آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

دوازدهم ژوئن ۲۰۱۹، استانبول

چند روز پیش برگشتم استانبول و بعد از مدتی استراحت و تجدیدقوا بالاخره کار در محل جدید رو شروع کردم. تمامی تلاشم در طول مدتی که بدنبال کار بودم این بود که بهترین و پایدارترین گزینه ممکن رو انتخاب کنم و جای ممکن از تکرار اتفاقات و بدبیاری‌های قبلی جلوگیری کنم. در شرکت جدید همه‌چیز آروم و پایدار بنظر میاد ولی تجریبات پیشین اجازه نمی‌ده بیش از حد خوشحال باشم. همچنین سومین مسافرت به ایران و تعقیب حس‌وحال موقع برگشت به استانبول باعث شد به این برداشت برسم که هم خودم و هم خانواده‌م با مهاجرتم کنار اومدیم و خبری از دلتنگی‌ها و بی‌تابی‌های سابق نیست.

اسباب‌کشی به آپارتمان جدید باعث شد مجددن به نقاط مهم شهر دسترسی داشته باشم و آزادی‌عملم برای وقت‌گذرانی‌های عصرگاهی خیلی بیشتر از آپارتمان قبلی تو بخش آسیایی استانبول باشه. بابت این یک گزینه خوشحالم. هرچند روی دیگر سکه شلوغی بیش از حد منطقه و البته سروصدای ناشی از اون هست که میشه ازش چشم‌پوشی کرد.

حس و حال درونی خودم خلاصه شده در خستگی یا حداقل از بین رفتن ذوق و شوق اولیه و پرسیدن مکرر این سوال از خودم که من اینجا چه غلطی می‌کنم دقیقا؟

وان مو تینگ، پایستگی انتخابات در ترکیه

انتخابات در ترکیه تمام نمی‌شود. بلکه از ماهی به ماه دیگر انتقال می‌یابد بعلاوه اینکه هر ماه تعداد بلندگوها بیشتر و ولومشان هم بلند‌تر می‌شود. مغزم پودر شد از دستشان بلانسبت‌ها.

آراز غلامی
دوشنبه، ۱۰ ژوئن ۲۰۱۹

وات د فاک ایز رانگ ویت یو پیپل؟

الف) همخانه‌ام که مدت زیادی با آه و ناله و فغان از اینکه تنها پس‌اندازش را از ایران برداشته و آورده اینجا از همراهی در پرداخت هزینه‌های زندگی سرباز می‌زند. تصمیم می‌گیرد برگردد و با باقی‌مانده‌ی پولش (که می‌گفت تنها سرمایه‌ی زندگی‌اش است) لباس می‌خرد و برمی‌گردد ایران. من تصمیم می‌گیرم از این به بعد بیشتر دقت کنم.

ب) یکی از همکارانم به علت مشکلات غیرمترقبه‌ای هرچه پس‌انداز دارد و ندارد خرج می‌کند و هفته‌ی آخر منتهی به دریافت حقوق به ته خط می‌رسد. مبلغی که کارش را حداقل تا دوبرابر زمان باقی‌مانده راه می‌اندازد را قرض می‌دهم. موعد دریافت حقوق می‌رسد، حقوقش را می‌گیرد و خوشحال و خندان به سوی لباس‌فروشی می‌رود. بازپرداخت قرضی که داده‌ام را هم حواله می‌کند به زمان نامشخصی. من تصمیم می‌گیرم از این به بعد خیلی بیشتر دقت کنم.

ج) یکی از دوستان نزدیکم درخواست می‌کند مقداری پول قرض دهم تا کارش راه بیافتد و یک روز بعد پس می‌دهد. من تجربیات سابقم را مرور می‌کنم و تذکر می‌دهم که فقط به شرطی قادر به قرض‌دادن هستم که دقیقا در زمانی که گفته‌است پول را پس دهد. دو روز از زمان تعیین شده می‌گذرد و تنها با پیگیری‌های متوالی خودم حاضر می‌شود پس دهد. من دیگر جایی برای تصمیم گرفتن ندارم. فقط درمانده می‌شوم.

به یاد حکایتی می‌افتم که پدرم بارها برایم تعریف کرده بود. در داستانی منتسب به ملانصرالدین، پدر خانواده به پسرش می‌گوید به نزد همسایه‌شان برود و برای شخم زدن زمین خرشان (یا هر حیوان دیگری، بچسب به داستان برادر من) را قرض بگیرد. پسرش می‌گوید پدرجان همسایه هم قرار است زمینش را شخم بزند. پس خودش چه‌کار کند؟ پدرش می‌گوید الدنگ تو برو بخواه، اگر احمق بود، می‌دهد، ندهد هم فکر دیگر می‌کنیم. بعد از سه سناریوی فوق خودم را در نقش آن احمق تصور می‌کنم که خرش را هم قرض داده است و تمامی پیش‌فرض‌های حماقتش را تایید کرده است.

دوران پیش‌دانشگاهی استادی داشتم به نام زادفتاح که مرد ۷۰ ساله‌ی دنیا دیده‌ای بود. می‌گفت اگر جایی دیدید که کسی به زمین افتاده و در شرف مردن هست بیاستید و چند ضربه‌ی کاری بزنید و مطمئن شوید مرده است. چون اگر سرپا شود اولین نفر دهن خودتان را سرویس می‌کند. امیدوارم هرجایی هست سالم و سلامت باشد.

آراز غلامی
دوشنبه، ۱۳ می ۲۰۱۹

چیزهایی که بعد از یک‌سال زندگی مجردی یاد گرفتم

دقیقا یک سال از ۱۱ می ۲۰۱۸ روزی که تبریز رو به مقصد استانبول ترک کردم و یک سال از روزی که شروع کردم به تنهایی زندگی کردن می‌گذره. درس‌هایی از این یک سال یاد گرفتم که در اینجا می‌نویسم‌شون. احتمالا با گذشت زمان تکمیل‌تر هم خواهند شد.

  1. اگر به پدر و مادرتان دسترسی دارید همین الان بروید دست و پاهایشان را ببوسید و سپس ادامه‌ی این نوشته را بخوانید.
  2. زندگی همین هست که هست. قرار نیست اتفاق جادویی بیافتد یا معجزه‌ای رخ دهد مگر به خواست و تلاش بهینه|واقعی|درست خودتان. (با خرکاری اشتباه گرفته نشود)
  3. جای خواب مهم‌ترین و با ارزش‌ترین چیزی هست که دارید. اگر کسی جای خواب به شما می‌دهد، لطف بسیار بزرگی در حق‌تان می‌کند. غذا دومین چیز با ارزشی هست که دارید و بصورت خودکار درست نمی‌شود. ظرف‌ها و لباس‌ها خودکار شسته نمی‌شوند. لباس‌ها بعد از شسته‌شدن خودکار خشک و اتو نمی‌شوند.
  4. بیشتر کسانی که تبریز رو ترک کردند (حداقل کسانی که دوربر من هستند) فرهنگ تبریز رو هم ترک کردند. اگر انتظار رفتار مشابه زندگی در تبریز از اون‌ها رو دارید به سختی در اشتباه هستید.
  5. پیش‌لازمه‌ی تنها زندگی کردن، توانایی قابل اثبات در مدیریت بحران و احساسات و افسردگی و هر حالت غیرطبیعی روحی هست. اگر از پسش برنمی‌آیید بمانید ور دل مادرتان.
  6. زمان اصلی‌ترین نقش را در زندگی‌تان بازی می‌کند. باید یاد بگیرید ارزشش را بدانید وگرنه خودش ارزشش را  یادتان می‌دهد.
  7. به دوستان‌تان ارزشی که لایقش هستند بدهید (نه کمتر و نه بیشتر) تا آن‌ها هم مطابق با لیافت شما رفتار کنند.

(ادامه دارد)

آراز غلامی
شنبه، ۱۱ می ۲۰۱۹

۱۹ آوریل ۲۰۱۹، تبریزِ عزیزترازجان

بالاخره بعد از ۴ ماه انتظار و البته اتفاق هولناک از دست‌دادن همه‌چیز (بغیر از سرسختی) در آنکارا مجددن امکان و فرصت سفر به ایران رو فراهم کردم. برای پوشش دو روز مرخصی مجبور شدم تمامی روزهای تعطیل دو هفته‌ی قبل رو تو شرکت باشم و عملا با جسم و روح کاملا خسته‌ای برسم تبریز. این‌بار انتظار در فرودگاه و میزبانی کسی باعث شد سفر دومم مثل دفعه قبل نباشه و هر لحظه از انتظارش شیرین و فراموش نشدنی.

از شانس من بعد از ششم آوریل همه‌ی پروازهای بین‌المللی ترکیه از فرودگاه آتاترک منتقل شدند به فرودگاه جدید که ۶۰ کیلومتر از محل کار و زندگی من فاصله داره و تنها راه رسیدن به اونجا بغیر از تاکسی که ۲۰۰ لیر بی‌زبون کرایه‌ش هست اتوبوس‌هایی هستند که ۲ ساعت تمام طول می‌کشه تا برسن به فرودگاه. عملا یک روز از مرخصیم صرف رسوندن خودم به فرودگاه و تشریفات پرواز شد.

تو فرودگاه استانبول مجددن و مثل دفعه پیش بخاطر دعواهای هموطنان مقداری معطل شدیم. بزرگواری سالن ترانزیت پرواز خودش با پرواز ایران ایر رو اشتباه گرفته بود و درحالی که به زمین و زمان فحش می‌داد خودش رو رسوند. مقداری اوقات تلخی شد که با غلط کردم‌ش غائله ختم به خیر شد.

از همون لحظه‌ای که هواپیما ارتفاعش رو کم کرد و وارد ابرهای سیاه شدیم فهمیدم ۴ روز آینده‌ای که تو تبریز خواهم بود قرار نیست دیدگان‌مون به جمال آفتاب روشن بشه ولی مطلقا انتظار نداشتم کل ۴ روز رو برف بباره. بهرحال تبریز هست و «۶ آی قیش، ۶ آی قمیش». کاریش نمی‌شد کرد.

تو حالت عادی پروازهای ترکیه ابتدا میرن به شرق تبریز سپس با یه دور ملایم برمی‌گردن و فرود میان ولی پرواز ما همون غرب تبریز یهو هواپیما رو چرخوند و باعث شد به محض رسیدن به فرودگاه یه سر برم دستشویی. ترس از ارتفاع و عدم اطمینان به تکنولوژی‌های هواپیما و این‌طورچیزها.

برنامه‌ریزی و تلاش برای سورپرایز هم‌زمان خانواده با تاخیر هواپیمای خواهرم منتفی شد و خودم تنهایی برگشتم خونه ولی بازم چهره بهت زده‌ی پدر و مادرم ساعت ۱ شب دیدنی بود.

شاهگؤلی تبریز

شاهگؤلی، تبریز، شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۸

آراز غلامی
جمعه، ۱۹ آوریل ۲۰۱۹

چهاردهم آوریل ۲۰۱۹، استانبول

چند روز پیش تو کافه‌ای نزدیک محل کارم نشسته بودم و برای مسافرت چند روز بعد برنامه‌ریزی می‌کردم که آهنگ فارسی کافه توجهمو جلب کرد. پخش شدن این آهنگ تو کافه‌های ایرانی طبیعی هست ولی اینجا، غیر ممکن بود کسی همینطوری وسط پلی‌لیست تو اون ساعت از روز هوس کرده باشه همچین چیزی پخش بشه. با تعقیب ردپاش و پرس‌وجو از المان‌های کافه رسیدم به همایون. صاحب کافه که نه تنها ایرانی هست بلکه همشهری خودم هست. کمی خوش و بش کردیم و خوشنود شدیم و معمای سابق قندهای ایرانی کافه که هر بار کنار چایی درخواست میکردم هم حل شد.

شدت خستگی این‌روزها و گرم‌شدن آروم‌آروم هوا باعث تداعی روزهای سربازی شده و بخشی از انرژی باقی‌مونده‌ی من در هر روز هم صرف مبارزه با افکار و خاطرات منفی اون روزها میشه. تو ساعات کاری به کتاب‌های صوتی و فایل‌های صوتی مشاوره‌های روانشناسی گوش می‌دم و کمی خودم رو می‌ترسونم از عواقب مدیریت نکردن افکار منفی.

روزی ۹ ساعت کار و حداقل ۲ ساعت رفت‌وآمد بهمراه یک روز اضافه کار و یک روز هم جایگزینی مرخصی‌هایی که گرفتم باعث شده تو ۲۰ روز گذشته بدون تعطیلی کار کنم و عملا فرصتی برای یک ساعت بیکار نشستن هم نداشته باشم. برای همین فرکانس پست‌های سایت‌بلاگ کمتر شده که امیدوارم بعد از مسافرتم جبرانش کنم.

احساس آرامش و امنیت نسبی‌ای که تو این روزها دارم با اینکه نیاز شدیدی بهش داشتم همزمان داره بهم یادآوری می‌کنه  «اگه همه‌چی سرجاشه پس داری اشتباه میری.» لازمه یه بلای جدید سر خودم بیارم.

The Comfort Zone 

آراز غلامی
چهارشنبه، ۱۷ آوریل ۲۰۱۹

خب که چی؟ (۲)

از نظر نگاه به زندگی، آدم‌ها را می‌توان به دو گروه تسلیم‌شده و پرسشگر تقسیم کرد. عده‌ی بسیار زیادی با عجله درحال صرف آن برای رسیدن چیزهایی هستند که خودشان هم می‌دانند ارزشی ندارد و عده‌ی بسیار بسیار کمی همواره و در مواجهه با هرچیزی می‌پرسند و دنبال علت و درک آن چیز در نهایت توان خودشان هستند. هر پیشامدی و هر شدن/نشدن‌ای را با تمام قوا زندگی می‌کنند. نگاه به‌زندگی‌شان گروه اول را آشفته می‌کند و البته نگاه به زندگی گروه اول هم چندان به مذاق گروه دوم خوش نمی‌آید. گروه اول وقتی «نشد» رد می‌شوند و گروه دوم وقتی «نشد» می‌شوند کسی مثل شهریار.

به‌عنوان کسی که خودش را از عضوی از گروه دوم حس می‌کند، توضیحی دارم برای این نگاه و این زاویه‌ی دید.

زندگی و اتفاقاتش در نگاه گروه اول شبیه معدنی هست که شاید در انتهایش تکه طلایی نهفته باشد. آن‌ها کل زندگی نکبت‌بارشان را با عجله صرف یافتن آن تکه طلا می‌کنند و درنهایت با بیلاخ بزرگی مواجه شده و به دیار باقی می‌روند. حال آنکه در نگاه ما، کل زندگی شبیه به کوهی ساخته‌شده از الماس هست. که هر لحظه و هر تکه‌اش با ارزش بوده و هرکجایش و هر نقطه‌اش و هر تکه‌اش را که بدست آوری برنده‌ای.

سوال «خب که چی؟» پرسیدن از ما از اساس اشتباه است و تنها راه درک علت اشتباه بودنش هم این است که آن گروه اول همین سوال را تا لحظه‌ی آخر تصورشان از زندگی از خودشان بپرسند.

مرتبط:
که چی؟

آراز غلامی
یکشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۹
Nazar Amulet