آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

اندک اندک جمع مستان می‌رسند

٢۵ بھمن برای خیلی ھا روز ولنتاین بود و خوشحال کننده. برای من ھم، برخلاف سال ھای قبل، خوشحال کننده بود. چرا که متوجه شدم برزخ بین دانشگاه و سربازی که قرار بود درحالت عادی بیش از ٧ ماه طول بکشه ممکنه تو چند روز تموم بشه. دلیلش رو نفھمیدم برای چی ولی متوجه شدم یه فرصت خاص پیش اومده که بر اساس اون قبل از اون صف انتظار ھم امکان اعزام ھست. نکته ھیجان انگیزش این بود که حتی امکانش وجود داشت اول اسفند یعنی ۵ روز بعد از اقدامم اعزام بشم.
اما، دانشگاه آخرین ضربه ش رو بھم زد و به دلیل قانون احمقانه ای، تاریخ اتمام تحصیل من رو ٣٠ بھمن ذکر کرده بودن که قابل تغییر ھم نبود. در نتیجه امکان اعزام برای اسفند منتفی شد و منتظر موندم تا یک اسفند مججدن اقدام کنم برای یکم اردیبھشت. اما، به خاطر الطاف یکی از شبه دوستانم چند روزی صبر کردم برای پذیرش یا ھرنوع تسھیل دیگه ای، با چندنفری صحبت کنیم.در بین این کش و قوس ھا ھزار و یک بار انواع ادارات و سازمان ھا رو رفتم و برگشتم.
روز واقعه این شبه دوست ناپدید شد. دست از پا درازتر برگشتم که دفترچه ی آماده به اعزام رو ثبت کنم برای یکم اردیبھشت، ولی متوجه شدم ظرفیت یکم اردیبھشت یک روز قبل تموم شده و از اون روز برای یکم تیر ثبت آمادگی میشه… [اگه این متن فیلم بود اون لحظه می شد دوربین چندبار دور خودش بچرخه تا حس اون لحظه م بیان بشه.] دفترچه ثبت شد و اومدم بیرون و چند ساعتی قدم زدم.

آراز غلامی
دوشنبه، ۲۹ فوریه ۲۰۱۶


Nazar Amulet