در ستایش سادگی
یک ربع بعد، ریوخین در تنھایی محض نشسته بود؛ روی ظرفی از خوراکی ماھی خم شده بود و استکان پشت استکان ودکا می خورد و ھر لحظه خود را بھتر درک می کرد و متوجه می شد که در سراسر زندگی اش حتی یک چیز قابل اصلاح باقی نمانده است.»
مرشد و مارگریتا | میخائیل بولگاکف
وقتی ۴ تا آھنگی که تو فولدر تازه خالی شده ی دانلودھا تبدیل میشه به بھترین ۴ آھنگی که میتونی پشت سرھم گوش بدی و وقتی فیلم Eight Hateful The که کل داستان داخل یه کلبه بین کوھستان ھا اتفاق میافته لقب بھترین فیلمی که این اواخر دیدی رو میگیره، به این نتیجه می رسیم که باید بازم زندگی رو ساده تر کرد. بدنم و مغزم می طلبه سادگی رو. ھر فکر یا چیزی که اضافه ست باید حذف بشه، باید فقط ساده ترین چیزھا باقی بمونن. باید فراغت خلاصه بشه به نصف شب کنار پنجره ی نیمه باز ایستادن و بیرون رو تماشا کردن.
سهشنبه، ۲۲ مارس ۲۰۱۶
در باب سادهتر کردن زندگی
متوجه شدم آدما وقتی غصه دار می شن که مدتی پیچیده زندگی کنن، بعدش ساده.
مدتی قلب شون علاوه بر خودشون برای کس دیگه ای ھم بتپه، بعدش صرفا برای خودشون.
مدتی استرس داشته باشن، بعدش نه.
مدتی دونفری راه برن، بعدش تک نفری.
مدتی بوسیده بشن، بعدش نه.
مدتی سیگار بکشن، بعدش میکادو بخورن.
ساده کردن زندگی راھکاریه که ھزینه ی دردناکی بنام حس شکست خوردن داره. حتی اگه اینطور نباشه.
یک شب زمستانی با پنجره ای باز و اتاقی سرد و درازکشیده روی تخت و ھندزفری درگوش و آھنگ Bıçak Keskin
سهشنبه، ۱۹ ژانویه ۲۰۱۶
برای کهکشان راه شیری
امروز وقتی برمی گشتم خونه بخاطر کل روز سرپا بودن گردن درد شدیدی داشتم، با حرکات غیرارادی برای کمترشدن دردش سرم رو به طرف آسمون برگردوندم. متوجه شدم چقدر دلم برای ستاره ھا تنگ شده. چقدر دلم برای تماشای آسمون تنگ شده.
آخرین تصویری که از آسمون پرستاره ی به دور از شھر تو ذھنم دارم مربوط به شبی ھست که با خانواده و شادروان دایی ام نزدیکی «قینرجه» تو اردبیل بودیم. کل آسمون پر بود از ستاره ھای ریز و درشت و تصویر تاری از کھکشان راه شیری ھم بخاطر میارم.
دلم برای سادگی اون روزھا تنگ شده.
پی نوشت: امروز تنھا دوستم رو از دست دادم.
درحال گوش دادن به «غزل نشد» از گروه چارتار.
پنجشنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۶