۱۶ می ۲۰۲۰، زرخشت (۳)، جانکندن به از دلکندن
دیروز بهخاطر ندانستن اینکه پتوهای اضافه کجاست (بعلاوه گشادی) تا صبح یخ زدم. صبح مجددا با صبحانه و سکوت لذتبخش سپری شد و رسیدیم به صحبتهای کاری که البته به نتیجه مطلوبی نرسید.
همچنین افتخار این رو داشتم که نان درستکردن (بطور دقیقتر خمیر درستکردن) علی رو هم ببینم. هرچند پختنش ماند برای شب. آن هم در تنور دستسازی خود علی ساخته بود. خوشبختانه پروسه آردکردن گندم قبلا توسط دستگاههای زیربط انجام شده بود.
علی در حیاط زرخشت مشغول رسیدگی به گلوگیاهان بود که ازم خواست برای جلوگیری از جمعشدن مورچهها و دیگر حشرات به داخل کندوها شانههای خالی عسل رو از داخل کندوها خالی کنم. در همون حین کشف کردم لهکردن شانهها و بریدنشان به شدت حس ASMR دارند. اگه اهلش هستید توصیه میکنم این اپیزود رو هم تجربه کنید.
زحمت میرزاقاسمی برای ناهار و شام کوکوی سیبزمینی را باز مادر بامحبت علی کشید و هرچه از مزهاش بگویم کم گفتهام. امروز هم بعد از صبحانه با نانی که علی سخاوتی دیشب درست کرده بود بساطم رو جمع کردم و آماده برگشت شدم. علاقهای به دلکندن از زرخشت نداشتم ولی نمیخواستم بیشتر از این اسباب زحمتشان بشوم.
بعد از لطف مجددش که من رو تا جاده رسوند با اولین اتوبوس راهی قزوین شدم تا از اونجا بدون تحمل دردسرهای قبلی مستقیم برگردم تبریز. چندساعتی نگذشته بود حس پشیمانی تمام وجودم رو گرفت. جدایی از زرخشت به هیچوجه کار راحتی نیست.
جمعه، ۲۲ می ۲۰۲۰
۱۶ آوریل ۲۰۲۰، فرودگاه تهران، به پایان آمد آن دفتر
هفتههای پیش تصمیمم برای ترک شرکت جدیتر و عملی شد ولی چیزی که پیشبینی نکرده بودم سکون و وضعیت اقتصادی ناشی از کرونا بود که باعث شد آلترناتیوها همگی باهم از دست برن و من بمونم و استانبول و ممنوعیت خروج از خانه.
روزها پشت سرهم سپری شدن و من از گرفتن هرگونه تصمیمی ناتوان تا اینکه به پیشنهاد دوستم خونهم رو تحویل دادم و رفتم برای مدت محدودی با اون زندگی کنم. هم از تنهایی محض نجات پیدا میکردیم و هم کمی تو هزینههام صرفهجویی میشد.
مدتی که پیش دوستم بودم هم تغییری تو وضعیت پیش نیومد و همچنان در قرنطینه کامل در حدی که امکان خروج از خونه و خرید مایحتاج زندگی هم نبود. با بحرانیتر شدن اوضاع و تبعیضهای احمقانهای که روزبهروز بیشتر میشد تصمیم گرفتم حداقل تا مدتی که اوضاع کمی بهتر بشه برگردم تبریز و ریسک بیشتری قبول نکنم که دوستم هم تصمیم گرفت با من برگرده و تو این سفر نهچندان خوشایند تنها نباشیم.
این تصمیم با بیلاخ بزرگی که یکی از شرکتهای هواپیمایی روز سهشنبه بهمون با کنسل کردن پرواز نشون داد منتفی شد. تلاشهای دیگه برای پیا کردن پروازی که کنسل نشه نهایتا ما رو کشوند به پرواز تهران که پرسجوهای انجام شده مطمئنمون کرد این یکی کنسل نخواهد شد و خوشبختانه نشد. هرچند تاخیر احمقانهی یکی از مسافرها باعث شد نزدیک به دو ساعت توی هواپیما معطل بشیم و پرواز دوم به تبریز رو از دست بدیم ولی حداقلش این بود که بالاخره رسیدیم به مام میهن.
با وجود اینکه تا جای ممکن تلاش کردیم نکات بهداشتی رو رعایت کنیم و در طول سفر هم کسی مشکوک بنظر نمیرسید ولی تصمیم گرفتم حداقل دو هفته از اتاقم خارج نشم تا کوچکترین ریسکی رو متوجه خانواده نکنم.
فعلا با همین شرایط قرنطینه ادامه میدم تا ببینیم این دانشمندنماها کی بیخیال آزمایش ماندگاری روی سطوح مختلف میشن و بعد از چندقرن منت برتری هنری از خودشون نشون میدن و مارو نجات میدن از این وضعیت.
دوشنبه، ۱۳ آوریل ۲۰۲۰
بیستوپنجم دسامبر ۲۰۱۹، فرودگاه استانبول و تبریز
بعد از چندین ماه انتظار بالاخره این شانس رو پیدا کردم که شب یلدا و تولدم (هردو با تاخیر) رو پیش خانوادهام باشم. بسیار خوشحال هستم و همزمان بسیار استرس دارم از بابت هواپیمای ایرانی که قراره من رو به شهر عزیزتر از جان برسونه.
هفتههای اخیر هم بیاسترس و بیدغدغه نبودند. فشار کارها دوچندان و فشار روانی پرسنل صدچندان شده. طبیعتا دلیل اصلیش جدیشدن اصرارم به دریافت ویزای کار هست.
صف چکاین بطرز وحشتناکی شلوغ هست و من هم خسته از ۹ ساعت کار فشردهی انتقال مسؤلیت، گوشهای روی زمین نشستم و سعی میکنم به نگاههای متعجب و عموما عاقل اندر سفیه (که ظاهرن ریشه در باکلاسی اونها و بیکلاسی من) داره توجه نکنم.
آبوهوای تبریز رو چک کردم و قراره روزهای آینده بارونی باشه ولی مشکلی باهاش ندارم. جسم و روح همزمان که پیش پدر و مادر هست بیرون خونه آخرالزمان هم بشه ملالی نیست.
—
هواپیما ساعت ۱۲:۳۰ بامداد به وقت استانبول بلند شد و حوالی ۳ بامداد به وقت تبریز به زمین نشست. در طول پرواز با فیلمی که از دیشب روی گوشیم دانلود کرده بودم سرم رو گرم کردم و با اعلام مهماندار که تا دقایق دیگر به تبریز میرسیم متوجه گذر زمان شدم. نیم ساعتی صرف تحویل چمدان و مهر پاسپورت و اینها شد و بعدش بدون پیشواز به خونه برگشتم.
چهارشنبه، ۲۵ دسامبر ۲۰۱۹
بیستونهم می ۲۰۱۹، فرودگاه مهرآباد تهران
دیگر حساب تعداد دفعاتی که با محل کارم دچار مشکل شدهام از دستم در رفته است ولی داستان کوتاه و تنشزاست: بار دیگر شغلم را از دست دادم و بار دیگر دستبهکار شدم و برای موقعیتهای شغلی دیگر اپلای کردم ولی ایندفعه چنان سخت گرفتم که از ۱۰-۱۵ جایی که برای مصاحبه رفتم همهرا رد کردم تا اینبار دفعهی آخر باشد. فقط دو مورد تماما با استانداردهای کاری من سازگار بود که یکیشان بدلیل زمینه کاری حساس رد شد و ماند آخری که در نهایت با تعیین تکلیف و شفافسازی انتظارات متقابل قرارداد بستم و تاریخ شروع کار هم بعد از تعطیلات رمضان (دهم ژوئن) ست شد.
با توجه به فاصله ۴۰ کیلومتری محل کار و آپارتمانم ناچار شدم مجددن دنبال آپارتمان جدید نزدیک به محل کار هم بگردم که با فیلترهای اجاره بدون واسطه (صرفهجویی از هزینه کمسیون) و وجود وسایل داخل خانه باعث شده بود عملیات طاقتفرسای بیحدومرزی بشود ولی در نهایت دیروز موفق شدم آپارتمان جدید را هم اجاره کنم و با بستن قرارداد عملا کارهای سخت تمام شود و مجددن برگردم به روال عادی.
در این بین چیزی که مانده بود ۱۲-۱۳ روز زمان خالی بود بین سه انتخاب نشستن در خانه و سفر به ازمیر و سفر به ایران طبعا و قطعا سومی را انتخاب کردم چرا که چنین زمان طولانی برای تجدید قوا و دیدار با خانواده دیگر بدست نمیآمد نمیشد از دستش داد. در نتیجه عملیات تبدیل ارز و خرید بلیط شروع شد. اما در این حین به مشکل عجیبی برخورد کردم و آن هم اینکه قیمت پروازهای استانبول – تبریز حدود سهبرابر پروازهای استانبول – تهران بود و بر این اساس مجبور شدم دردسر جابجایی بین فرودگاههای بینالمللی و داخلی تهران را هم به جان بخرم.
در نهایت امروز بیستونهم می – نهم خرداد وارد فرودگاه امام خمینی تهران شدم و از آنجا هم با اسنپ (پدرسازندگانش قرین رحمت باد) به فرودگاه مهرآباد آمدم تا با پرواز دوم به تبریز برگردم. در فاصله ایجاد شده کاری نمیشد کرد جز کتاب خواندن و نوشتن این پست که البته من دومی را انتخاب کردم چون با وجود اتفاقات روزهای آخر و جابجاییهای استانبول دیگر تمرکزی برای کتابخواندن نداشتم.
روزهای میانی بهار که بر ما اینگونه گذشت. امیدوارم تعطیلات پیش رو در تبریز باعث شود انرژی تحلیلرفته مجددن به سرجایش برگردد و بتوانم برای بار چهارم زندگی در استانبول را از نو شروع کنم.
چهارشنبه، ۲۹ می ۲۰۱۹
۱۹ آوریل ۲۰۱۹، تبریزِ عزیزترازجان
بالاخره بعد از ۴ ماه انتظار و البته اتفاق هولناک از دستدادن همهچیز (بغیر از سرسختی) در آنکارا مجددن امکان و فرصت سفر به ایران رو فراهم کردم. برای پوشش دو روز مرخصی مجبور شدم تمامی روزهای تعطیل دو هفتهی قبل رو تو شرکت باشم و عملا با جسم و روح کاملا خستهای برسم تبریز. اینبار انتظار در فرودگاه و میزبانی کسی باعث شد سفر دومم مثل دفعه قبل نباشه و هر لحظه از انتظارش شیرین و فراموش نشدنی.
از شانس من بعد از ششم آوریل همهی پروازهای بینالمللی ترکیه از فرودگاه آتاترک منتقل شدند به فرودگاه جدید که ۶۰ کیلومتر از محل کار و زندگی من فاصله داره و تنها راه رسیدن به اونجا بغیر از تاکسی که ۲۰۰ لیر بیزبون کرایهش هست اتوبوسهایی هستند که ۲ ساعت تمام طول میکشه تا برسن به فرودگاه. عملا یک روز از مرخصیم صرف رسوندن خودم به فرودگاه و تشریفات پرواز شد.
تو فرودگاه استانبول مجددن و مثل دفعه پیش بخاطر دعواهای هموطنان مقداری معطل شدیم. بزرگواری سالن ترانزیت پرواز خودش با پرواز ایران ایر رو اشتباه گرفته بود و درحالی که به زمین و زمان فحش میداد خودش رو رسوند. مقداری اوقات تلخی شد که با غلط کردمش غائله ختم به خیر شد.
از همون لحظهای که هواپیما ارتفاعش رو کم کرد و وارد ابرهای سیاه شدیم فهمیدم ۴ روز آیندهای که تو تبریز خواهم بود قرار نیست دیدگانمون به جمال آفتاب روشن بشه ولی مطلقا انتظار نداشتم کل ۴ روز رو برف بباره. بهرحال تبریز هست و «۶ آی قیش، ۶ آی قمیش». کاریش نمیشد کرد.
تو حالت عادی پروازهای ترکیه ابتدا میرن به شرق تبریز سپس با یه دور ملایم برمیگردن و فرود میان ولی پرواز ما همون غرب تبریز یهو هواپیما رو چرخوند و باعث شد به محض رسیدن به فرودگاه یه سر برم دستشویی. ترس از ارتفاع و عدم اطمینان به تکنولوژیهای هواپیما و اینطورچیزها.
برنامهریزی و تلاش برای سورپرایز همزمان خانواده با تاخیر هواپیمای خواهرم منتفی شد و خودم تنهایی برگشتم خونه ولی بازم چهره بهت زدهی پدر و مادرم ساعت ۱ شب دیدنی بود.
جمعه، ۱۹ آوریل ۲۰۱۹
۲۸ دسامبر ۲۰۱۸، آنکارا-استانبول-تبریز
بیشتر از ۷ ماه از شروع مهاجرتم میگذره و بالاخره تونستم شرایط رو برای مسافرت چندروزه به تبریز فراهم کنم. هرچند انگیزه اصلی این سفر رفت با یکی دیگه خوابید ولی بازم دلایل زیادی دارم که زمانی رو به خودم مرخصی بدم و مدتی تو زادگاهم باشم.
نظر به اینکه همهی پروازهای منتهی به ایران از استانبول تیکآف میکنند و من آنکارا هستم تهیه و بلیطها و هماهنگی زمانی بین ۴ بلیط و مدت مرخصی که گرفتم و جلوگیری از اتلاف وقت کار طاقتفرسایی شده بود برام که با درک قابل احترام رئیس شرکت و جابجایی روزهای مرخصیم مقدار زیادی تسهیل شد و همهچی دستبهدست هم داد که بتونم هر چند با تاخیر شب یلدا و تولدم رو پیش خانواده باشم.
دیشب حرکت کردم و صبح امروز رسیدم استانبول. چند دقیقه بعد تکستی از طرف شرکت هواپیمایی برام اومد که پروازم سه و نیم فاکینگ ساعت تاخیر خواهد داشت. کله پدرشان.
تو فرودگاه آتاترک منتظرم موعد پرواز برسه و بریم که برگردیم به شهر عزیزتر از جان. امروز چندساعتی هم با پیام بودم و با وجود گوشی برای شنیدنش تا میتونستم غر زدم از تاخیر هواپیما. ممنونم ازش که وقتش رو بهم داد.
هواپیما یه ساعت دیگه تاخیر خورد. اما تونستم چند ترکیب جدید فحش بسازم. ساعت ۱۲:۳۰ تو تبریز فرود اومدیم و زیر برف قشنگش اومدم خونه.
چوخلی وقتدی گؤروشونه گئتمیرم، اونوتماز او گؤزل بولاغلار منی
چیلیح یالی، داش آراسی، تاخدادوز، ایستحلی دوست کیمی قوجاخلار منی
دوسلوخدا عهدیمه صادیق دورموشام یولاریندا نئچه کوهلان* یورموشام
ائللرینن چوخلی مجلیس قورموشام یادینا سالاجاخ قوناخلار منی
شمشیر سنی بیرده یئتیرمز زامان بیلیر بو مطلبی عاریف، درد قانان
صرافین قدرینی نه بیلر نادان؟ کئجر قبریم اوستن ایاخلار منی…– Şəmşir Qurbanoğlu
* کوهلان: نوعی اسب که در سفرهای طولانی استفاده میشود.
جمعه، ۲۸ دسامبر ۲۰۱۸