یکم آگوست ۲۰۲۱، استانبول
بعد از سفر نچندان موفق آنکارا و بیماری بعدش کمکم میشه گفت سرپا هستم. چند روز بعد از برگشتم و استراحت خستهکنندهاش و بعد از یک هفتهی بسیار سنگین فرصتی پیش اومد تا چندنفر از همکارانم رو با غذاهای ایرانی آشنا کنم. آخر هفته به همراه Soner, Tugba و Seray رفتیم رستوران ریحان که انصافا کیفیت بسیار بالایی داشت. برخلاف تصورم همگی از غذاها راضی بودند و بشقابها خالی شد.
چند روز بعدش به دعوت شیرین رفتیم لیزرتگ و باز برخلاف تصورم که انتظار داشتم چیز خستهکنندهای باشه بهشدت جذاب بود و بعد نیم ساعت خیس عرق و پیروزی قاطع تیممون بیرون اومدیم. عصر هم تا دو شب با Soner, Seray و Aysecan کوچههای بشیکتاش رو گشتیم و با محبوب دل هم تجدید میثاقی نمودیم دستهجمعی.
روز قبل هم Muratemir از تیم DevOps رو دیدم و به این ترتیب ملاقاتم با همهی اعضای تیم توسعهدهندگان تکمیل شد بهغیر از کسی که ۲۴ ساعته مشترکا کار میکنیم. متاسفانه تا آخر این ماه ازمیر هست و شانس بسیار کمی وجود داره برای دیدنش. البته اگر گرما و رطوبت غیرقابل تحمل استانبول تا آن موقع منرو به دیار باقی نفرستد.
شنبه، ۳۱ جولای ۲۰۲۱
بیستم جولای ۲۰۲۱، آنکارا
بعد از دوز اول واکسن و گشتوگذارها و ملاقاتهایی که توی استانبول با دوستانم داشتم و البته تعطیلی ۹ روزه ترکیه دیگه کاری برای انجام دادن توی استانبول نبود و بهترین فرصت فراهم شد تا از آنکارای شیرین و عزیز هم دیداری داشته باشم. برنامهریزی برای سفر با کمترین هزینه کموبیش سخت بود. تقریبا همهی هتلها و قطارها رزرو شده بودن و من مجبور بودم دنبال راههای آلترناتیو باشم. تصمیمم برای استفاده از خودروهای اشتراکی قطعی شده بود که لحظهی آخر متوجه شدم یه بلیط اتوبوس شبانه آزاد شده که هم یک شب از هزینه هتل رو حذف میکرد هم ریسک استفاده از خودروهای اشتراکی رو. بهرترتیب صبح بیستم جولای رسیدم آنکارا بدون دونستن اینکه قرار نیست اونقدری که فکر میکردم خوش بگذره.
دو روز قبل و توی استانبول وقتی داشتم از سوپرمارکت آب میخریدم نظرم به چند بطری آب یخزده جلب شد که بلافاصله خریدمشون. موقع ناهار هم یه تانتونی خیلی روغنی خورده بودم و تا شب کل سیستم گوارشیم بهم ریخت. فردای اون روز وقتی دوباره میخواستم از همون آبهای یخزده بگیرم فروشنده گفت اینها آب لولهکشی هستن و فروشی نیستن. گفتم بزرگوار من دیشب از اینا خریدم چیزی نگفتی و گفت متوجه نشده و Gecmis Olsun. برای کسانی که نمیدونن چند قطره آب لولهکشی استانبول برای یه هفته اسهالشدنتون کافی هست و شد آنچه نباید میشد.
بدتر اینکه کمکم کوفتگی و گرفتگی سینه هم بهسراغم اومد. با امید به اینکه چیز جدیای نیست سوار اتوبوس شدم و رسیدم آنکارا ولی با بدتر شدن وضعیت جسمی مشکوک به کرونا شدم. چندساعتی تو صف بیمارستان در حضور صرفهکنندهها و تبدارهای زیادی منتظر موندم تا نوبتم برسه و برای بار سوم تست کذایی PCR دادم و تا ۶ ساعت بعدش وارد قرنطینه شدم. قرنطینهی ترکیه به این شکل هست که شما یه کد HES میگیرید و این کد همهجا با هویت شما سینک میشه و نمیتونید وارد هیچ کافه/رستوران/مرکزخرید یا حتی مترو و اتوبوس بشید. ناچار برگشتم هتل و امیدوار به اینکه علائم موجود ناشی از چیزی جز کرونا باشه که خوشبختانه هم همونطور شد و بطور اتوماتیک از قرنطینه خارج شدم. هرچند فعلا نتونستم بفهمم همهی اینها و سرفههای پیدرپیام از همون آب یخزده ناشی شده یا چیز دیگهای.
بهرترتیب با تمومشدن قرنطینه و خطر کرونا به ادامهی مسافرتم رسیدم. عصر روز اول رفتم به محلهی سابقم و خونهی قدیمیم رو دیدم و با خاطراتم عشقبازی کردم. تو راه راننده تاکسی بشکل تیپیکالی شروع کرد تحلیل سیاسی و اینکه ایران و ترکیه برادرن و بعد شاکی شد که چرا وقتی ترکیه با آمریکا سرشاخ میشه ایران ازشون حمایت نمیکنه. کافهای که نزدیک خونهم بود هم رفتم و از شانسم گروه محبوبم که فقط یکشنبهها و چهارشنبهها برنامه داشت اون روز (که سهشنبه بود) اومد و تا شب از موسیقی زنده اونها لذت بردم. متاسفانه خالهریزه رستورانش رو تعطیل کرده بود و نتونستم ببینمش.
روز بعد محدوده ده کیلومتری هتل توی Kizilay رو پیادهروی کردم.
بعلت تعطیلی عید همهی کافهها و رستورانها حتی مکدونالد بستهن ولی بارها و پابها تا خرخره پر از پیرمردها. با امید به اینکه رستورانی که غذای محبوب اونموقعهام Kosova Iskender رو درست میکرد هنوز سرجاش باشه رفتم به موقعیت اون رستوران و خوشبختانه سرجاش بود و معدهی من هم خوشحالتر از من.
شب اون روز در حالی که کل شهر تعطیل شده بود بعد از نیمساعت گشتن رسیدم به یه رستوران کوچیکی. در بدو ورود گفت غذاهاشون تموم شده. من خسته از پیادهروی طولانی و البته گرسنه نگاه ملتمسانه و مستاصلی بهش کردم و گفت حالا بیا تو یهچیزی درست میکنیم.
روز بعد بعلت خستگی و سرفههای متوالی نتیجه گرفتم قسمت ازمیر برنامه رو باید حذف کنم. همینطور هم شد و برای شب بلیط گرفتم برای استانبول و اتاقم توی هتل رو تحویل دادم. با همراهی دوستم Ayyurt به موزه و مقبره آتاتورک رفتیم لحظات قشنگی هم اونجا ثبت شد.
بعد از موزه هم من رو به صرف چیزکیک مهمون کرد و تا عصر پشت سر تکتک اعضای شرکت غیبت کردیم.
به این ترتیب دیدار مجدد با آنکارا تموم شد و برگشتم استانبول و بخش ازمیر برنامهم منتقل شد به هفتههای آتی. امیدوارم بالاخره این طلسم بشکنه و بتونم این شهر رو هم ببینم.
[videopack id=”9950″]https://arazgholami.com/wp-content/uploads/2021/07/ankara-gesi-baglari.mp4[/videopack]
شنبه، ۲۴ جولای ۲۰۲۱
پنجم جولای ۲۰۲۱، فرودگاه تبریز
از آخرین باری که چنین نوشتهای نوشتهام ماهها میگذرد. نه اینکه اتفاقی در زندگیام نیفتاده باشد، فقط چیزی برای اشتراک گذاری وجود نداشت. دیگر نوشتهها هم کموبیش زمانبر هستند و هنوز به مرحلهی انتشار نرسیدهاند. با اینهمه از کسانی که پیام و ایمیل دادند و پیگیر بودند ممنونم و عذر میخواهم.
از اسفند سال گذشته تا به امروز درگیر خرید و ساخت/تعمیر خونهی جدیدم بودم و به معنای واقعی کلمه پدرم درآمد. هندلکردن کارهای شرکت با همکاریهای ساعتی و پروژههای فریلنسری و البته پروژهی شخصی و صرف زمان با خانواده کل ۲۴ ساعت روزانه را پر میکرد (و میکند) و هیچ وقت آزادی برای نوشتن برایم باقی نگذاشت.
با تمامشدن کارهای خانه و حذف کارهای جانبی کمکم وقتهای آزادی در زندگی روزمرهام بوجود آمد و هوس چندماهه برای یک تعطیلات و مسافرت به واقعیت نزدیکتر شد. در همین حوالی متوجه شدم نوبت واکسیناسیونم در ترکیه باز شده و دیگر جای وقفه وجود ندارد. تصمیم قطعی شد و برای امروز بلیط خریدم. دریافت نوبت واکسن و پرداخت عوارض خروج و تست PCR و خوداظهاری برای ورود به ترکیه کارهای دیگری بودند که در این زمانهای خالی بهوجود آمده انجام دادم و آماده شدم برای مسافرتی چندماهه.
اگر همهچیز درست پیش برود تصمیم دارم بعد از دریافت دوز اول در استانبول سری به ازمیر دوستداشتنی و البته آنکارای عزیز بزنم و خاطرات شیرینش را مرور کنم. ترابزون و دریاچهی Uzungol هم مقصدهای بعدیام هستند. البته اگر این هواپیما که میبینید سقوط نکند.
دوشنبه، ۵ جولای ۲۰۲۱