آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS۲۴۸۸ مشترک
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

وقتی منطق دیگر جواب نمی‌دهد

نه به‌عنوان یه برنامه‌نویس که صبح تا شب (و البته شب تا صبح) با منطق درگیر هستم، به‌عنوان کسی که از وقتی ال رو از بل تمیز دادم منطق رو به زاویه‌ی دیدهای دیگه ترجیح دادم، چندین موقعیت پیش اومد که فهمیدم منطق همیشه هم جواب بهتر نیست نسبت به مسائل و اتفاقات. این اتفاقات توی پادگان بیشتر از بیرون اتفاق می‌افتن که درمورد اونجا حرف نمی‌زنم چون حرف دنیای واقعی هست.

سناریوی اول
دوستم ناراحت بود که چرا پارتنرش توی مسافرتی که رفته بودن ناراحت بوده و اصلا صحبت نمی‌کرده باهاش. من جواب رو می‌دونستم. این بود که شبیه وقتی با دوستات میری رستوران و غذا سفارش می‌دی احساس می‌کنی غذای دوستات از مال تو بهتر هست. اشتباهم اینجا بود که اینو گفتم بهش و چنان ناراحت شد که چندین ماه طول کشید از دلش در بیارم. اونجا فهمیدم که خیلی وقتا اگه منطقی حرف‌زدن باعث ناراحت شدن طرف مقابلت میشه می‌تونی خفه‌خون بگیری و صرفا هیچی نگی.

سناریوی دوم
یکی از دوستای من به‌طرز شدیدی درگیر نارسیسیسم یا خودشیفتگی هست. در پیش این شخص هرحرفی در تضاد با افکار و رفتار و نحوه نگاه و زندگیش گفتن تبدیل میشه به اشتباهی مهلک که شما رو تا مرز دیوونه شدن پیش می‌بره. قبلن‌ها که حوصله اینطور بحث‌های کذایی رو داشتم [و فکر می‌کردم وظیفه من قانع کردن همه‌ی بشریته] با حوصله می‌نشستم و سفسطه‌های اینطور افراد رو تک‌به‌تک جواب می‌دادم. بعدن فهمیدم که گفتن عبارت «تو درست می‌گی» ممد حیات هست و مفرح ذات.

و چند سناریوی دیگه.

با اتفاق افتادن این سناریوها من کم‌کم یاد گرفتم که منطق همیشه جواب‌گو نیست. جواب‌گو که هست. ولی تاوان‌هایی داره. تو سناریو اول گفتن حرف منطقی باعث از بین رفتن دوستی‌مون شد. سناریو دوم باعث کوبیدن سرم به دیوار شده و سناریوهای دیگه من رو تا مرز کشته‌شدن پیش برد.
خیلی وقتا باید فکر کرد که گفتار یا رفتار منطقی نسبت به مسئله یا اتفاقی چه عواقبی می‌تونه در پی داشته باشه و در نهایت چه چیزی در پی‌ش به دست میارین. اگه وضعیت کفه ترازو چندان باب میلتون نبود می‌تونین بیخیال منطق بشین و با یه لبخند از کنار اون اتفاق بگذرین.

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۸ فوریه ۲۰۱۸

چگونه مشکلات را حل کنیم؟

جواب کوتاه: تا جاییکه امکانش هست از بالا به پایین.

بذارین یه مثال بزنم. اگه شما شغل بدی دارین یا درآمدتون کم هست، حتی اگه خیلی تلاش کنین و با حوصله مشکلاتی که از این درآمد کم ناشی میشن رو حل کنین یا با صبر ایوب‌تون ریاضیت بکشین و سعی کنین کمتر هزینه کنین مشکل اصلی شما تا ابد حل نخواهد شد و شما صرفا با مشکلات تکراری مواجه خواهید شد که ماه پشت ماه سر می‌رسن و تا فشارتون ندن تو گور ول‌کن نیستن.

اگه واقعا می‌خواین مشکلات‌تون رو حل کنین، ریشه اون مشکلات رو حل کنین نه خودشون رو. اگه لازمه ریسک کنین (ریسک کنین نه اینکه بی‌گدار به آب بزنین و به باد فنا برین) و با در نظر گرفتن عواقبش برین سراغ مشکل اصلی. اگه درآمد کافی ندارین برین سراغ یه شغل دیگه. برین دنبال راه‌های خلاقانه برای کسب درآمد. شما درخت نیستین. شما گون نیستین. شما انسانین و آزاد به حرکت و تغییر.

آراز غلامی
جمعه، ۲ فوریه ۲۰۱۸

ذهنی به کندی یک لاک‌پشت

من ذهن کندی دارم. این به این معنی نیست که کندذهن هستم. به این معنی هست که نمی‌تونم در لحظه روی مسئله یا رویدادی فکر کنم و جواب آنی بگیرم و جوابم رو تبدیل کنم به عمل. ذهن من به کندی مسائل و اتفاقات رو هضم و تحلیل می‌کنه و تا قطعی‌ترین جواب رو نگیره این تحلیل رو ادامه می‌ده و گاهن اتفاق میافته که اتفاقی که خیلی قبل افتاده و همیشه گوشه ذهن من درحال پردازش بوده بالاخره بعد از چندسال ازش نتیجه گرفته میشه و تبدیل میشه به تصمیمی برای اعمال در زندگیم یا عملی برای انجام دادن.

این مسئله گاهن آزاردهنده میشه هم برای خودم و هم برای دیگران که باعث میشه حس کنن در گذشته زندگی می‌کنم. علاقه‌ای که من به گذشته دارم یه حس درونی هست و قابل کتمان هم نیست ولی این زندگی در گذشته رو رد می‌کنم. چون اگه حالتی غیرعادی داشته باشم دراین‌مورد زندگی در آینده هست نه در گذشته. خیال‌پرداز‌ی‌هایی که من درمورد مسائل مختلف انجام میدم همیشه بخش زیادی از ذهنم رو مشغول خودش می‌کنه. کاری که من درمورد گذشته انجام میدم نه زندگی درش بلکه تحلیلش هست. تحلیلی که نهایتا منجر میشه به تصمیم. تصمیمی که دقیق‌ترین در نوع خودش هست و تبدیل میشه به عملی قاطعانه در مقابل شرایط و حالتی با سابقه‌ی طولانی و درظاهر غیرقابل تغییر.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸

چرا من حق دارم برای نداشته‌هام ناراحت باشم

مدتی قبل پیش یکی از دوستانم بودم و حس‌وحال اون روزم طوری بود که چندبار به خاطر بعضی از مشکلاتی که در گذشته برام پیش اومده بود در باب‌های مختلف و می‌تونست پیش نیاد ناله و شکایت می‌کردم. دوستم برای همه‌شون جوابی بهم داد اون لحظه منهدمم کرد. گفت تو این دنیا افرادی هستن که حسرت خوردن یه وعده غذای گرم رو دارن. تویی (من) که این حسرت رو نداری نباید برای نداشته‌های فعلیت ناراحت باشی و اعتراض کنی. کم اتفاق نمی‌افته این انهدام وقتی با افراد تاثیرگذار صحبت می‌کنم ولی تو این یه‌مورد یه‌جای کار می‌لنگید و باعث شد از همون اول مقاومتی ته فکرم نسبت به این مسئله داشته باشم.

چند روز بعد از این اتفاق بخشی از ذهنم درگیر این شده بود که چرا این حرف اشتباهه و من به دو دلیل رسیدم.
اول اینکه کاش اون اشخاص هم غذای گرم داشتن برای خوردن ولی من مسئولیتی در این‌باره ندارم و نداشتم. من باعث نشدم اون‌ها از نظر مالی شکست بخورن تو زندگی‌شون. اون‌ها هم مثل من تو این کشور با قوانین این کشور و سختی‌های این کشور زندگی می‌کنن و خودشون مسئول وضعیت‌شون هستن و خودشون باید باهاش کنار بیان یا برای رفعش تلاش کنن که از نظر عقل ناقص من کار سختی نیست. درسته همه از یه مبدا شروع نمی‌کنن چالش‌های زندگی رو ولی تو این شهر پیداکردن کار با حداقل حقوق برای مرد و زن و بچه کار غیرممکنی نیست و درنتیجه‌ی اون میشه ماهی چندبار و شاید هرروز غذای گرم خورد. پس اگه کسی نمی‌تونه غذای گرم بخوره مشکل از کم‌کاری خودش هست و من نباید برای این مسئله احساس مسئولیت کنم. درسته که اتفاقات غیرقابل کنترل هم میافته و باعث این شرایط میشه ولی اونم میشه جزو میلیون‌ها اتفاقی که خارج از کنترل من هست. مثل کسایی که تو جنگ کشته میشن مثل کسایی که تو رواندا یا الجزایر یا میانمار قتل‌عام میشن و من برای ایستادن درمقابلش کاری از دستم برنمیاد.

اشتباه برداشت نکنید، من آدم بی‌رحمی نیستم. من همونی‌ام که اواخر دوران ابتدایی برای جا موندن یه دانشجو از اتوبوس یک ماه تمام گریه کردم.

دوم اینکه اگه هیچ‌کس برای نداشته‌هاش ناراحت نباشه، اگه حس ناراحتی و نارضایتی نسبت به هر وضعیت غیرمطلوبی رو از زندگی حذف کنیم واقعا چه انگیزه‌ای می‌مونه برای خارج‌شدن از اون وضعیت؟ در این حالت همه هرچیزی که زندگی درمقابل‌شون قرار می‌ده رو می‌پذیرن بدون اینکه تلاشی برای بهبود یا رفعش بکنن. ناراضی نبودن یعنی هیچ آرزو و خواسته‌ای هم نداشتن و این یعنی ما همون انسان‌های غارنشین شاید هم کمتر باقی می‌موندیم و هیچ‌کدوم از این پیشرفت‌ها رو نداشتیم چون اون موقع یکی از غارنشین‌ها غذای سرد می‌خورد.

مجموع این دلایل باعث میشه من حس کنم حق دارم که برای نداشته‌هام ناراحت باشم و ابراز نارضایتی کنم از شرایط زندگیم و گذشته‌م و البته باید تاکید کنم که این ناراحتی نباید صرفا ناراحتی باقی بمونه و زیاد طول بکشه (این زیاد طول کشیدنش رو کاملا رد می‌کنم). باید از این نارضایتی انگیزه بگیرم برای حرکت کردن به شرایط مطلوبم.

آراز غلامی
چهارشنبه، ۳۱ ژانویه ۲۰۱۸

دوراهی

از پنجره‌ی اتاقم، چند چیز دیده میشه. روبرو آپارتمانی هست که تقریبا همه‌ی منظره رو پوشش داده. پر از اتفاق‌های مختلف و یادآور اینکه منم مثل ساکنین همین آپارتمان‌هام و زندگی من خاص نیست و مثل همه‌ی اون‌هاست. سمت راست منظره یه کوهه که روش برف نشسته، سرد و چشم‌انتظار. سمت چپ منظره برج‌هاییه که تو افق هستن. سری هوا و برفی که چندساعت پیش باریده باعث شده محو دیده بشن. سمت بالا آسمونه. با نیرویی که داره به سمت پایین هُلم میده. و درآخر پایین، طوری داره جذبم می‌کنه که چند ثانیه بعد پنجره رو می‌بندم تا بلکه سدی باشه بین دوراهی.

Should I kill myself?
Or have a cup of coffee?
– Albert Camus

درحال گوش‌دادن به Lost Control از Anathema

آراز غلامی
شنبه، ۲۰ ژانویه ۲۰۱۸

حسن ختام دی‌ماه

شب و بارون و محزون شریف وقتی باهم ترکیب می‌شن تبدیل میشن به یه انرژی برای نوشتن. نوشتن در مورد حس و حال این روزها. روزهایی که تصمیم‌ها تاثیرات جبران‌ناپذیر دارن. شبیه تیراندازی با G3. هر میلیمتر اختلاف در روزنه دید معادل ۱ متر تو فاصله ۲۰۰ متری  هست. یعنی یک لرزش دست ساده هم تیر شما رو به ناکجا می‌فرسته.
تصمیمات این روزای منم همچین وضعیتی دارن. کوچک‌ترین تزلزلی می‌تونه از این سر دنیا منو بفرسته اون سر دنیا. اسانس عجول بودن رو به این وضعیت اضافه کنین. با اضطراب دو سال دور بودن. میشه حداکثر تنشی که میشه داشت. ولی چه تسکین دهنده‌ای بهتر از خودت وقتی با خودت روراستی. بقول بزرگواری هنوز خیلی سال داریم که نمی‌دونیم باهاش چیکار کنیم. با آرامش میریم جلو.

آراز غلامی
جمعه، ۱۹ ژانویه ۲۰۱۸
Nazar Amulet