جنگ اعصاب
نوشتم «اون موقع به این نتیجه رسیدم که اکثریت اطرافیانم ازم بدشون میاد. این فکر بدجوری مشغولم کرده بود. اما فکر دیگه ای در تقابلش بود اینکه اکثر آدما یا حداقل اونایی که دوربر من بودن از ھمدیگه بدشون میومد. پس این مسئله کاستی من محسوب نمیشد. اما دو چیز دیگه ھم وجود داشت اول اینکه آدما از ھمدیگه بدشون میومد. اما به حد من نه که خیلی شفاف تو روم بگن ازت بدمون میاد! دوم اینکه من با عقایدی که داشتم بالذات تو اقلیت بودم و خاصِ من بودن رفتار آدما عادی بود. این وسط من دقیقا نمی دونستم چیکار کنم، صرفا تحمل کنم یا سعی کنم کمی مطابق میل دیگران رفتار کنم. اون روزھا نتونستم تصیمی بگیرم و روال به ھمون صورت سپری شد. طبعا بدنبالش ھمون جنگ اعصاب ھم وجود داشت…»
چهارشنبه، ۱۵ فوریه ۲۰۱۷
راه ما
راه ما و افکار ما و عقاید ما چیزیه که خودمون ساختیمش، کسی حاضرش نکرده ازش استفاده کنیم برای ھمین چالش ھاش ھم مال ماست. ما نحوه ی زندگی نسل ھای بعد رو تعیین میکنیم. با شناخت دنیای مدرن جدید و چالش ھای اون و دادن راه کارھا برای اون ھا. ما پل آخرین نسل زندگی سنتی و اولین نسل زندگی مدرن ھستیم. مثل ھمه ی کسانی که در طول جنگ جھانی اول و دوم زندگی می کردن. پلی بودن بین آخرین نسل زندگی باقی مونده از جنگ ھای صلیبی و زندگی سنتی که اون موقع اسمش زندگی مدرن بود. توامان ھم غمگین ھست ھم ھیجان انگیز. مثل ھر اتفاق دیگه ای که تو زندگی ھرکدوممون میافته.
یکشنبه، ۱۷ ژانویه ۲۰۱۶