آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

تعلق خاطر به نظافتچی راه‌پله

می‌گویمش: چون منکری، رھا کن، برو. ما را چه صداع می دھی؟ می گوید: نی. نروم! سخن من فھم نمی کند. چنان که آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی، لا غیر … یکی را ھم او خواندی ھم غیر او … یکی نه او خواندی نه غیر او. آن خط سوم منم که سخن گویم. نه من دانم، نه غیر من.
– شمس تبریزی.

بزرگواری مغز رو به دشت تشبیه کرده بود و اتفاقات مختلف رو به سیل.
هرچه‌قدر بوته و درخت (که تشبیه تعلق خاطر هست) تو این دشت بیشتر باشه، فشار سیل بیشتر خنثی میشه و درنهایت هیچی ازش باقی نمی‌مونه.
اما وقتی به هیچی احساس تعلق نداری یا این بوته و درخت‌ها تو حداقل حالت قرار دارن (یا بطور دقیق‌تر وقتی افسرده‌ای) اتفاقات ساده مثل سیلاب‌های سهمگین میشن و بود و نبودت رو از بین می‌برن.

اینطوری میشه که وقتی نظافت‌چی راه‌پله درو می‌زنه و اجازه می‌خواد که کفش‌ها رو بذاره داخل جاکفشی حس نبود تعلق به جمع ساکنین این راه‌پله متلاشیت می‌کنه و باعث میشه اشکت در بیاد.

گاهی وقتی می‌رم پیاده‌روی و بعد از ۴۵ دقیقه به خودم میام و میبینم کنار چهارراه وایستادم و نمی‌دونم کجا برم این بحران اتفاق میافته.

شبیه به بیماری ایدز. محض اطلاع کسانی که نمی‌دونن، ویروس ایدز به خودی خود هیچ آسیبی به هیچ بافتی نمی‌زنه و هیچ اثری از خودش نشون نمی‌ده بلکه به نوع خاصی از گلبول‌های سفید حمله می‌کنه و باعث از بین رفتن‌شون میشه و در نهایت به خاطر ضعف سیستم ایمنی بدن هست که چس‌بیماری‌هایی که تو حالت عادی به تخم سیستم ایمنی بدن هم نیستن تبدیل میشن به بیماری‌های کشنده که بدن از پس‌شون برنمیاد و درنهایت باعث مرگ شخص میشن.

آراز غلامی
شنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۸
Nazar Amulet