آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

۱۱ نشانه برای اینکه باید بروید هوایی بخورید و برگردید

  1. تعداد بلاهایی که در هر ثانیه به سرتان می‌آید از ضربان قلبتان بیشتر است.
  2. همکارتان برخلاف پیش‌بینی هواشناسی معتقد است امروز برف می‌بارد چون هرکاری از دست «او» برمی‌آید.
  3. به‌جای کار کردن با لاراول نسخه ۵.۷ دارید با سمفونی نسخه ۲.۶ کار می‌کنید.
  4. صاحب پروژه که در پاریس سکونت دارد و از دسترس تخلیه خشم شما خارج است معتقد است که باید در عرض ۲۴ ساعت آینده باندل درخواستی به پروژه اضافه شود وگرنه قرارداد کل شرکت را فسخ می‌کند.
  5. ممکن است مشت دوم‌تان را به جای دیوار به مانیتور بزنید و خسارتش از حقوق‌تان کسر شود.
  6. چسب زخم در مسیر حرکت‌تان به سمت بالکن یا حیاط یا هرجایی که دارای هوای آزاد است قرار دارد.
  7. چایی شرکت تمام شده است و تا دوشنبه هفته‌ی بعد خریداری نخواهد شد.
  8. در یک ساعت گذشته حداقل یک مقاله خوانده‌اید که تمام تلاشش کوبیدن یکی از شخصیت‌های محبوب زندگی شما بوده است.
  9. تصمیم‌تان برای برگشت جدی‌تر از همیشه شده است.
  10. به ۶ ماهی که در استانبول (یا در هر شهری غیر از شهر خودتان) گذرانده‌اید فکر می‌کنید و احساس می‌کنید که این زمان تلف شده است.
  11. فکر می‌کنید اگر سرتان با گیوتین قطع شود چندثانیه طول می‌کشد تا هشیاری‌تان از بین برود.
آراز غلامی
جمعه، ۲۳ نوامبر ۲۰۱۸

بیست‌ودوم نوامبر ۲۰۱۸، آنکارا

بعد از اوقات سخت و پراسترسی که تو استانبول و روزهای اول آنکارا داشتم کم‌کم دارم به پایداری می‌رسم. در طول دوماه گذشته هزینه‌های سرسام‌آور نقل‌مکان به آنکارا و قرارداد جدید برای اجاره آپارتمان و آب و غذا و سایر چیزها همه‌وهمه از پس‌اندازی تامین می‌شد که در شرف اتمام بود و دیروز با دریافت اولین حقوقم تو شرکت جدید کمی از بار فشار روانی نزدیک شدن به ورشکستگی از روم برداشته شد.

یکی از همکارام که تازه اومده بود دنبال خونه بود و من واحد خالی آپارتمانم رو بهش معرفی کردم و همسایه شدیم. تنها مشکل اینه که اون اهل «ختایی» هست و کمترین دمایی که تجربه کرده ۵ درجه و هیچ‌ ایده‌ای درمورد دمای زیر صفر آنکارا نداره. صبح به صبح با چکش می‌رم در خونه‌ش و یخش رو می‌شکنم و می‌برمش شرکت.

صاحب‌خونه‌م در مقابل اعتراض من نسبت به سردی هوا و درخواستم برای افزایش درجه سیستم گرمایشی مرکزی گفت اینجا ایران نیست که گاز مفت مصرف کنین و بودجه ما در همین حد هست.

از بین اپلای‌هایی که برای موقعیت‌های شغلی تو شهرهای مختلف ترکیه کرده بودم بطور اتفاقی یکی‌شون تو آلمان بود و بعد از مصاحبه تصویری به علت اینکه فریم‌ورک Zend بلد نیستم رد شدم و بسیار خوشحال.
[سر خر را به شمال غرب کج می‌کند]

مدتیه که بطور ۲۴ ساعته عبارت What the f**k am I doing here توی مغزم تکرار میشه و نمی‌دونم باهاش چیکار کنم.

تمامی آی‌پی‌های ورودی از کشورهای چین و روسیه و رفقاشون رو بستم تا بلکه شر اسپمرها و کراولرهاشون کم بشه. کله پدرشان.

آراز غلامی
پنج‌شنبه، ۲۲ نوامبر ۲۰۱۸

رویای شهناز در آن‌سر دنیا

ساعت ۹ یه شب برفی، شروع قدم‌زدن از ابتدای شهناز، رسیدن به کافه جازوه، آلبوم ویولن Cafe De Beyoğlu پخش می‌شود. مطمئنم Tarlan Gazanferoğlu خدابیامرز می‌دانست که ما یه روز به این آلبوم گوش می‌دیم. برای همین اینقدر با عشق نواخته. این بچه‌های جازوه از اولش خلاق بوده‌اند. دوتا قهوه ماسالا، ایستادن جلوی کافه و خیره‌شدنِ چشمان ذوق‌زده‌ی تاتاری تو به دانه‌های برف. تماشای تزئینات کریسمس کافه جازوه. فکر کردن به گذشته و اینکه چه‌قدر خوب می‌شد اگه زودتر می‌دیدمت. مثلا از لحظه تولدت کنارت بودم و هیچ لحظه‌ای از تو رو از دست نمی‌دادم. می‌پرسیدی به چی فکر می‌کنم؟ جواب می‌دادم هیچی و لبخند می‌زدم و این «هیچی» همه‌چی‌ترین هیچیِ زندگیم می‌شد.
شالگردنت رو روی صورتت می‌کشیدی و می‌گفتی سرده و من بین انتخاب سخت پیدا کردن راهی برای گرم کردنت یا تماشای بی‌قراری‌ات سردرگم می‌شدم. به فکر فرومی‌رفتم. راز این خیابان چی هست که نمیشه ازش دل کند؟ چند زمستان و چند عاشق همین لحظه رو تجربه کردند؟ قلب‌شون بیشتر از قلب من برای اون‌یکی می‌تپیده؟ نه. این یک قلم ممکن نیست. مطمئنم هیچکدام کسی مثل تو نداشته‌ند.
از جلوی مغازه‌ای که رد می‌شدیم قدمت سنگین‌تر می‌شد. به شالی قرمزرنگ خیره می‌شدی. مگر می‌شود نه گفت؟ داخل مغازه می‌شدیم. شال را روی سرت می‌کشیدی. می‌پرسیدی چطور شده‌ای؟ و من می‌گفتم تو سال‌هاست که زیباترین دختر این شهری چه با این شال، چه بدون این شال.
به انتهای خیابان که می‌رسیدیم هیچکدام پاهای یخ‌زده‌مان را حس نمی‌کردیم. تو منت می‌زدی که ببین بخاطرت چه‌کارها که نمی‌کنم و من می‌گفتم ببین باهم چه خاطره‌ای ساختیم که سال‌ها درموردش فکر کنیم. حتی وقتی باهم نیستیم. حتی وقتی من این سر دنیام و تو آن یکی سر دنیا.

آنکارا، سی‌ام آبان ۱۳۹۷.

شهناز، زمستان ۱۳۸۶. عکس از آیدین وزیری

شهناز، زمستان ۱۳۸۶. عکس از آیدین وزیری

مرتبط:
رویای آنکارا
رویای وندا
رویای ارسباران

آراز غلامی
چهارشنبه، ۲۱ نوامبر ۲۰۱۸

نرسیدن و مزیت‌های آن

عشق پدیده‌ای هست که دو سرانجامِ مداومِ متفاوت داره. رسیدن و نرسیدن. از اونجایی که هیچ‌وقت رسیدن رو تجربه نکردم در موردش چیزی نمیگم. می‌مونه نرسیدن. در این مورد به‌لحاظ تجربه‌های زیادی که داشتم حرف‌های زیادی دارم. در مورد معایب و نتایج منفی نرسیدن حرف‌های زیادی گفته شده و من تلاش می‌کنم در مورد مزیت‌هاش چیزهایی رو بگم.

شما با نرسیدن به معشوق:
۱. به معرفت عشق می‌رسید و عشق رو درک می‌کنید.
۲. درک می‌کنید که مولانا، اورهان ولی، احمد کایا و چندین نفر دارند در مورد چه‌چیزی حرف می‌زنند.
۳. درک می‌کنید که موسیقی یعنی چه و اصلا چرا بوجود آمده است.
۴. شروع به نوشتن می‌کنید و نوشته‌های دیگران هم برایتان بامعنا می‌شود.
۵. بجای سرخوردگی در ۲۰ سال بعد از رسیدن، همین امروز در مورد ۲۰ سال بعد رویاپردازی می‌کنید و سرانجام‌های مختلفی رو درون ذهن‌تون زندگی می‌کنید.
۶. بخاطر اینکه معشوق رو درک کنید هرچیزی که بهش علاقه داشته رو می‌شناسید.
۷. معشوق رو در لحظه‌ای که عاشقش شدید نگه می‌دارید و از پیرشدن، مریض‌شدن و هرگونه تغییر دیگه‌‌اش جلوگیری می‌کنید.
۸. بجای فکر کردن به افزایش قیمت ملزومات زندگی و قیمت دلار به نحوه پیچش طره‌ی معشوق فکر می‌کنید.
۹. هر زمانِ خالی و مرده‌ای که دارید رو صرف فکر کردن به نحوه خندیدن معشوق می‌گذرونید تا یادتان نرود چقدر زیبا می‌خندید.
۱۰. در قسمت کامنت‌ها می‌نویسید که چه‌قدر با این نوشته موافق هستید.

مرتبط:
– ۱۰ مزیت بودن در یک رابطه

آراز غلامی
چهارشنبه، ۲۱ نوامبر ۲۰۱۸

گفتگوی علی سخاوتی، نفیسه و من در پادکست فنامنا، ۲۷ آبان ۱۳۹۷

علی سخاوتی یکی از تاثیرگذارترین انسان‌های زندگی من هست. وبلاگ و پادکست‌های سابقش در بخش‌های زیادی از زندگی من تاثیر گذاشتن و باعث شدن بتونم از گردنه‌های مهمی در زندگیم به سلامتی عبور کنم. متاسفانه امکان حضور در پادکست اول ایشون «گپ با علی سخاوتی» برای من وجود نداشت و حسرتش همواره درون من باقی مونده بود. پادکست «۸۲۲» مونولوگ بود و جدا از اینکه امکان صحبت شخص دیگه‌ای درونش نبود همزمان بود با ایام سربازی من و پادکست سوم‌شون «به راه بادیه» هم باز به شکل مونولوگ تولید میشد تا اینکه بالاخره پادکست جدیدی شروع کردن به نام «فنامنا» و بالاخره این فرصت بزرگ به‌وجود اومد که بتونم با ایشون هم‌صحبت بشم.

این پادکست گفتگویی هست در مورد تجربه‌های انسانی و دست‌اول افراد مختلف که معمولا حول محور چیزهایی در جریانه که درموردشون صحبت نمیشه یا اگر هم صحبت بشه عموم مردم از صحبت درموردشون فراری هستن. از کسانی که خودشون رو متعلق به هیچ جامعه‌ای و گروهی نمی‌دونن دعوت می‌کنم صحبت‌های ما در اپیزود دوم (و البته اپیزودهای قبلی و بعدی در آینده) رو گوش بدند. امیدوارم مثل من ازش لذت ببرید.

آراز غلامی
دوشنبه، ۱۹ نوامبر ۲۰۱۸

تاملی در ماهیت حرف‌زدن

من برای مدت‌های طولانی فکر می‌کردم حرف‌زدن ابزاریه برای خالی کردن درون. چیزی که با اون میشه افکارت رو بیرون بریزی و از فشارشون به مغزت کاهش بدی.

بعد از مدت‌ها تعقیب ردپای چیزی که سایه‌ش همه‌ی روابط من تحت الشعاع قرار داده بود و در حال تخریب‌شون بود رسیدم به همین مسئله. حرف‌زدن برای خالی کردن ذهن. شاید این مسئله هیچ وقت برام روشن نمی‌شد اگه دوستان عزیزی دل به دریا نمی‌زدن و علت ناراحتی‌شون از من رو بهم نمی‌گفتن.

ظاهرن مسئله‌ی ساده‌ای هست. خیلیا این رو از اول می‌دونستن. ولی بازم درونگرایی و شرایطی که در اون بزرگ شدم باعث شده بود یه نکته حیاتی برقراری روابط اجتماعی برام گنگ باشه.

شاید حقیقتِ حرف‌زدن همین باشه. خالی کردن ذهن ولی واقعیت چیز دیگه‌ای هست. حرف زدن ابزار برقراری ارتباط هست. ابزار انتقال مضمون از شخصی به شخص دیگه. نه بیرون ریختنش بدون اینکه بدونی چه تاثیری خواهد داشت. هر کلمه و جمله‌ای که از دهن خارج میشه برای دیگران ملاکی هست برای شناخت طرز فکر و شخصیت تو. بدیهی هست که بی‌توجهی به این کلمات چیزی جز طرز فکر و شخصیت تو رو برای دیگران نمایش می‌ده و اونجایی که به خودت میگی من که اینطوری نیستم چرا بقیه فکر می‌کنن اینطوری‌ام جوابش برمی‌گرده به همین مسئله.

 

آراز غلامی
سه‌شنبه، ۳۰ اکتبر ۲۰۱۸
Nazar Amulet