آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

در باب حبس‌کردن انسان‌ها

زندان یا حبس کردن انسان‌ها از بیرون یه چیزه از داخل یه چیز دیگه. من با اینکه زندان رو تجربه نکردم ولی قبلا فکر می‌کردم مثلا می‌تونم یه سال زندان رو بدون مشکلی تحمل کنم. ولی سربازی رو تجربه کردم و بعدش چیز دیگه‌ای فهمیدم. تازه تو سربازی هروقت دلم می‌خواست (حالا نه‌اینقد ولی خب) می‌تونستم بیام مرخصی. اصلا هرلحظه‌ای که احساس می‌کردم دیگه نمی‌تونم تحمل کنم می‌تونستم بزنم بیرون و دیگه برنگردم. تازه آزادی‌هایی که تو اون محیط داشتم قابل قیاس هم نیست با زندان و وقتی فاصله‌ی بین مرخصی‌هام از یک ماه می‌گذشت هر ثانیه متلاشی می‌شدم. حتی نمی‌تونم تصور کنم کسی که ۶ ماه پشت میله‌ی زندان بوده چه حس‌وحالی رو تجربه کرده و چه بلایی سرش اومده.

اگه من اختیاری در حوزه قضاوت و دادگستری یا همچین‌چیزی داشتم یا می‌تونستم سرفصلی اضافه کنم به اون رشته‌ای که بعد از خوندنش دانشجو تبدیل به قاضی میشه شبیه رشته‌های دیگه‌ای که واحدهای کارورزی یا شبیه به اون رو دارن یه درس ۶ واحدی می‌ذاشتم به اسم زندان. هر دانشجویی که در شرف فارغ‌التحصیل شدن بود باید ۳ ماه می‌رفت زندان و محیط و حس و حالش رو تجربه می‌کرد تا بدونه وقتی حکم میده ۲۰ سال، اون ۲۰ سال یعنی چی. یعنی شخص رو به هر جرمی که مرتکب شده ۲۰ سال پشت میله‌ها فرستادن یعنی چی. حس و حال اون شب و روزهایی که پشت میله‌ها میشینی چیه. به چی فکر می‌کنی. مغزت چه بلایی سرت میاره.

آراز غلامی
یکشنبه، ۱۱ فوریه ۲۰۱۸

زندگی بدون اخبار چه شکلی هست؟

بیشتر از سه ماه از تموم‌شدن سربازیم و گرفتن تصمیماتی برای ادامه‌ی زندگیم می‌گذره. یکی از تصمیم‌ها جلوگیری از ورود هرگونه خبر به هرشکلش به ذهنم بود. یعنی تصمیم گرفتم نفهمم نه به شکل روزنامه، نه مجله، نه وب‌سایت‌ها و نه رادیو/تلوزیون چه اتفاقی داره دوربرم (و البته دورتر از دوربرم) داره میافته مگر به انتخاب خودم. این قسمت دوم رو تاکید می‌کنم روش چون خیلیا فکر می‌کنن این کارو باید طوری بلاک کنن که انگار دارن اعتیادی رو ترک می‌کنن.

دلایلم برای این کار ساده‌ست. خودم انتخاب کنم که چه اطلاعاتی به مغزم وارد بشه [متن حذف شده]. خودم انتخاب کنم که این لحظه نگران چه چیز باشم و به‌خاطر چه چیزی خوشحال باشم و چه چیزی اتفاق بزرگی هست و چه چیزی اتفاق بی‌اهمیتی نه آهنگ‌های پس‌زمینه‌ی خبرها یا عنوان‌های بزرگ هیجان‌زا.

شروع این‌کار از ترک شبکه‌های اجتماعی هست. دلایل و توضیحات مفصل در اون پست هست که چرا باید از اونجا شروع کرد. پس تکرار مکررات نمی‌کنم. ادامه‌ی این‌کار از تلوزیون ندیدنه. نشنیدن رادیو/پادکست و هرنوع محتوای صوتی مرتبط با خبری. بلاک‌کردن تمامی وب‌سایت‌های خبری (پلاگینی برای این‌کار) که حتی اتفاقی هم واردشون نشین. توقف نکردن جلوی دکه‌های روزنامه‌فروشی. صحبت نکردن داخل تاکسی با راننده و مسافرها (هندزفری رو برای همین‌کار ساختن) و هر شکل دیگه‌ای که ممکنه خبری رو بدون خواست شما وارد ذهنتون کنه.

اوایل اینکار احساس می‌کنین شبیه انسان‌های اولیه شدین ولی بعدن می‌فهمین عملا هیچ تفاوتی بین شما و کسی که خبرداره توی بغداد برای دویست ملیاردمین بار بمب ترکیده و بین کشته‌شده‌ها چند زن و بچه هم هست وجود نداره. خصوصا اگه کاری برای جلوگیری از این کار از دست‌تون برنمیاد. (به غیر از با شلوارک درازکشیدن رو کاناپه و توییت کردن با هشتگ #PrayForBaghdad) صرفا اون فرد دچار تشویش و اضطراب هست و شما نیستین.

گاهن متاسف میشین که در روز چقدر از وقت‌تون صرف اطلاع از خزعبلاتی شده که هیچ تاثیری تو زندگی شما نداره. در عوض شما فرصت عجیبی بدست میارین برای اطلاع از خبرهایی که براتون مهم هست. برای مثلا شما قصد مهاجرت به کشوری رو دارین که خبرهای اقتصادی اون کشور مستقیما روی زندگی چندسال بعد شما تاثیر داره. میرین توی شبکه‌ای مثل ردیت و ساب‌ردیت اون موضوع یا کشور رو فالو می‌کنین. توی زمان‌های مرده‌تون (مثل تاکسی/مترو یا هر فرصت دیگه‌ای که کار مفیدی نمیشه کرد) درصورتی که کتاب نمی‌خونین/گوش نمیدین میتونین یه سر به همچین‌جایی بزنین و خبرهای مرتبط و مفید رو بخونین.

آرمان‌شهر | اثر Fredrik Raddum

آراز غلامی
شنبه، ۱۰ فوریه ۲۰۱۸

وقتی منطق دیگر جواب نمی‌دهد

نه به‌عنوان یه برنامه‌نویس که صبح تا شب (و البته شب تا صبح) با منطق درگیر هستم، به‌عنوان کسی که از وقتی ال رو از بل تمیز دادم منطق رو به زاویه‌ی دیدهای دیگه ترجیح دادم، چندین موقعیت پیش اومد که فهمیدم منطق همیشه هم جواب بهتر نیست نسبت به مسائل و اتفاقات. این اتفاقات توی پادگان بیشتر از بیرون اتفاق می‌افتن که درمورد اونجا حرف نمی‌زنم چون حرف دنیای واقعی هست.

سناریوی اول
دوستم ناراحت بود که چرا پارتنرش توی مسافرتی که رفته بودن ناراحت بوده و اصلا صحبت نمی‌کرده باهاش. من جواب رو می‌دونستم. این بود که شبیه وقتی با دوستات میری رستوران و غذا سفارش می‌دی احساس می‌کنی غذای دوستات از مال تو بهتر هست. اشتباهم اینجا بود که اینو گفتم بهش و چنان ناراحت شد که چندین ماه طول کشید از دلش در بیارم. اونجا فهمیدم که خیلی وقتا اگه منطقی حرف‌زدن باعث ناراحت شدن طرف مقابلت میشه می‌تونی خفه‌خون بگیری و صرفا هیچی نگی.

سناریوی دوم
یکی از دوستای من به‌طرز شدیدی درگیر نارسیسیسم یا خودشیفتگی هست. در پیش این شخص هرحرفی در تضاد با افکار و رفتار و نحوه نگاه و زندگیش گفتن تبدیل میشه به اشتباهی مهلک که شما رو تا مرز دیوونه شدن پیش می‌بره. قبلن‌ها که حوصله اینطور بحث‌های کذایی رو داشتم [و فکر می‌کردم وظیفه من قانع کردن همه‌ی بشریته] با حوصله می‌نشستم و سفسطه‌های اینطور افراد رو تک‌به‌تک جواب می‌دادم. بعدن فهمیدم که گفتن عبارت «تو درست می‌گی» ممد حیات هست و مفرح ذات.

و چند سناریوی دیگه.

با اتفاق افتادن این سناریوها من کم‌کم یاد گرفتم که منطق همیشه جواب‌گو نیست. جواب‌گو که هست. ولی تاوان‌هایی داره. تو سناریو اول گفتن حرف منطقی باعث از بین رفتن دوستی‌مون شد. سناریو دوم باعث کوبیدن سرم به دیوار شده و سناریوهای دیگه من رو تا مرز کشته‌شدن پیش برد.
خیلی وقتا باید فکر کرد که گفتار یا رفتار منطقی نسبت به مسئله یا اتفاقی چه عواقبی می‌تونه در پی داشته باشه و در نهایت چه چیزی در پی‌ش به دست میارین. اگه وضعیت کفه ترازو چندان باب میلتون نبود می‌تونین بیخیال منطق بشین و با یه لبخند از کنار اون اتفاق بگذرین.

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۸ فوریه ۲۰۱۸

چگونه مشکلات را حل کنیم؟

جواب کوتاه: تا جاییکه امکانش هست از بالا به پایین.

بذارین یه مثال بزنم. اگه شما شغل بدی دارین یا درآمدتون کم هست، حتی اگه خیلی تلاش کنین و با حوصله مشکلاتی که از این درآمد کم ناشی میشن رو حل کنین یا با صبر ایوب‌تون ریاضیت بکشین و سعی کنین کمتر هزینه کنین مشکل اصلی شما تا ابد حل نخواهد شد و شما صرفا با مشکلات تکراری مواجه خواهید شد که ماه پشت ماه سر می‌رسن و تا فشارتون ندن تو گور ول‌کن نیستن.

اگه واقعا می‌خواین مشکلات‌تون رو حل کنین، ریشه اون مشکلات رو حل کنین نه خودشون رو. اگه لازمه ریسک کنین (ریسک کنین نه اینکه بی‌گدار به آب بزنین و به باد فنا برین) و با در نظر گرفتن عواقبش برین سراغ مشکل اصلی. اگه درآمد کافی ندارین برین سراغ یه شغل دیگه. برین دنبال راه‌های خلاقانه برای کسب درآمد. شما درخت نیستین. شما گون نیستین. شما انسانین و آزاد به حرکت و تغییر.

آراز غلامی
جمعه، ۲ فوریه ۲۰۱۸

ذهنی به کندی یک لاک‌پشت

من ذهن کندی دارم. این به این معنی نیست که کندذهن هستم. به این معنی هست که نمی‌تونم در لحظه روی مسئله یا رویدادی فکر کنم و جواب آنی بگیرم و جوابم رو تبدیل کنم به عمل. ذهن من به کندی مسائل و اتفاقات رو هضم و تحلیل می‌کنه و تا قطعی‌ترین جواب رو نگیره این تحلیل رو ادامه می‌ده و گاهن اتفاق میافته که اتفاقی که خیلی قبل افتاده و همیشه گوشه ذهن من درحال پردازش بوده بالاخره بعد از چندسال ازش نتیجه گرفته میشه و تبدیل میشه به تصمیمی برای اعمال در زندگیم یا عملی برای انجام دادن.

این مسئله گاهن آزاردهنده میشه هم برای خودم و هم برای دیگران که باعث میشه حس کنن در گذشته زندگی می‌کنم. علاقه‌ای که من به گذشته دارم یه حس درونی هست و قابل کتمان هم نیست ولی این زندگی در گذشته رو رد می‌کنم. چون اگه حالتی غیرعادی داشته باشم دراین‌مورد زندگی در آینده هست نه در گذشته. خیال‌پرداز‌ی‌هایی که من درمورد مسائل مختلف انجام میدم همیشه بخش زیادی از ذهنم رو مشغول خودش می‌کنه. کاری که من درمورد گذشته انجام میدم نه زندگی درش بلکه تحلیلش هست. تحلیلی که نهایتا منجر میشه به تصمیم. تصمیمی که دقیق‌ترین در نوع خودش هست و تبدیل میشه به عملی قاطعانه در مقابل شرایط و حالتی با سابقه‌ی طولانی و درظاهر غیرقابل تغییر.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸

چرا من حق دارم برای نداشته‌هام ناراحت باشم

مدتی قبل پیش یکی از دوستانم بودم و حس‌وحال اون روزم طوری بود که چندبار به خاطر بعضی از مشکلاتی که در گذشته برام پیش اومده بود در باب‌های مختلف و می‌تونست پیش نیاد ناله و شکایت می‌کردم. دوستم برای همه‌شون جوابی بهم داد اون لحظه منهدمم کرد. گفت تو این دنیا افرادی هستن که حسرت خوردن یه وعده غذای گرم رو دارن. تویی (من) که این حسرت رو نداری نباید برای نداشته‌های فعلیت ناراحت باشی و اعتراض کنی. کم اتفاق نمی‌افته این انهدام وقتی با افراد تاثیرگذار صحبت می‌کنم ولی تو این یه‌مورد یه‌جای کار می‌لنگید و باعث شد از همون اول مقاومتی ته فکرم نسبت به این مسئله داشته باشم.

چند روز بعد از این اتفاق بخشی از ذهنم درگیر این شده بود که چرا این حرف اشتباهه و من به دو دلیل رسیدم.
اول اینکه کاش اون اشخاص هم غذای گرم داشتن برای خوردن ولی من مسئولیتی در این‌باره ندارم و نداشتم. من باعث نشدم اون‌ها از نظر مالی شکست بخورن تو زندگی‌شون. اون‌ها هم مثل من تو این کشور با قوانین این کشور و سختی‌های این کشور زندگی می‌کنن و خودشون مسئول وضعیت‌شون هستن و خودشون باید باهاش کنار بیان یا برای رفعش تلاش کنن که از نظر عقل ناقص من کار سختی نیست. درسته همه از یه مبدا شروع نمی‌کنن چالش‌های زندگی رو ولی تو این شهر پیداکردن کار با حداقل حقوق برای مرد و زن و بچه کار غیرممکنی نیست و درنتیجه‌ی اون میشه ماهی چندبار و شاید هرروز غذای گرم خورد. پس اگه کسی نمی‌تونه غذای گرم بخوره مشکل از کم‌کاری خودش هست و من نباید برای این مسئله احساس مسئولیت کنم. درسته که اتفاقات غیرقابل کنترل هم میافته و باعث این شرایط میشه ولی اونم میشه جزو میلیون‌ها اتفاقی که خارج از کنترل من هست. مثل کسایی که تو جنگ کشته میشن مثل کسایی که تو رواندا یا الجزایر یا میانمار قتل‌عام میشن و من برای ایستادن درمقابلش کاری از دستم برنمیاد.

اشتباه برداشت نکنید، من آدم بی‌رحمی نیستم. من همونی‌ام که اواخر دوران ابتدایی برای جا موندن یه دانشجو از اتوبوس یک ماه تمام گریه کردم.

دوم اینکه اگه هیچ‌کس برای نداشته‌هاش ناراحت نباشه، اگه حس ناراحتی و نارضایتی نسبت به هر وضعیت غیرمطلوبی رو از زندگی حذف کنیم واقعا چه انگیزه‌ای می‌مونه برای خارج‌شدن از اون وضعیت؟ در این حالت همه هرچیزی که زندگی درمقابل‌شون قرار می‌ده رو می‌پذیرن بدون اینکه تلاشی برای بهبود یا رفعش بکنن. ناراضی نبودن یعنی هیچ آرزو و خواسته‌ای هم نداشتن و این یعنی ما همون انسان‌های غارنشین شاید هم کمتر باقی می‌موندیم و هیچ‌کدوم از این پیشرفت‌ها رو نداشتیم چون اون موقع یکی از غارنشین‌ها غذای سرد می‌خورد.

مجموع این دلایل باعث میشه من حس کنم حق دارم که برای نداشته‌هام ناراحت باشم و ابراز نارضایتی کنم از شرایط زندگیم و گذشته‌م و البته باید تاکید کنم که این ناراحتی نباید صرفا ناراحتی باقی بمونه و زیاد طول بکشه (این زیاد طول کشیدنش رو کاملا رد می‌کنم). باید از این نارضایتی انگیزه بگیرم برای حرکت کردن به شرایط مطلوبم.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸
Nazar Amulet