۱۶ می ۲۰۲۰، زرخشت (۳)، جانکندن به از دلکندن
دیروز بهخاطر ندانستن اینکه پتوهای اضافه کجاست (بعلاوه گشادی) تا صبح یخ زدم. صبح مجددا با صبحانه و سکوت لذتبخش سپری شد و رسیدیم به صحبتهای کاری که البته به نتیجه مطلوبی نرسید.
همچنین افتخار این رو داشتم که نان درستکردن (بطور دقیقتر خمیر درستکردن) علی رو هم ببینم. هرچند پختنش ماند برای شب. آن هم در تنور دستسازی خود علی ساخته بود. خوشبختانه پروسه آردکردن گندم قبلا توسط دستگاههای زیربط انجام شده بود.
علی در حیاط زرخشت مشغول رسیدگی به گلوگیاهان بود که ازم خواست برای جلوگیری از جمعشدن مورچهها و دیگر حشرات به داخل کندوها شانههای خالی عسل رو از داخل کندوها خالی کنم. در همون حین کشف کردم لهکردن شانهها و بریدنشان به شدت حس ASMR دارند. اگه اهلش هستید توصیه میکنم این اپیزود رو هم تجربه کنید.
زحمت میرزاقاسمی برای ناهار و شام کوکوی سیبزمینی را باز مادر بامحبت علی کشید و هرچه از مزهاش بگویم کم گفتهام. امروز هم بعد از صبحانه با نانی که علی سخاوتی دیشب درست کرده بود بساطم رو جمع کردم و آماده برگشت شدم. علاقهای به دلکندن از زرخشت نداشتم ولی نمیخواستم بیشتر از این اسباب زحمتشان بشوم.
بعد از لطف مجددش که من رو تا جاده رسوند با اولین اتوبوس راهی قزوین شدم تا از اونجا بدون تحمل دردسرهای قبلی مستقیم برگردم تبریز. چندساعتی نگذشته بود حس پشیمانی تمام وجودم رو گرفت. جدایی از زرخشت به هیچوجه کار راحتی نیست.
جمعه، ۲۲ می ۲۰۲۰