آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

حاشیه و متن و نتیجه‌گیری من از Veronika Decides to Die

امکان لورفتن داستان کتاب Veronika Decides to Die

تو یکی از شب‌های زندگی تو پادگان که کتاب «Veronika Decides to Die» نوشته‌یPaulo Coelho رو تموم کردم متوجه شدم چقدر داستان‌های زندگی ما درهم تنیده شده و مسئله حاشیه و متن در داستان‌ها چقدر سست و متزلزله. به عبارت دیگه ما نمی‌تونیم مطمئن باشیم تو داستانی که درونش هستیم ما حاشیه هستیم یا متن. کاراکتر اصلی هستیم یا فرعی. داستان درمورد ماست یا درمورد شخص دیگه‌ای و ما حاشیه‌ای از اون داستان و کاراکتر فرعی اون داستان هستیم. در ظاهر هر داستانی اگه کسی در حاشیه‌ست ممکنه در داستان خودش در متن باشه و بالعکس.

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۳ آوریل ۲۰۱۸

چگونه از زندگی لذت ببریم؟

بنظرم فاکتوری که همواره در تنش‌ها و چالش‌های مرتبط با لذت‌بردن از زندگی چشم‌پوشی می‌کنیم ازش جدی گرفتن زندگی در خلوت خود هست. یعنی به‌جای ظاهرسازی برای بقیه، باطن‌سازی بکنید برای خودتون. یعنی بی‌توجه به اینکه دیگران درمورد شما چه قضاوتی می‌کنن ساختار و ویژگی‌های لحظات‌تون رو که بیشتر از همه خودتون درکش می‌کنید رو بر وفق مراد و برای احترام به خودتون تنظیم کنید. برای مثال:

    1. در خونه لباس راحتِ زیبا بپوشید.
    2. بین کارهای سخت استراحت کنید.
    3. جلوی پنجرهِ باز باییستید و همزمان با تنفس هوای آزاد قهوه بخورید بدون اینکه عکس‌ش رو در جایی شیر کنید.
    4. هر روز دوش بگیرید و به خودتون عطر بزنید حتی اگه قرار نیست بیرون برید.
    5. وضعیت موهاتون همیشه طوری باشه که انگار عصر با دختر وزیر قرار دارید با اینکه ندارید.
    6. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید بیرون پیاده‌روی کنید.
    7. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید پارک کتاب بخونید.
    8. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید کافه قهوه بخورید.
    9. گوشی‌تون رو بذارید خونه و برید تو شلوغ‌ترین جای شهر بیاستید و مردم رو تماشا کنید.
    10. موسیقی پدرمادر دار گوش کنید و سعی کنید درکش کنید و ازش لذت ببرید.
    11. حتی اگه از تنهایی دارید بالا میارید با آدم‌های درپیت معاشرت نکنید. برای وقت‌تون ارزش قائل باشید حتی اگه قراره با دراز کشیدن و زل‌زدن به سقف تلفش کنید.
    12. خودتون رو بابت اشتباهات‌تون ببخشید و باور کنید که تنها کسی نیستید که در ۱۵ سالگی‌اش کارهای احمقانه انجام داده است.
    13. خانوادتون رو بابت هرچیزی که برایتان کم‌گذاشته‌اند ببخشید. خودتان وقتی شبیه‌شان شدید می‌فهمید که کم نگذاشته‌اند.
    14. به خصوصیات خوب و بدتون ارزش قائل باشید و دست از تغییر خودتون بردارید برای تغییر نظر دیگرانی که به تخم‌شون هم نیستید.
    15. از سرکوب احساسات‌تان دست بردارید. به خودتان اجازه بدید که عصبانی بشید. سر کسی که بهتون بدی کرده داد بزنید و در صورت لزوم دهنش رو هم سرویس کنید.
    16. بپذیرید که شما پدر معنوی دنیا نیستید و می‌توانید انواع اشتباهات را انجام دهید.
    17. یک کار که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    18. یک کار دیگر که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    19. بازم یک کار دیگر که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    20. هرکاری که تا به امروز برای خودتان ممنوع کرده بودید انجام بدید و به قدری زیاده‌روی کنید که گندش در بیاید.
    21. به دوست‌دختر سابق‌تان که شما را ترک کرده و رفته با یکی دیگه زنگ بزنید و هرچه از دهنتان در می‌آید بگوید. سعی کنید فحش‌های ترکیبی جدید بسازید که تا آخر عمرش یادش بماند.
    22. شلوارک بپوشید و آشغال‌ها را ببرید بذارید سر کوچه و بیایید. بگذارید هرچه می‌خواهد از مغز گندیده همسایه‌هایتان رد شود.
    23. اگر هنوز کسی مانده که برایتان ارزش قائل است برایش ارزش قائل باشید و سعی کنید بهش بفهمانید که برایتان مهم است. دعوتش کنید به یک نوشیدنی یا شام.
    24. اگر کسی نمانده که برایتان ارزش قائل است شروع به پیدا کردن دوستان جدید بکنید. کله پدر گذشتگان. تنهایی شروع افسردگی‌ست.
    25. ول کنید و رد بشوید و موفق شوید.
آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۱۹ آوریل ۲۰۱۸

در ارتباط با تنهایی و سرعت زندگی

بنظرم تنهایی یه فکت غیرقابل انکار و غیرقابل چشم‌پوشی و غیرقابل فراموشی و از همه مهمتر غیرقابل حل هست. حداقل در عصر فعلی و با دانش فعلی. اینکه از بیرون آدم‌ها به‌نظر میاد تنها نیستن یا این مسئله رو حل کردن بیشتر یه دروغ بزرگ هست تا واقعیت.

شبیه کسی که یه عزیزی رو از دست می‌ده. مراسم‌های پشت‌سرهم و دردسرهای اون‌ها، بیشتر از اینکه حس‌وحال تسکین داشته باشه برای اون شخص، برای سرگرم‌کردنش هست. برای اینکه فرصت فکرکردن به اون فقدان رو نداشته باشه. سوم/هفتم/چهلم و پنج‌شنبه‌ها و سالگرد کلا هرموقعی که احتمال فکرکردن هست با مراسم‌های مختلف پر میشه و فرصت فکرکردن و ناراحت‌شدن رو از شما می‌گیره.

یا مثل ازدواج کردن که در جامعه‌ی ما که فرصت فکر کردن به همه‌چیز رو می‌گیره و باعث میشه صبح تا شب و شب تا صبح درگیر مسائلی بشید که قبل از اون حتی بهش فکر هم نمی‌کردید.

ما از سرعت دیواری می‌سازیم تا از پرسش‌های بزرگتر و عمیق‌تر اجتناب کنیم. ما سرمان را با حواس پرتی‌ها و مشغله‌ها گرم می‌کنیم تا نپرسیم من سالم و خوشحالم؟ بچه‌هایم درست بزرگ می‌شوند؟ سیاستمداران تصمیمات خوبی از طرف من می‌گیرند؟ یک دلیل دیگر و به نظرم مهم‌ترین دلیل برای دشواری آهسته‌تر شدن، تابوی فرهنگی‌‎ست که علیه آهسته‌تر شدن ساخته‌ایم. در فرهنگ ما، آهسته کلمه کثیفی است مترادفی برای تنبل و از زیرکاردررو مترادف کسی که از هدفش عقب نشینی می‌کند مثلا «او یک مقدار کند است» مترادف حماقت است.
– کارل هانر (Carl Honoré)، ژورنالیست و نویسنده کتاب در ستایش آهستگی (In Praise of Slow)

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۸ آوریل ۲۰۱۸

در باب مصائب زندگی

بزرگی گفته بود بزرگترین مشکل زندگی اینه که لحظات خاص‌ش موسیقی پس‌زمینه نداره. اما تو عصر حاضر که میشه هندزفری گذاشت و در حین گوش دادن به Zahidem رفتن کسی رو از بالای پل‌عابر پیاده تماشا کرد این حرف چندان مصداق نداره.

به‌نظر من مشکل زندگی الان اینه که بعد از اتفاقات بزرگش تیتراژش بالا نمیاد و زندگی تموم نمیشه. مثلا تو چند شب همه‌چیزت رو از دست می‌دی و بعدش باید به زندگی ادامه بدی. بعدش دوباره باید صبح بلند شی و صبحونه بخوری و بشینی پشت کارت. دوباره کد بزنی و انگار نه انگار که چند ساعت قبلش زندگیت متلاشی‌شده.

دیگر اینکه زیاد خسته و به همه چیز بی‌علاقه هستم. فقط روزها را می‌گذرانم و هرشب بعد از صرف اشربهء مفصل خود را به خاک می‌سپارم و یک اخ و تف هم روی قبرم می‌اندازم. اما معجز دیگرم این است که صبح باز بلند می‌شوم و راه می‌افتم.
– از نامه‌های صادق هدایت به محمدعلی جمال‌زاده

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۱۷ آوریل ۲۰۱۸

نامه‌ای به من در ۱۰ سال دیگر

سلام آراز،
امروز وقتی بیدار شدم احساس کردم حرف‌هایی دارم که دوست دارم بهت بگم. برای کسی که به خاطر تغییرش از خوابم می‌زنم و چندساعت قبل از طلوع آفتاب شروع می‌کنم به کار کردن. بالاخره بیشتر از هرکسی من می‌شناسمت. ۲۵ سال از ۳۵ سال سن‌ات رو من زندگی کردم.

۴ صبح بیدار شدن‌هات به کجا رسید؟ بالاخره تونستی خودت رو از این مخمسه نسل‌اندرنسل بکشی بیرون؟ بالاخره تو راست می‌گفتی یا اونایی که ساعت ۱۰ بیدار می‌شدن؟ زندگی ارزشش رو داشت یا نداشت؟

هنوزم زندگی رو برای خودت سخت می‌گیری؟ هنوزم خودت رو مسئول هر اتفاق خوب و بدی می‌دونی؟ بالاخره تونستی اون پسره که از اتوبوس جا موند رو فراموش کنی؟ یا هنوزم ناراحتی بابتش؟ هنوزم آرشیو جمع می‌کنی از لحظات زندگیت؟ هاردت الان چه‌قدره حجمش؟ ۱۰۰ ترابایت؟ ۱۰۰ ترابایت خاطره و عکس و فیلم از هر لحظه‌ی بدردنخور زندگیت؟

امیدوارم سر حرفت مونده باشی و همچنان لب به هیچ تسهیل‌کننده‌ی زندگی نزنی. امیدوارم همچنان معتقد باشی هوشیاری در کل روز هم کم است و باید شب‌ها موقع خواب هم فکر کرد. ثابت کردی که میشه ترک کرد نه تعطیل؟ دهن جماعت فاضل رو بستی؟ یا نه؟ تو هم شدی یکی مثل اونا؟ هنوزم فکر می‌کنی رسوایی بهتر از هم‌رنگ شدنه؟ یا نه تو هم شدی یکی مثل همه‌ی ربات‌های صبح کار ظهر غذا شب خواب؟

از عشق و عاشقی چه‌خبر؟ گیرکردی موندی پیش از یکی از اهالی گذشته یا تونستی بگذری؟ مطمئنم این یکی رو به جایی نرسوندی. تو اون سن هم که نصف موهات سفید شده و چشماتم که کور. گوشه یه خونه تنهایی نشستی و داری کلکسیون تمبر جمع می‌کنی. تنهایی بهتر بود نه؟

از ایده‌هات چه‌خبر؟ از لیست بدون انتهای استارت‌آپ‌هات که یکی بعد اون‌یکی متلاشی‌شدن؟ بالاخره تونستی سرمایه‌گذار پیدا کنی؟ یا نتونستی و تو هم شدی یکی مثل هزاران کارگر خط تولید که لیسانس کامپیوتر دارن؟ خودمونیم ما که نفهمیدیم این مدرک رو برای چی گرفتی. امیدوارم تو فهمیده باشی و به دردت خورده باشه.

راستی رفتی یا موندی بالاخره؟ نکبت و تیره‌بختی اینجا رو ترجیح دادی یا فلاکت و بدبختی اون ور رو؟ شاید الان موهاتو رنگ کردی تا قاطی جماعت اونجا بشی. اصلا می‌تونی این متن رو بخونی؟ یا کنت اسپیک؟

امیدوارم موقعی که این نامه رو گرفتی زنده نباشی یه خاکی به سرت شده باشه و دست‌کم با یک تریلی تصادف کرده باشی و جسدت رو با سطل جمع‌کرده باشن. امیدوارم ثابت کرده باشی که حق داشتم بکشمت و لیاقت زندگی کردن نداشتی.

با آرزوی مرگ‌ات،
خودت، در ساعت ۴ صبح دوشنبه بیست‌وهفتم فروردین ۱۳۹۷.

I’ve stored the one, the one I knew
Can’t see you through this, burying you
Lost in a world of self abuse
Emotional ties, unhinged from you
– Misconstrue

آراز غلامی
دوشنبه، ۱۶ آوریل ۲۰۱۸

سرم شلوغ نیست، فقط بی‌شعورم

۹ صبح بیدار می‌شم و نیم‌ساعتی روی تخت می‌چرخم. حداقل یه ساعت دیگه رو تو همون حالت صرف چک‌کردن توییتر، اینستاگرام، کانال‌ها و گروه‌های تلگرام و چند ده‌تای دیگه از شبکه‌های اجتماعی می‌کنم. بعدش بلند می‌شم و بدون اینکه کوچک‌ترین ورزشی کرده باشم به‌زور و به کسل‌ترین شکل ممکن آبی به دست‌وصورتم می‌زنم و می‌شینم سر میز صبحونه. تلوزیون رو باز می‌کنم و کانال‌ها رو بالا و پایین می‌کنم. ساعت شده ۱۱. چیزی خورده و نخورده می‌رم سراغ لپ‌تاپ. مرورگر رو باز می‌کنم و بازم یه‌دور شبکه‌های اجتماعی رو چک می‌کنم. ساعت میشه ۱۲. می‌رم سراغ سایت‌های خبری. چندجا بمب ترکیده. با هشتگ PrayForChandja چندتا توییت می‌کنم. یه سلفی از خودم می‌گیرم و با کپشن «شروع یه روز کاری خوب» میذارم اینستاگرام. در همون حین چشمم می‌خوره به چندتا عکس، یاد یه فیلمی می‌افتم. بازش می‌کنم و فیلم رو نگاه می‌کنم. ساعت میشه ۲. وقت ناهاره. ناهار رو می‌خورم و برمی‌گردم سراغ کار. امروز کلی کار دارم که انجام بدم. گوگل کیپ رو باز می‌کنم و لیست نامتنهایی کارهام رو نگاه می‌کنم. چندتا ایده‌ای که دیشب به ذهنم رسیده بود رو هم به لیست اضافه می‌کنم. به این فکر می‌کنم که کاش ۱۰-۲۰ نفر کارمند داشتم و اون‌ها اینکارارو می‌کردن. من حیفم با این نبوغم. تو همین فکرا یه نوتیفیکیشن از توییتر میاد. یه نفر منشن زده بهم. جوابش رو می‌دم. دوباره یه نوتیفیکیشن از اینستاگرام میاد، چندنفر عکسم رو لایک کردن. یه کامنت تبلیغاتی هم هست. من که گوشی رو برداشتم بذار تلگرام رو هم چک کنم. چندتا نوتیفیکیشن از چندتا کانال هست. اونا رو چک می‌کنم. ساعت شده ۴. روزا چقد سریع می‌گذرن. دلم می‌خواد یه پست وبلاگ از اینکه روزا چقد سریع می‌گذرن بنویسم. پنل مدیریت وبلاگم رو باز می‌کنم. احساس می‌کنم گردن و کمرم درد می‌کنن. قولنجم رو می‌شکنم و میرم دراز می‌کشم. چشمام رو می‌ذارم رو هم و وقتی باز می‌کنم ساعت ۶ شده. گوشیم رو برمی‌دارم و یه‌دور دیگه شبکه‌های اجتماعی رو چک می‌کنم. ساعت‌شده ۷. لباسام رو می‌پوشم برم پیاده‌روی. کتابم رو که دوستم بهم داده برمی‌دارم تا تو یه کافه‌ای بخونم، می‌رسم کافه. ساعت شده ۸. سفارشم رو می‌دم و می‌شینم. کتاب رو باز می‌کنم و به جلدش نگاه می‌کنم. یه نوتیفیکیشن میاد. یه‌بار دیگه شبکه‌های اجتماعی رو چک می‌کنم. ساعت میشه ۹. حالا کی می‌خواد این‌همه راه رو برگرده. کتابمو برمی‌دارم و برمی‌گردم خونه. ساعت شده ۱۰. شام می‌خورم. ساعت شده ۱۱. می‌شینم پشت لپ‌تاپ، یه دور دیگه شبکه‌های اجتماعی رو چک می‌کنم. ساعت شده ۱۲. یه آهنگ رپ باز می‌کنم و تصمیم می‌گیرم از فردا این روال رو عوض کنم. لپ‌تاپ رو خاموش می‌کنم و دراز می‌کشم رو تخت. برای آخرین‌بار یه دور تو توییتر و تلگرام و اینستاگرام می‌زنم. چشمام دارن بسته می‌شن. ساعت شده ۱. چشمام رو می‌بندم.

مرتبط: همین حالا لیست‌های درانتظارتان را تخلیه کنید

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۵ آوریل ۲۰۱۸
Nazar Amulet