برای کهکشان راه شیری
امروز وقتی برمی گشتم خونه بخاطر کل روز سرپا بودن گردن درد شدیدی داشتم، با حرکات غیرارادی برای کمترشدن دردش سرم رو به طرف آسمون برگردوندم. متوجه شدم چقدر دلم برای ستاره ھا تنگ شده. چقدر دلم برای تماشای آسمون تنگ شده.
آخرین تصویری که از آسمون پرستاره ی به دور از شھر تو ذھنم دارم مربوط به شبی ھست که با خانواده و شادروان دایی ام نزدیکی «قینرجه» تو اردبیل بودیم. کل آسمون پر بود از ستاره ھای ریز و درشت و تصویر تاری از کھکشان راه شیری ھم بخاطر میارم.
دلم برای سادگی اون روزھا تنگ شده.
پی نوشت: امروز تنھا دوستم رو از دست دادم.
درحال گوش دادن به «غزل نشد» از گروه چارتار.
پنجشنبه، ۱۴ ژانویه ۲۰۱۶
روزنگار زمستانی
امروز بعد از مدتھا کل روز رو با خانوادهم سپری کردم. جاھای قدیمی شھر که خیلی وقت بود نرفته بودیم رو باھم رفتیم و دیدیم. مقبره الشعرا، شھناز، بازار تبریز، باغ گلستان. این آخری بیشتر از اینکه برای من نوستالوژی باشه برای پدرم بود.
و تلاش کردم یه رابطه ی ازھم پاشیده رو ھم درست کنم. اخیرن معتاد شبه شیرینی ای به نام «میکادو» شدم. بیشتر بخاطر سادگی بیش ازحدش. میری فروشگاه، می خریش، یه گوشه می شینی و میخوریش، بعدش آشغالش رو میندازی سطل آشغال. نھایت سادگی.
به ھیچ معادله ی لاینھلی ھم فکر نمیکنی درحین خوردنش. مثل سیگار نیست.
تا آخر دی ماه روزھای سختی رو خواھم داشت. به آرامشی نیاز دارم که بھم تزریق بشه. نه اینکه کشفش کنم.
درحال گوش دادن به Unutdunmu Sevdigini از Ali Kinik
چهارشنبه، ۱۳ ژانویه ۲۰۱۶
ساریز
ساریز (Sarız) نام شھری در ترکیه و داستان واقعی مادریست که به فاصله ی یک ھفته دو فرزندش را در جنگ از دست می دھد. این آھنگ توسط Kınık Ali و با الھام از ناله ھای وی ساخته شده است. ترجمه ی این شعر کاری عبث ھست، خصوصا کلمات اوج آھنگ که با لھجه ی خاص ھمان مادر خوانده می شود و دریافت حس واقعی آن نیازمند تسلط بر زبان ترکی ھست. ولی برای اینکه ھمه ی دوستان ھرچند ناقص امکان درک اون رو داشته باشند سعی کردم ترجمه ش کنم.
نئننی یا نیننی، معادل لالایی در زبان ترکی ست. جھت حفظ زیبایی اون رو عینا می نویسم.
خانه ی ما نزدیک سرچشمه ای ست
و راھمان از ساریز می گذرد
نابود شود این ایام/ دو نفر را در بهیکباره از دست دادیم
نئننی.. نئننی.. عزیزم.. نئننی..
دو پاییز یک جا رسید و خانه ام برسرم خراب شد
شرم باد بر آنکه آشیانهمان را بر باد داد.
نئننی.. نئننی.. عزیزم.. نئننی..
سهشنبه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۶
نشخوار فکری
از وقتی ال رو از بل تشخیص میدی شروع می کنی به تحلیل ھمه چی و ذھنت عادت می کنه به ناو وات ھا و که چی ھا، نتیجه ش میشه این که حتی لحظاتی خلوت و تلاش برای فکرنکردن به چیزی مساوی باشه با نشخوار فکری شدید و تحلیل بی اھمیت ترین چیزھا برای رسیدن به بی اھمیت ترین ھدف ھای فکری.
Everybody just wants to be liked and accepted.
Except for Tom
Tom doesn’t give a shit.
– ILLUMlNATI
سهشنبه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۶
سیگار، OCD و چیزهایی از این دست
سخت ترین لحظه ی ترک کردن سیگار نه ٢٣ ِ ساعت بعد از آخرین نخ، بلکه فردای روز ترک ھست. وقتی درست در ھمان زمان و مکانی قرار میگیری که آخرین نخ رو کشیدی. گویا دستت رو روی یه سطح سیقلی میکشی و یه چاله ی ھرچند کوچیک ھمه ی ھارمونی اون سطح رو بھم میریزه. ھرحسی که ایجاد کرده رو. انگار اون لحظه چیزی کم ھست. که باید باشه و نیست. اگه کسی بتونه این مرحله رو رد کنه، میشه گفت سیگار رو ترک کرده.
چند روز پیش بطرز عجیبی بارون بارید. یادم انداخت که روزھایی که تا الان گذروندم، مصداق اون ٢٣ ساعت اولیه ھست، ٢۴مین ساعت و زمان و مکان مشابه چند وقت دیگه می رسه و تازه اون موقع می تونم بفھمم که چند مرده حلاج بودم. قسمت ترسناک جریان اینه که در اون لحظات احتمالا تحت کنترل خودم نخواھم بود. روزھای سختی درپیشه.
در حال گوش دادن به Solamanet Tú
سهشنبه، ۱۲ ژانویه ۲۰۱۶
شاهزادهی کوچک
بیست و خورده ای سال از عمر نه چندان مبارکم گذشت، حسرت به دل موندم به کسی اعتماد کنم و پشیمون نشم. تراژدی دردناکی ھست.
راھکار ساده ای دارم، شاھزاده ی کوچک رو از اول ابتدایی تدریس کنیم. شاید نسل بعد بھتر شد.
یکشنبه، ۱۰ ژانویه ۲۰۱۶