هفتم ژانویه ۲۰۱۹، آنکارا
با تموم شدن تعطیلات و مرخصی دیروز مجددن چمدون سنگینم (I mean it) رو جمع کردم که برگردم آنکارا. برگردم؟ یا برم؟ حس عجیب نداشتن حس دلتنگی موقع ترک تبریز. حس عجیبتر هوم سویت هوم موقع رسیدن به آنکارا. فعلا همینقدر دراین مورد مینویسم تا یادم بمونه چه اتفاقی افتاده و بعدن سر فرصت درموردش فکر کنم. انگار راستیراستی دارم شهروند سیاره میشم.
این بار تنها نبودم و ساسان پیشنهادم برای به دریازدن رو قبول کرد و باهام اومد. به همراهش رفتیم فرودگاه و در تراژدیکترین حالت ممکن (Really, I mean it) گیت پاسپورت رو رد کردیم. مامور کنترل بار از اضافهبار ۱۰ کیلوییمون چشمپوشی کرد و بعد از انتظار یک و نیم ساعته تو سالن ترانزیت و ملاقات با یونس ژاله سوار هواپیما شدیم.
بالاخره تونستم لپتاپ ایدهآلم (البته بعد از مکبوک خدابیامرز) رو به مبلغ ۱۲۰۰ دلار از ایران بخرم و خیالم بابت امکان انجام پروژههای آزاد راحت باشه. Asus Zenbook UX430. به دو علت از ترکیه نخریدمش. اختلاف قیمت ۱۵۰۰ لیری (بخاطر مالیات بیشتر ترکیه) و کیبرد چینش اروپایی لپتاپها در ترکیه که عملا شکنجه هست برای منی که کل عمرم رو با کیبرد استاندارد (US) کار کردم.
ساعت ۵ به وقت ترکیه رسیدیم فرودگاه آتاترک استانبول و بعد از ۷ ساعت انتظار تو کافهای نزدیک ترمینال سوار اتوبوس شدیم و برگشتیم/رفتیم آنکارا. بار سنگین و شکستن چرخهای چمدونم دهن خودم رو سرویس و دستهام رو کبود کرد. مشقت بعدی این بود که صبح شده بود و باید میومدم شرکت و چارهای هم نبود. ترجیح دادم تا جای ممکن پیش خانوادهم بمونم و زودتر برنگردم.
کیندلی که قبل از سفر سفارش داده بودم نرسید و امیدوارم کسی رو پیدا کنم که بتونه بیاره برام.
سهشنبه، ۸ ژانویه ۲۰۱۹
۲۸ دسامبر ۲۰۱۸، آنکارا-استانبول-تبریز
بیشتر از ۷ ماه از شروع مهاجرتم میگذره و بالاخره تونستم شرایط رو برای مسافرت چندروزه به تبریز فراهم کنم. هرچند انگیزه اصلی این سفر رفت با یکی دیگه خوابید ولی بازم دلایل زیادی دارم که زمانی رو به خودم مرخصی بدم و مدتی تو زادگاهم باشم.
نظر به اینکه همهی پروازهای منتهی به ایران از استانبول تیکآف میکنند و من آنکارا هستم تهیه و بلیطها و هماهنگی زمانی بین ۴ بلیط و مدت مرخصی که گرفتم و جلوگیری از اتلاف وقت کار طاقتفرسایی شده بود برام که با درک قابل احترام رئیس شرکت و جابجایی روزهای مرخصیم مقدار زیادی تسهیل شد و همهچی دستبهدست هم داد که بتونم هر چند با تاخیر شب یلدا و تولدم رو پیش خانواده باشم.
دیشب حرکت کردم و صبح امروز رسیدم استانبول. چند دقیقه بعد تکستی از طرف شرکت هواپیمایی برام اومد که پروازم سه و نیم فاکینگ ساعت تاخیر خواهد داشت. کله پدرشان.
تو فرودگاه آتاترک منتظرم موعد پرواز برسه و بریم که برگردیم به شهر عزیزتر از جان. امروز چندساعتی هم با پیام بودم و با وجود گوشی برای شنیدنش تا میتونستم غر زدم از تاخیر هواپیما. ممنونم ازش که وقتش رو بهم داد.
هواپیما یه ساعت دیگه تاخیر خورد. اما تونستم چند ترکیب جدید فحش بسازم. ساعت ۱۲:۳۰ تو تبریز فرود اومدیم و زیر برف قشنگش اومدم خونه.
چوخلی وقتدی گؤروشونه گئتمیرم، اونوتماز او گؤزل بولاغلار منی
چیلیح یالی، داش آراسی، تاخدادوز، ایستحلی دوست کیمی قوجاخلار منی
دوسلوخدا عهدیمه صادیق دورموشام یولاریندا نئچه کوهلان* یورموشام
ائللرینن چوخلی مجلیس قورموشام یادینا سالاجاخ قوناخلار منی
شمشیر سنی بیرده یئتیرمز زامان بیلیر بو مطلبی عاریف، درد قانان
صرافین قدرینی نه بیلر نادان؟ کئجر قبریم اوستن ایاخلار منی…– Şəmşir Qurbanoğlu
* کوهلان: نوعی اسب که در سفرهای طولانی استفاده میشود.
جمعه، ۲۸ دسامبر ۲۰۱۸
بیستودوم نوامبر ۲۰۱۸، آنکارا
بعد از اوقات سخت و پراسترسی که تو استانبول و روزهای اول آنکارا داشتم کمکم دارم به پایداری میرسم. در طول دوماه گذشته هزینههای سرسامآور نقلمکان به آنکارا و قرارداد جدید برای اجاره آپارتمان و آب و غذا و سایر چیزها همهوهمه از پساندازی تامین میشد که در شرف اتمام بود و دیروز با دریافت اولین حقوقم تو شرکت جدید کمی از بار فشار روانی نزدیک شدن به ورشکستگی از روم برداشته شد.
یکی از همکارام که تازه اومده بود دنبال خونه بود و من واحد خالی آپارتمانم رو بهش معرفی کردم و همسایه شدیم. تنها مشکل اینه که اون اهل «ختایی» هست و کمترین دمایی که تجربه کرده ۵ درجه و هیچ ایدهای درمورد دمای زیر صفر آنکارا نداره. صبح به صبح با چکش میرم در خونهش و یخش رو میشکنم و میبرمش شرکت.
صاحبخونهم در مقابل اعتراض من نسبت به سردی هوا و درخواستم برای افزایش درجه سیستم گرمایشی مرکزی گفت اینجا ایران نیست که گاز مفت مصرف کنین و بودجه ما در همین حد هست.
از بین اپلایهایی که برای موقعیتهای شغلی تو شهرهای مختلف ترکیه کرده بودم بطور اتفاقی یکیشون تو آلمان بود و بعد از مصاحبه تصویری به علت اینکه فریمورک Zend بلد نیستم رد شدم و بسیار خوشحال.
[سر خر را به شمال غرب کج میکند]
مدتیه که بطور ۲۴ ساعته عبارت What the f**k am I doing here توی مغزم تکرار میشه و نمیدونم باهاش چیکار کنم.
تمامی آیپیهای ورودی از کشورهای چین و روسیه و رفقاشون رو بستم تا بلکه شر اسپمرها و کراولرهاشون کم بشه. کله پدرشان.
پنجشنبه، ۲۲ نوامبر ۲۰۱۸
بیستونهم اکتبر ۲۰۱۸، آنکارا
بله درست خوندید، آنکارا.
در طول دو ماه گذشته بهقدری اتفاقات زیاد گوار و ناگواری افتاد که حتی فرصت نکردم درموردشون بنویسم. دسترسی نداشتن به کیبرد مناسب هم بیتاثیر نبود البته. بعد از کش و قوصهای فراوان توی شرکت بالاخره تصمیمشون برای ادامهندادن پروژه قطعی شد و من بیکار شدم. اون هم بعد از همهی سرمایهگذاریها و برنامهریزیهایی که اونجا کرده بودم. این مسئله به حد کافی پانیکزا بود ولی در کنار اون مسافرت پدرمادرم به استانبول هم آخرین انرژیم رو گرفت و عملا متوقف شدم.
چه میشد کرد؟ شروع از صفر. اپلایها پشت سرهم شروع شد و همون شب از آنکارا پیشنهاد کار گرفتم. بعد از بدرقه خانواده یک روز بعد همهی وسایلم که یه چمدان و دوتا کیف بیشتر نبود رو جمع کردم و راهی آنکارا شدم. دو شب اول توی هتل بودم تا روز سوم تونستم یه خونه مناسب (و چند برابر بهتر از آپارتمان قبلیم) اجاره کنم. مذاکرات با شرکت هم به نتیجه رسید و نهایتا قرار شد از ۲۹ اکتبر که امروز باشه کارم رو شروع کنم.
جزئیات زیادی اتفاق افتاده توی این مدت. از مردیها و نامردیها بگیرید تا رسیدن ویزام و بالاخره آزادی عمل کامل برای زندگی توی ترکیه. تو روزهای آینده سعی میکنم مهمترهاشون رو بنویسم باز.
دوشنبه، ۲۹ اکتبر ۲۰۱۸