ماجرای اهدای خون
بدنبال دوتا مسئله تصمیم گرفتم خون اهدا کنم. یکیش اینکه برای درمان آلرژیم چندنفر پیشنهاد دادن حجامت کنم (که من اعتقادی ندارم بهش. درنتیجه خون اهدا میکنم که همون مکانیسمه تقریبا) و دوم اینکه زندگی این روزها به روم خندیده و منم دوست دارم به روش بخندم با کمک به کسانی که بهش نیاز دارن.
تلاش اول، ۱۰ دسامبر ۲۰۱۴
قرار شد با دوستم وحید باهم بریم. اون خیلی وقته اینکارو انجام میده و موعد اهدای مجددش رسیده. این یه مقدار از استرسم رو کم کرد. بدنبال تاخیری که داشتیم گفتن بشریت فعلا لیاقت استفاده از خون تو رو نداره. و الان تعطیلیم برو شنبه بیا. درنتیجه نشد.
تلاش دوم، ۱۴ دسامبر ۲۰۱۴
بالاخره شد اما با داستانهایی. این دوستمون وحید بعد تموم شدن کارش پاشد منم به تقلید پاشدم یه لحظه نفهمیدم چی شد ولو شدم رو تخت. از اونجایی که تقریبا بیهوش بودم اون لحظات این قسمتش رو از زبان وحید:
آراز گفت سرم گیج میره. گفتم لابد یه سرگیجهی عادیه. یارو پسره رو صدا زدم که آقا این سرش گیج میره. اومدن بردن خوابوندش رو تخت. آب پاشیدن رو صورتش گفتن سرفه کن. یهو گفت هیچی نمیشنوم. آقا قلبم داشت می ایستاد. دو سه بار دیگه آب پاشیدن رو صورتش و سیلی زدن حالش جا اومد.
– وحید (@vahidrsj)
اگه دلتون خواست شما هم خون اهدا کنین از ساعت ۱۰ هستن تا ۶ اینا. مرکز انتقال خون روبروی مسجد کبود تقریبا.
چهارشنبه، ۱۰ دسامبر ۲۰۱۴