خب که چی؟ (۲)
از نظر نگاه به زندگی، آدمها را میتوان به دو گروه تسلیمشده و پرسشگر تقسیم کرد. عدهی بسیار زیادی با عجله درحال صرف آن برای رسیدن چیزهایی هستند که خودشان هم میدانند ارزشی ندارد و عدهی بسیار بسیار کمی همواره و در مواجهه با هرچیزی میپرسند و دنبال علت و درک آن چیز در نهایت توان خودشان هستند. هر پیشامدی و هر شدن/نشدنای را با تمام قوا زندگی میکنند. نگاه بهزندگیشان گروه اول را آشفته میکند و البته نگاه به زندگی گروه اول هم چندان به مذاق گروه دوم خوش نمیآید. گروه اول وقتی «نشد» رد میشوند و گروه دوم وقتی «نشد» میشوند کسی مثل شهریار.
بهعنوان کسی که خودش را از عضوی از گروه دوم حس میکند، توضیحی دارم برای این نگاه و این زاویهی دید.
زندگی و اتفاقاتش در نگاه گروه اول شبیه معدنی هست که شاید در انتهایش تکه طلایی نهفته باشد. آنها کل زندگی نکبتبارشان را با عجله صرف یافتن آن تکه طلا میکنند و درنهایت با بیلاخ بزرگی مواجه شده و به دیار باقی میروند. حال آنکه در نگاه ما، کل زندگی شبیه به کوهی ساختهشده از الماس هست. که هر لحظه و هر تکهاش با ارزش بوده و هرکجایش و هر نقطهاش و هر تکهاش را که بدست آوری برندهای.
سوال «خب که چی؟» پرسیدن از ما از اساس اشتباه است و تنها راه درک علت اشتباه بودنش هم این است که آن گروه اول همین سوال را تا لحظهی آخر تصورشان از زندگی از خودشان بپرسند.
مرتبط:
که چی؟
یکشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۹