تلاشی برای تغییر
دمای -١٩ درجه ای جای فکر باقی نمی ذاره برای اینکه بفهمم چرا منتظرم ساعت ۱۱ و ۵۲ دقیقه بشه ۱۲. این روزا زندگیم به قدری راکده جهت تنوع دادن بهش نسکافه رو خلاف جهت همیشگی هم میزنم.
امروز عناصر اتاقم رو جابجا کردم. ھدف ظاھری این بود که روی بردھایی که نصب کردم دید داشته باشم. ھدف باطنی ھم این بود تنوعی بشه. ھدف ناباطنی ھم این بود که تفاوتی ایجاد بشه. چه معلوم؟ شاید اگه بجای دو قدم برای رسیدن به تخت، فقط کافی باشه کمی وا برم، تفاوت بزرگی تو ساختار مغزم ایجاد بشه و باعث حرکتی بشه رو به جلو.
پنجشنبه، ۲۸ ژانویه ۲۰۱۶
در باب سادهتر کردن زندگی
متوجه شدم آدما وقتی غصه دار می شن که مدتی پیچیده زندگی کنن، بعدش ساده.
مدتی قلب شون علاوه بر خودشون برای کس دیگه ای ھم بتپه، بعدش صرفا برای خودشون.
مدتی استرس داشته باشن، بعدش نه.
مدتی دونفری راه برن، بعدش تک نفری.
مدتی بوسیده بشن، بعدش نه.
مدتی سیگار بکشن، بعدش میکادو بخورن.
ساده کردن زندگی راھکاریه که ھزینه ی دردناکی بنام حس شکست خوردن داره. حتی اگه اینطور نباشه.
یک شب زمستانی با پنجره ای باز و اتاقی سرد و درازکشیده روی تخت و ھندزفری درگوش و آھنگ Bıçak Keskin
سهشنبه، ۱۹ ژانویه ۲۰۱۶
راه ما
راه ما و افکار ما و عقاید ما چیزیه که خودمون ساختیمش، کسی حاضرش نکرده ازش استفاده کنیم برای ھمین چالش ھاش ھم مال ماست. ما نحوه ی زندگی نسل ھای بعد رو تعیین میکنیم. با شناخت دنیای مدرن جدید و چالش ھای اون و دادن راه کارھا برای اون ھا. ما پل آخرین نسل زندگی سنتی و اولین نسل زندگی مدرن ھستیم. مثل ھمه ی کسانی که در طول جنگ جھانی اول و دوم زندگی می کردن. پلی بودن بین آخرین نسل زندگی باقی مونده از جنگ ھای صلیبی و زندگی سنتی که اون موقع اسمش زندگی مدرن بود. توامان ھم غمگین ھست ھم ھیجان انگیز. مثل ھر اتفاق دیگه ای که تو زندگی ھرکدوممون میافته.
یکشنبه، ۱۷ ژانویه ۲۰۱۶
برای کهکشان راه شیری
امروز وقتی برمی گشتم خونه بخاطر کل روز سرپا بودن گردن درد شدیدی داشتم، با حرکات غیرارادی برای کمترشدن دردش سرم رو به طرف آسمون برگردوندم. متوجه شدم چقدر دلم برای ستاره ھا تنگ شده. چقدر دلم برای تماشای آسمون تنگ شده.
آخرین تصویری که از آسمون پرستاره ی به دور از شھر تو ذھنم دارم مربوط به شبی ھست که با خانواده و شادروان دایی ام نزدیکی «قینرجه» تو اردبیل بودیم. کل آسمون پر بود از ستاره ھای ریز و درشت و تصویر تاری از کھکشان راه شیری ھم بخاطر میارم.
دلم برای سادگی اون روزھا تنگ شده.
پی نوشت: امروز تنھا دوستم رو از دست دادم.
درحال گوش دادن به «غزل نشد» از گروه چارتار.
پنجشنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۶
نشخوار فکری
از وقتی ال رو از بل تشخیص میدی شروع می کنی به تحلیل ھمه چی و ذھنت عادت می کنه به ناو وات ھا و که چی ھا، نتیجه ش میشه این که حتی لحظاتی خلوت و تلاش برای فکرنکردن به چیزی مساوی باشه با نشخوار فکری شدید و تحلیل بی اھمیت ترین چیزھا برای رسیدن به بی اھمیت ترین ھدف ھای فکری.
Everybody just wants to be liked and accepted.
Except for Tom
Tom doesn’t give a shit.
– ILLUMlNATI
سهشنبه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۶
خلا فکری
باران نمنم میبارد. بعد از شبی پر از فشار عصبی و صبحی سخت، روی تختم دراز کشیدهام. Ali Kınık میخواند حتی بچهھا ھم میدانند که علی عایشه را دوست دارد. خیلی وقت بوده که این طور خلا فکری نداشتهام.
در ھمین حین متوجه شدهام باید نصف کانتکتھایم را پاک کنم. برای بار سوم در دوسال گذشته. آرامش چیز قشنگیست.
شنبه، ۹ ژانویه ۲۰۱۶