت شب دوم هم راحت شد.
شبگردی در ساحل و شبنشینی بعدش خستگی راه رو از تنمون بهدر کرد و ظهر فردایش آمادهی برگشت شدیم. تجربه تلکابین حیران هم با ذکر یا رضا یا رضا خوابمان را پراند و حوالی شب و حین صرف شام همه متفقالقول بودیم که مسافرت کوتاهی بود و لازم هست تا جای ممکن کشش بدهیم. این شد که منزل یکی از حضار رو تا بامداد روز بعدی مکان کردیم و بالاخره با خستگی شدید به خانه برگشتیم.
کمتر از ۴ روز بعد ایدهی نخجوان با بستهشدن مرزهایش و ایدهی وان به دلیل پیدا نکردن محل اقامت کنسل شد و ما تصمیم گرفتیم تعطیلات پیش رو را در خانه بمانیم. شوخی کردم. بساط را مجددا جمع کردیم و راهی رامسر شدیم. این بار با تجربهی قبلی و البته احتمال اینکه هیچ اقامتگاهی پیدا نکنیم مکان مشخصی را برای سه شب رزرو کردیم و رفتیم که با هموطنان تهرانی در ترافیک رودبار همجادهشویم. بوقهای متوالی داخل تونلها و شادی هیستریک از کلافگی ترافیک جاده توسط آن عزیزان پشمهای باقیماندهمان را ریخت و در نهایت بعد از ۱۴ ساعت رانندگی بسیار سخت و تناول کباب ترش در لاهیجان لحظاتی بعد از آغاز بامداد وارد ویلای رامسر شدیم. شب اول بدون هیچگونه صحبتی مستقیما به تخت خواب ختم شد و از روز بعد شروع کردیم به گشتوگزار در ساحل و مکانهای تفریحی دیگر. تجربهای شبهدیسکو در یکی از رستورانهای ساحلی هم اندکی از خاطرات استانبول را زنده کرد.

خزر، ۲۱ آوریل ۲۰۲۳
روز بعد هم باز به تجربه غذاهای شگفتانگیز شمالی گذشت و مکانهای مختلف رامسر و نزدیک رامسر آنلاک شدند. شب آخر جهت حفظ سنتها بال و ماهیچهای فراهم شد و در منقل موجود در ویلا به زیارت معدهمان مشرف شدند. صبح روز بعد فرایند برگشتمان به توصیه من جهت فرار از ۴.۵ ساعت ترافیک پیوستهی جاده، از مسیر انزلی و خلخال شروع شد و بعد از تجربهی جادهی شگفتانگیز اسالم خلخال، به جادهی نه چندان شگفتانگیز خلخال – زنجان منتهی شد که اواخرش کمکم اشکمان از تمام نشدن جاده و پیچوخمهای بسیارش درآمد. در نهایت وقتی وارد آزادراه شدیم کمتر از ۱ ساعت به تبریز باقیمانده بود که از حجم خستگی و افتادن فشار بخاطر غذاهای ترش شمالی تبدیل به دو ساعت (یک ساعت خواب در جاده) شد و زامبیوار وارد تبریز شدیم.
درس اولی که گرفته شد این بود که در تعطیلات ملی به هیچوجه مسافرت نرویم. درس دوم هم این بود که دَلار به شدت خوشمزه است.
دوشنبه، ۱ می ۲۰۲۳
نوروز ۱۴۰۲: «قسم میخورم بیشتر آسمان را تماشا کنم.»
غروب آخرین روز سال و طلوع اولین روز سال جدید به معنی پایان یک فصل دیگر از زندگی و بهانهای برای نوسازی هرچیزیست که داشتهایم یا میخواهیم داشته باشیم. مثل همان از شنبه شروعکردنها، ولی حداقل همین که فرصت فکر کردن به تازهکردن چیزهای زنگزدهی زندگی میدهد جای قدردانی دارد.
در لحظاتی که این پست را مینویسم به سالهای قبل فکر میکنم. به آراز غیر سیسالهای که تقریبا هر هفته درحال صعود یکی از کوههای اطراف بود و به دنبال فرصت بود تا در طبیعت باشد. چقدر کوهها را دوست داشت و چقدر دلش میخواست امکاناتی برای سفرهای طولانیتر داشته باشد و چیزهای جدیدی کشف کند.
حالا که کموبیش این امکانات فراهم هست، من به طرز تاسفآوری درگیر روزمرگی و زندگی کارمندی هستم. اندک ساعات باقیماندهی روز هم صرف رفع خستگی و تمیزکاریها و رانندگی (و نه پیادهروی) میشود. ۵ سال پیش هرچیزی که حالا صاحب آن هستم برایم آرزو بود و امروز همان چیزهایی که صاحبشان هستم غل و زنجیر و عامل حسرت من برای عدم توانایی برگشت به [آزادی عمل] گذشته. حتی همین نوشته را نوشتن هم باعث بالا رفتن سروصدای زنگزدهی آن قسمت از معزم شده که در یک سال ۱۲۰ پست نوشتهاست.
مدت بسیار زیادی هست که از شبه-اهدافی که داشتم دور ماندهام و اگر حس نابودگر فومو را هم وارد معادلات نکنم باز هم حس سربازی را دارم که همهی همدورههایش ترخیص شدهاند و من ماندهام و ماهها اضافه خدمت در محیطی که کوچکترین احساس تعلقی به آن ندارم.
چیزی که به صراحت مشخص است نیاز من به تغییر هست. چیزی که مشخص نیست قدرت و اردهی من در تخریب هرچیزیست که تا الان ساختهام و چیزی که اصلا مشخص نیست این است که واقعا میارزد یا نه. این اواخر هم یکی از دوستانی که نزدیکترین خط فکری را به من دارد پرسید آیا واقعا لازم است هرچیزی که میسازیم را تخریب کنیم؟ آیا این نوعی مازوخیسم و عدم توانایی در هندلکردن آرامش هست؟
شاید آره شاید نه.
ولی، من هنوز هم میخواهم شکارچی-گردآورنده باشم. هنوز هم نیاز به امکان خیرهشدن به چشم انسانها آزارم میدهد. هنوز هم نمیتوانم عادت نگاه کردن به پایین را ترک کنم. من نیاز به یک تغییر دارم و این تغییر از یک قسم شروع میشود. قسم میخورم بیشتر آسمان را تماشا کنم.
دوشنبه، ۳ آوریل ۲۰۲۳
Loungeia خلاصه کتاب با طعم هوش مصنوعی

چند روز قبل، بدنبال سکون و وضعیت روحی نامناسبی که داشتم، از ترفند قدیمی خودم برای به حرکت انداختن چرخدندههای یخزدهی مغزم استفاده کردم و اون ترفند چیزی نیست جز ساختن یک چیز جدید.
احتمالا این اواخر در مورد ChatGPT شنیدید. سیستم هوشمندی که دقیقا مشابه یک انسان با شما حرف میزنه و قابلیتهای بینظیری برای پاسخگویی داره. یک طرف شما هستید و یک طرف شبهانسانی که تقریبا هرچیزی میدونه و به بهترین شکل شما رو درک میکنه و برای شما پاسخ و محتوا تولید میکنه.
با ایدهی کوچیکی که به ذهنم اومد تصمیم گرفتم از این سیستم بخوام چند کتاب رو برام خلاصهسازی کنه. ولی طوری که ایدههای اصلی کتاب توی پاسخش باشه و بشه با خوندن همون پاسخ درک کلی از محتوای کتاب داشت. نتیجه چیزی شد بنام Loungeia. پلتفرمی که توش خلاصهی کتابها با هوش مصنوعی ساخته میشه و به شکل وبلاگ سادهای منتشر میشه.
حتما پروژه رو چک کنید و اگه پیشنهادی برای بهبودش داشتید با من تماس بگیرید.
چهارشنبه، ۸ فوریه ۲۰۲۳
۸ یادآوری کوچک در مواقع بحران
۱. نشخوار فکری (Overthinking): بنویسید.
۲. اضطراب: مدیتیشن کنید.
۳. استرس: قدم بزنید.
۴. خستگی: استراحت کنید.
۵. ناراحتی: ورزش کنید.
۶. عصبانیت: موسیقی آرام گوش کنید.
۷. تنبلی: گوشیتان را خاموش کنید.
۸. درماندگی: بخوانید.
چهارشنبه، ۱۸ ژانویه ۲۰۲۳
آخرین نوشتهی ۲۰۲۲، سیویکم دسامبر ۲۰۲۲، استانبول، آدالار، اسکیشهیر، آنکارا و تبریز
دو ماه قبل بعد از وضعیت بحرانی ایران و فشارهای عصبی طاقتفرسای محیط و البته اینترنت تصمیم گرفتم برای مدت نامشخصی به ترکیه برگردم. خوشبختانه شرکت هزینه سفر و هتل رو بعهده گرفت و عملا دلیل دیگهای برای منتظر موندن باقی نذاشت. فقط مشکل کوچیکی وجود داشت که خودمون باید هتل میگرفتیم و تا اون موقع به لطف یکی از همکاران چند روزی رو مهمون خونهی اون بودیم.
بعد از آرامش نسبی و انجام چندین کار عقبمونده و سفری یکروزه به آدالار، به پیشنهاد دوست عزیزم علیرضا تصمیم گرفتیم آخر هفته رو از آخر و اولش کمی بیشتر کنیم و یه مسافرت کوچیک بریم اسکیشهیر و آنکارای فراموشنشدنی.

در راه آدالار
بلیطهای رفت و هتلها رو رزرو کردیم و بالاخره با قطار سریعالسیر YHT راهی اسکیشهیر شدیم. در مورد این شهر زیبا هرچی بگم کم گفتم و هنوز متحیرم که چرا تمامی مدتی که قبلا ترکیه بودم هیچ وقت به این شهر سفر نکرده بودم. رودخونهای بسیار زیبا و امکان قایقرانی به سبک روم باستان فضای شهر رو بشدت زیبا کرده. برخلاف استانبول، شهر کاملا صاف، مردمی خونگرم و البته هوایی به مراتب سردتر.

اسکیشهیر
بعد از اسکیشهیر شگفتانگیز، مقصد بعدی آنکارا و تجدید خاطرات بود. هرچند تایم ۲۴ ساعته برای این شهر بهشدت کم بود ولی کافی بود تا بتونیم موزه آتاترک، قلعه آنکارا و خانههای تاریخیش رو ببینیم. البته زمان مختصری رو هم صرف قدم زدن تو مرکز شهر و بازدید از خونهی قدیمیم و خاطرهبازی کردیم.
در نهایت بعد از گذشت نزدیک به دو ماه تصمیم گرفتیم برگردیم به تبریز سرد و امیدوار باشیم برای سفر دائمی بعدی…
شنبه، ۳۱ دسامبر ۲۰۲۲
با ما از آزادی سخن بگو
و او پاسخ داد:
در دروازهی شهر و در کنارِ آتشِ اجاقتان دیدهام که خود را به خاک میاندازید و آزادیِ خود را میپرستید، همچنان که بردگان در برابرِ فرمانروا خم میشوند و او را ستایش میکنند، با آن که بر دستِ او کشته میشوند.
آری، در باغِ معبد و در سایهی برج دیدهام که آزادترین کسان در میانِ شما آزادی خود را مانندِ یوغی به گردن و مانندِ دستبندی به دست دارند. و از دلم خون میریزد؛ زیرا که شما فقط آنگاه میتوانید آزاد باشید که حتی آرزو کردنِ آزادی را همبندی بر دست و پای خود ببینید، و هنگامی که دیگر از آزادی همچون هدف و غایت سخن نگویید.
شما آنگاه به راستی آزادید که گرچه روزهاتان فارغ از نگرانی و شب هاتان عاری از اندوه نباشند، چون این چیزها زندگی را بر شما تنگ کنند، از میانِ آنها برهنه و وارسته فراتر بروید.
اما چه گونه باید از روزها و شبهای خود فراتر بروید، مگر با شکستنِ زنجیری که در بامدادِ هشیاریِ خود بر گردِ ساعتِ نیمروزِ خود بستهاید؟
به راستی، آن چیزی که شما نامش را آزادی گذاشتهاید سنگین ترینِ این زنجیرهاست، اگر چه حلقههای آن در آفتاب بدرخشند و چشمتان را خیره کنند.
مگر آن چیزهایی که باید دور بیندازید تا آزاد شوید، پارههای وجودِ شما نیستند؟
اگر قانونِ ستم گرانهای ست که میخواهید از میانش بردارید، آن قانون را به دستِ خود بر پیشانی نوشتهاید. این نوشته با سوزاندنِ کتابهای قانون پاک نمیشود، یا با شستنِ پیشانیِ داورانتان، اگر چه دریا را بر سرِ آنها بریزید.
و اگر فرمانروای خودکامهای ست که میخواهید از تخت سرنگونش کنید، نخست آن تختی را که در درونِ شما دارد از میان ببرید. زیرا چه گونه خودکامهای میتواند بر آزادگان و سرفرازان فرمان براند، مگر با خودکامگیِ سرشته در آزادیِ آنها و با سرافکندگیِ همراه با سرفرازیِ آنها؟
وگر ترسی ست که میخواهید از دل برانید، جای آن ترس در دلِ شماست، نه در دستِ کسی که از او میترسید.
به راستی در درونِ شماست که همهی چیزها مدام دست به گردنِ یکدیگر دارند و پیش میروند — آنچه او را میخواهید و آنچه از او میترسید، آنچه شما را از خود میراند و آنچه شما را به خود میکشد، آنچه در پیاش میگردید و آنچه از او میگریزید. این چیزها در درونِ شما در گردشاند، مانندِ روشنیها و سایهها که به هم پیوستهاند.
و هنگامی که سایهای محو میشود و دیگر نیست، آن روشنی که بر جا میماند سایهی روشنیِ دیگری ست. و بر این سان آزادیِ شما هنگامی که زنجیرِ خود را از دست مینهد، باز خود زنجیرِ آزادیِ بزرگتری میگردد.
جبران خلیل جبران
پنجشنبه، ۲۲ دسامبر ۲۰۲۲