در نکوهش تقلید تفکر و تفکر تکراری
در کوهنوردی، ارزش نانوشتهای وجود دارد به این حالت که از راهی صعود کنی که قبلا صعود نشده است و چیزهایی ببینی و تجربه کنی که هیچکس قبل از تو ندیده و تجربه نکردهاست. در حالت با ارزشتر راه جدیدی بسازی تا دیگران از راه تو صعود کنند. این ارزش نانوشته تا به امروز جان خیلیها را گرفته است. منجمله سه کوهنورد ایرانی که در کوه برادپیک موقع برگشت از راهی که برای اولین بار صعود کرده بودند گم شدند و کشته شدند. آن کوه ۵ راه دیگر برای صعود داشت ولی آنها جانشان را برای آن راه ششم دادند. یعنی میخواهم بگویم چیز جدی و بزرگی هست.
انتخاب مسیر و نحوه دیدن چیزها در مواجهه با پدیدههای زندگی هم دارای همچین ارزشی هست و بعضی وقتها این ارزش با اطلاع و دقتکردن در زاویهی دید دیگران از بین میرود و شما فرصت تجربه آن چیز با زاویه و دیدگاه خودتان را از دست میدهید.
این نوع نگرش در بسیاری از زوایای زندگی من تاثیر گذاشته است. برای مثال بعد از فهمیدن مضمون کتاب «عقاید یک دلقک» یا «ناطور دشت» مدت زیادی از خواندن هردوشان امتناع کردم تا محور تفکری که در آن مضمون داشتم پختهتر و پایدارتر شود و مستقیما تحت تاثیرشان قرار نگیرد.
درک سیورز در کتاب Anything you want توضیح میدهد که زمانی در جایی کار میکرده و تصمیم میگیرد استعفا دهد. یک ماه قبل شخص جانشینش را پیدا میکند و تمامی آموزشهای لازم برای ادامهی کار را به او میدهد. بعد از یک ماه به دفتر رئیسش رفته و با اعلام استعفایش نفر جایگزینش را هم معرفی میکند و بیتوجه به نگاه متعجب رئیسش و با این فکر که کار عادیای انجام داده آن جا را ترک میکند.
سالها بعد وقتی یکی از کارمندان خودش استعفا میدهد و در مقابل درک سیورز که پرسیده بود جایگزینش چه کسی هست با جواب اینکه پیدا کردن جایگزین من مشکل تو هست نه من متوجه میشود روال استعفا طوری نبوده که او در جوانی انجام داده است و چه بسا اگر در آنزمانها به دنبال پیدا کردن روال این مسئله بوده هیچوقت کار با ارزش پیدا کردن جانشینش را خودش انجام نمیداده. سیورز نتیجه میگیرد که بعضی وقتها بهتر هست همهی چیزهای عادی زندگی را از نو مرور کنیم و بهدنبال این باشیم که شاید راه بهتر و درستتری برای انجام آنچیز وجود داشته باشد.
یکشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۹
دوازدهم مارس ۲۰۱۹، آنکارا
روزها مثل برق و باد میگذرند و من متحیر و درحال دستوپا زدن برای رهایی از عادت صبرکردن. عادت منتظر ماندن. عادت تمامشدن «چیز» فعلی. یک عمر منتظر ماندهام و یک عمر وعده داده شدهام که این شرایط حساس کنونی که بگذرد دیگر زندگی میکنم و این شرایط حساس کنونی مادربهخطا تمام نمیشود. مدرسه که تمام شد راحت میشوم. به دانشگاه که رفتم راحت میشوم. سربازی که تمام شد راحت میشوم. پاسپورتم که آمد راحت میشوم. از ایران که رفتم راحت میشوم. ویزایم که آمد راحت میشوم. همهی این اتفاقات افتاد و من راحت نمیشوم. همانطور نا-راحت ماندهام و منتظر. با این تفاوت که دیگر نمیدانم منتظر چه هستم. گویا فقط عادت و اعتیادی درونی من شکل گرفته که انتظار تمامشدن چیز فعلی را بهانهای کرده برای زندگی نکردن در حال.
تقویم در ماههای آذربایجانی مقداری با تقدیم خورشیدی متفاوت هست. تقریبا معادل با تقویم میلادی با این تفاوت که اسم ماهها فرق میکند. به ماه مارس در تقدیم ترکی «بایرام آیی» یعنی ماه عید گفته میشود. ماه عید معادل هست با ۲۰ روز آخر اسفند و ۱۰ روز اول فروردین. حال و هوای این ماه هنجارشکن ماههای قبلی (و سرد) هست. هوا مقداری گرم شده و آفتاب بعد از چندماه قلقلکت میدهد. نمیدانم چرا بهار با همهی خوبیهایش وقتی میآید ماتم میگیرم. البته میدانم چرا، اما به روی خودم نمیآورم. وضعیت روحی این روزهایم شبیه کسی است که ظرف آبجوشی بالای سرش نگهداشته است و با کوچکترین تکانی دستوپایش را میسوزاند.
دوستم معتقد هست موقعیتی که من درآن قرار دارم خیلی خوب است و مفت صاحبش شدهام و خبر ندارم حالات دیگر مهاجرت چه شکلی است. من این پست را لفظاً بازگویی کردم و گفتم برای اینکه این موقعیت را مفت صاحب شوم ده سال از هر لذت و تفریحی گذشتهام و به عبارت دیگر زندگی نکردهام.
جمعهی گذشته برای اولین بار بعد از مهاجرت رفتم کوه. درست شبیه همان کوههایی که در ایام طاقتفرسای بعد از سربازی میرفتم. ظهر و نه صبح. تنها و نه با گروهی. خسته و نا با انرژی. دلتنگ و نه شاد. همهجا پر بود از گرافیتیهایی که آدمهای شبیه من نوشته بودند. یکی بیشتر از همه توجهم رو جلب کرد:
حتی مامور راهنمایی رانندگی را هم شبیه تو میبینم. راحت شدی؟
دلم میخواهد برای عید برگردم تبریز و پیش خانوادهام باشم ولی کوچکترین احتمالی برای اینکار وجود ندارد. هزینه رفت و آمد خارج از توان بودجه فعلی من هست و در کنار اون سرهم کردن مرخصی و تعطیلی کنار هم که حداقل بشود یک هفته ماند ممکن نیست. شاید اگر استانبول بودم این کار به مراتب راحتتر بود ولی ۴۸ ساعت از اینور و آنور بیشتر زمان به هدر میرود برای هر مسافرت. از آنکارا پرواز مستقیمی به ایران وجود ندارد کلهی پدرش.
اول پست که نوشتم انتظارها دارند کلافهام میکنند. یکیشان همین بود. عمری منتظر تعطیلیهای سربازی ماندم برای دیدن خانوادهام و حالا منتظر تعطیلیهای تقویم ترکیه. مادرم میگوید وضعیت من بدتر است، چندسال استرس سربازی پدرت را کشیدم، چندسال هم استرس سربازی تو را. چندسال دلتنگی دوری پدرت را کشیدم و حالا معلوم نیست چندسال هم دلتنگی دوری تو را بکشم. این انتظار لعنتی درون ما نهادینه شدهاست انگار.
میخواهم چیزهایی را تغییر دهم ولی نمیدانم چه چیزهایی. شواهد امر نشان میدهد افسردگی مجددن آمده سر و گوشی آب بدهد و اگر فضا و زمان مناسب بود بماند. من دارم به هر دری میزنم که به آن روزها برنگردم ولی پشت هر دری که میزنم یک عدد بیلاخ گنده در انتظارم نشسته است.
این اواخر اپیزودی از یک پادکست گوش کردم که مرا ترساند. شباهت وضعیت کاراکتر داستان و وضعیت واقعی من. تداخل فلسفه و وهم و «چیزهایی اینچنینی» با زندگی واقعی و چیزی که به آن منجر میشود. من برای جلوگیری از چیزی که قرار است وضعیت فعلی به آن منجر شود تصمیم گرفتم مقداری شل بگیرم.
شاید این آخر هفته جمع و جور کنم بروم مسافرت. هرچند مسافرت تنهایی را سگ قضای حاجت کند. یحتمل مولانا هم در همچین حال و هوایی بوده که گفته:
.Sen Zehri Şeker, Şekeri Zehrediyorsun.. Etme
از بین پستهایی که قرار است تکمیل و منتشرشان کنم دوتایشان ماژور هستند. یعنی اگر کسی به آن نتایج رسیده و توانسته به زبان متن بنویسدشان و منتشرشان کند نباید پستهای اینچنینی بنویسد دیگر و همین هم علت کش آمدن منتشر کردن آن پستهاست. یعنی ترجیح میدهم بهجای عمل به تئوریهای آن پستهای ماژور، منتشرشان نکنم و همینطوری در باتلاق تنشهای فکری و غیرفکری فعلی دستوپا بزنم. این انسان عجب موجود بدردنخوری است. با این جملهبندیاش.
دلمون تنگه. تو بیا.
سهشنبه، ۱۲ مارس ۲۰۱۹
نکاتی از صعود به قلهی «کمال»
- در ارتفاع ۳۷۵۰ متری یکونیم لیتر آب یکونیم میلیون تن وزن دارد، وزن چیزهایی که حمل خواهید کرد را ضرب در ۱۰ کنید و بعد ببینید توانش را دارید یا نه.
- بهدلیل خاک بسیار نرم مسیر صعود فکر صعود بدون باتوم را از سرتان بیرون کنید.
- در آن ارتفاع فندکهای عادی کار نمیکنند. کبریت یا فندک اتمی بههمراه داشته باشید اگر قصد روشنکردن گاز یا سیگار دارید.
- اگر میخواهید آفتاب «مسخرهاش» را درنیاورد استفاده از کرم ضدآفتاب را جدی بگیرید.
- بیتوجه به گرمای دامنهی کوه، آمادگی رویارویی با باد و سرمای شدید در قله را داشته باشید.
- چیزهایی که احتمالا بهدردتان میخورد درنهایت بهدردتان نمیخورد.
- بنا به علت نامشخصی در آن ارتفاع هر نوع میوهای ده برابر خوشمزهتر از پایین کوه است.
- به دلیل شیب تند، تنها راه صعود برای امثال من و احتمالا شما صعود زیگزالیست. جنگولکبازی را بذارید کنار.
- وقتی به قله رسیدید سلام من رو به سه درویش و موش صحرایی (یا کوهستانی) که گلهایمان را خورد برسانید.
- در سرازیری بهجای راهرفتن میتوانید شنسواری کنید و کل مسافت باقی مانده را در طی چند دقیقه به پایان برسانید.
- شنسواری به دلیل ریسک سقوط در دره هم حس هیجانطلبی زیادی میطلبد هم دوتا از اینها.
- برگشتنی پاهایتان را در دریاچه «قوچ» بیاندازید تا سرمای غیرعادیاش حالتان را سر جایش بیاورد.
چهارشنبه، ۴ آوریل ۲۰۱۸
وقتی چیزی برای از دستدادن نداری
جدا از اینکه سربازی از نامبارکترین اتفاقاتیست که ممکن است برای کسی بیافتد، این نامبارکی با مقدار زیادی از کوه و دشت و گرد و خاک توام است. یعنی شما در اکثر مواقع سربازی در کوه و دشت هستید مگر اینکه پارتی کلفتی به ضخامت نامحدودی داشته باشید که فعلا در حوصله این مطلب نمیگنجد. این حضور در کوه و دشت عقدهای در شما میآفریند بهنام عقدهی تمدن. که باعث میشود ۵۰ درصد بلکه بیشتر مرخصیتان در جاهای شلوغ شهر بگذرانید. حتی ترافیک و صف بانک برایتان لذتبخش باشد. در این بین اما استثناهایی هم وجود دارد. مثلا برای منی که کوه و کوهنوردی عضو جدانشدنی زندگیام هستند بیتوجه به حضور ۲۱ روزه جایی بدور از تمدن و فرهنگ و شعور و انسانیت، بازهم جذابیتش و آرامشش را از دست نمیدهد.
و اینطور میشود که پیشنهاد صعود به «دند» که یک روز کامل وقت میبرد و میشود همهی کاری که قرار است در مرخصی ۳۶ ساعتهات بعد از ۲۱ روز و قبل از عدد نامشخصی روز تباهی انجام دهی غیر قابل رد میشود.
برگشتنی هم این لانه را در دل سنگ کشف میکنی و امیدوار میشوی به دو سال بعد.
سهشنبه، ۵ جولای ۲۰۱۶
درباره حمله به کمپ کوهنوردان در پاکستان
متوجه شدم تو پاکستان به بیس کمپ دایامیر در کوه نانگاپاربات حمله کردن و متاسفانه ۱۰ نفرشون ۱۱ نفرشون کشته شده. در بین جمع مهدی قلیپور کوهنورد تبریزی هم حضور داشته که خوشبختانه طوریش نشده. بعد از فاجعهای به این بزرگی تازه ارتش پاکستان اعلام کرده کنترل شرایط رو در دست داره. در دست نداشتی چی میشد حالا؟
تروریست که بالذات احمق هست، اون به کنار، ولی ابله آخه کوهنورد؟ تو کمپ کوهنوری؟ کجا رو هدف گرفتی؟ میخوای چیکار کنی؟ چی رو اثبات کنی؟
بروزرسانی ۲۱ جولای ۲۰۱۷
امروز تو سخنرانی عظیم قیچیساز در Creative Mornings تبریز متوجه شدم یکی از کشتهشدگان دوست نزدیک عظیم بوده. فیلمش رو هم دیدم. فقط میتونم بگم متاسفم.
یکشنبه، ۲۳ ژوئن ۲۰۱۳