آسیبشناسی یک تولد
من همیشه فکر میکردم علت اینکه سالگردهای تولد من تا حد بسیار زیادی خستهکننده/ناامیدکننده/ناراحتکننده سپری میشوند تقصیر من هست. تقصیر این است که به حد کافی به دوستانم ارزش نمیدهم یا برایشان هزینه نمیکنم. برای همین امسال چندماه قبل از تولدم تصمیم گرفتم تا میتوانم تولد دوستانم برام مهم و باارزش باشد. تا جاییکه در مجموع مقدار قابلتوجهی هزینه کردم برای کادوهای مختلفی که برایشان گرفته بودم. تا جاییکه میتوانستم بهشان اهمیت دادم و با آنها وقتگذراندم. نتیجه قابل پیشبینی بود. اشتباه فکر میکردم.
مجموع عکسالعمل دوستان و آشنایان من درمورد تولدم:
- یکی از دوستانم یک روز بعد از تولدم بهم پیام داد و ازم خواست بطور رایگان براش لوگو و سربرگ طراحی کنم.
- یکی از دوستانم چند روز قبل از تولدم در مقابل پیشنهادم برای تغییر وضعیت زندگیش من رو به باد فحش گرفت و رفت.
- دوست و همکارم عمَر من رو به یه بار دعوت کرد و در طول سه ساعت روبروی من نشست و پروژهاش رو توی لپتاپش انجام داد.
- یکی از کسایی که خیلی برام با ارزش هست خبری بهم داد که باعث شد از شدت فشار عصبی دوبار بالا بیارم.
- یکی از بانکها برام تکست فرستاد و گفت که با من هستند.
اى عيسى، از چشمانت اشكها را و از قلبت خشوع را به من ببخش، دو چشمت را با سرمه اندوه، سرمه بكش ، آنگاه كه اهل باطل مى خندند. بر گور مردگان بايست و با صداى بلند، آنان را صدا بزن، باشد كه از آنان پند خويش را بگيرى و بگو: يقينا من نيز از پيوستگان به شما خواهم بود.
سهشنبه، ۲۵ دسامبر ۲۰۱۸
وقتی منطق دیگر جواب نمیدهد
نه بهعنوان یه برنامهنویس که صبح تا شب (و البته شب تا صبح) با منطق درگیر هستم، بهعنوان کسی که از وقتی ال رو از بل تمیز دادم منطق رو به زاویهی دیدهای دیگه ترجیح دادم، چندین موقعیت پیش اومد که فهمیدم منطق همیشه هم جواب بهتر نیست نسبت به مسائل و اتفاقات. این اتفاقات توی پادگان بیشتر از بیرون اتفاق میافتن که درمورد اونجا حرف نمیزنم چون حرف دنیای واقعی هست.
سناریوی اول
دوستم ناراحت بود که چرا پارتنرش توی مسافرتی که رفته بودن ناراحت بوده و اصلا صحبت نمیکرده باهاش. من جواب رو میدونستم. این بود که شبیه وقتی با دوستات میری رستوران و غذا سفارش میدی احساس میکنی غذای دوستات از مال تو بهتر هست. اشتباهم اینجا بود که اینو گفتم بهش و چنان ناراحت شد که چندین ماه طول کشید از دلش در بیارم. اونجا فهمیدم که خیلی وقتا اگه منطقی حرفزدن باعث ناراحت شدن طرف مقابلت میشه میتونی خفهخون بگیری و صرفا هیچی نگی.
سناریوی دوم
یکی از دوستای من بهطرز شدیدی درگیر نارسیسیسم یا خودشیفتگی هست. در پیش این شخص هرحرفی در تضاد با افکار و رفتار و نحوه نگاه و زندگیش گفتن تبدیل میشه به اشتباهی مهلک که شما رو تا مرز دیوونه شدن پیش میبره. قبلنها که حوصله اینطور بحثهای کذایی رو داشتم [و فکر میکردم وظیفه من قانع کردن همهی بشریته] با حوصله مینشستم و سفسطههای اینطور افراد رو تکبهتک جواب میدادم. بعدن فهمیدم که گفتن عبارت «تو درست میگی» ممد حیات هست و مفرح ذات.
و چند سناریوی دیگه.
با اتفاق افتادن این سناریوها من کمکم یاد گرفتم که منطق همیشه جوابگو نیست. جوابگو که هست. ولی تاوانهایی داره. تو سناریو اول گفتن حرف منطقی باعث از بین رفتن دوستیمون شد. سناریو دوم باعث کوبیدن سرم به دیوار شده و سناریوهای دیگه من رو تا مرز کشتهشدن پیش برد.
خیلی وقتا باید فکر کرد که گفتار یا رفتار منطقی نسبت به مسئله یا اتفاقی چه عواقبی میتونه در پی داشته باشه و در نهایت چه چیزی در پیش به دست میارین. اگه وضعیت کفه ترازو چندان باب میلتون نبود میتونین بیخیال منطق بشین و با یه لبخند از کنار اون اتفاق بگذرین.
پنجشنبه، ۸ فوریه ۲۰۱۸
مرثیهای برای یک دوست
نزدیک به ۵ سال از خریدش میگذشت. وقتی که امیدم نسبت به نوکیا و سیمبین ناامید شد و رفتم سراغ اندروید و بعد از کلی تحقیق گرفتمش. گوشی سونی مدل Xperia Sp. اینهمه سال پا به پام اومد و ابزاری شد برای تایپ و خوندن شیرینترین کلمات و ثبت بهیادموندنیترین لحظات. چندسال بعدش که سونی خبیثبازی درآورد ریسک آجرشدن رو به جون خرید و مثل مرد رفت اتاق عمل و بوتلودرش آنلاک شد و با کاستومرام سیانوژنمود یا همون اندروید ۵ اومد بیرون. بعدها به لطف ادریندیسی (توسعهدهندهی فرانسوی که ساپورتش میکرد) تا اندروید ۸.۱ که الان آخرین نسخهش هست هم ادامه داد. فقط این اواخر کمبود رمش خیلی اذیتش میکرد و باعث میشد هی سرفه کنه و تو هر سرفهش یهو اپی که درحال اجرا بود میترکید. هرچند که ادریندیسی بازم به کمکش اومد با یه اسکریپت بهینهسازی رم بازم بهش شانس زندگی داد. ولی اتفاقات زندگی همیشه بر وفق مراد نیستن. جک ۳.۵ میلیمتریش از کار افتاد و دکتر (یا همون تعمیرکار) گفت امیدی به درستشدنش نیست چون ICـش پیدا نمیشه. از اون طرفم یه مقدار گردوغبار رفته بود زیر شیشه محافظش (که بعدن فهمیدم شیشه محافظش نیست و صفحه لمسیش هست) که برای من OCDـدار کابوس بود. وقتی بازش کردم تا اونجا رو تمیز کنم چاقو از دستم در رفت و کابل تاچش قطع شد. تلاشها برای درست شدنش نتیجهای نداد و از اونجایی که من ازش بعنوان مودم اینترنت هم استفاده میکردم نمیتونستم بیشتر موندنش پیش دکتر رو تحمل کنم و تصمیم گرفتم برای همیشه خاموشش کنم.
این پست رو نوشتم که بدونی شاید گاهن اینور و اونور پرتت میکردم و چندباری هم وقتی عصبانی شدم کوبیدمت رو دیوار ولی همیشه دوست داشتم. همیشه بابت خدماتت قدردان خواهم بود. خداحافظ رفیق.
چهارشنبه، ۷ فوریه ۲۰۱۸
بهخاطر یک مشت نمیدونم چی
امروز از ظھر با تلاش برای شاد بودن به سبک سنتی شروع شد، عصر برگشتم خونه و تو راه به این فکر می کردم که ھیچ اتفاقی نیافتاد امروز. قاعدتا باید میافتاد.، تازه روی مبل ولو شده بودم و با لپ تاپ دنیا رو چک می کردم که از بقیه عقب نمونم، که یکی از دوستام پیام داد کجایی؟
احساس کردم بخش ھیجان انگیز امروز ھمین اتفاق می تونه باشه. گاھی باید اتفاق ھا رو ساخت بالاخره.
تغییرم از حالت Sleep به Standby و Ready و درنھایت Balanced و بعد از اون لباس پوشیدن مجموعا ٣٠ ثانیه طول نکشید، قرار ١٠ دقیقه بعد بود و فاصله ی من از خیابون برای سوارتاکسی شدن درحالت نرمال ١٠ دقیقه پیاده روی بود. ھرچند بدون اشتباه ھم نبود، مثلا یادم رفت کیف پولم رو بردارم.
ارزش چلنج رو داشت، ۴ دقیقه بعد تو ایستگاه تاکسی بودم، ٣ دقیقه انتظار برای تاکسی و ٣ دقیقه بعد تو محل قرار بودم.
درحال گوش دادن به پارت دوم اشعار Lorca Garcia Federico با ترجمه و صدای احمد شاملو.
جمعه، ۱۵ ژانویه ۲۰۱۶
برای دوستی که همیشه با ما خواهد موند
رقیه عزیز، خبر رفتنت همهمون رو تو بهت و حیرت فرو برد. باورش برام سخته. خیلی زود بود که بری. خیلی زود بود که نباشی. یادمه وقتی عکس دستهجمعیمون رو گذاشتم فیسبوک گفتی برش دارم چون هربار نگاش میکنی یاد اون روزا میافتی و گریه میکنی. رفتی و نفهمیدی حالا هر وقت به این عکس نگا کنیم یاد نبودنت میافتیم و چه حالی پیدا میکنیم. یادت همیشه تو قلب ورودیهای ۸۹ باقی خواهد موند.
تو آرامش بخوابی دوست قدیمی.
دوشنبه، ۱۶ فوریه ۲۰۱۵