مینیمال (۱) سمفونی مردگان
انسانها را میتوان به کسانی «سمفونی مردگان» را خواندهاند و نخواندهاند تقسیم کرد. آن بخشی را که خواندهاند را هم به خوانندگان و نخوانندگان «خشم و هیاهو».
شنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹
نوزدهم اکتبر ۲۰۱۹، استانبول مهآلود
چندماهیه نمینویسم. بخشیش بخاطر افسردگی هست و بخشیش بخاطر نبود هیچچیز هیجانانگیز یا قابل نوشتن. زندگی تو روزهای اخیر کاملا بدون هیجان و عادی داره میگذره. طبعا منم عادت ندارم به همچین وضعی. البته باید بگم بخشیش هم برمیگرده به اینکه حوصله ندارم چیز جدیدی بخونم. نه مقالهای نه کتابی. البته به کمک سریالهای Dark، Mind Hunter و Sharp Objects کمی لحظات رو تلطیف کردم.
بدنبال تلاشهام برای رفع افسردگی (که تو پست جداگانهای مینویسم درموردش) بسیاری از روزمرگیهام رو تغییر دادم و بخاطر تغییر یکی از اون روزمرگیها هم شدیدن عصبی و تحریکپذیر شدم. طوری که صدای صحبت مردم تو خیابون هم اعصابمو بهم میریزه.
امروز وقتی پنجره رو باز کردم دیدم کل شهر مهآلود هست و بیشتر از چند متر جلوتر دیده نمیشه. تصویر قشنگی برای مردم هست ولی برای من قشنگتر. تو سنین پایینتر تصور من از «خارج» یه جای مهآلود بود. بالاخره نزدیک شدم به اون تصور بعد از نزدیک به دو سال.
دیشب بدنبال یک هفته پیگیری از خراب بودن سیستم گرمایش آب با جواب «به شهرداری گفتیم ولی کسی جوابگو نیست» صاحبخونه مواجه شدم. با تشبیه ترکیه به ایران باعث شدم احساس شرمندگی و سرافکندگی کنه.
در مورد و کار و شرکت کماکان خبری نیست جز اعصابخوردی بخاطر تنشهای ناشی از تیم ریموت. همچنین از اونجایی که تو خونه برای آشپزی و چایی فرصتی ندارم چاییای که از ایران آوردم رو منتقل کردم شرکت و بابت ایدهی نبوغآمیزم از خودم متشکرم. بخاطر تعدیل نیرو هم همهی دوستان یا حداقل کسانی که میتونستم باهاشون حرف بزنم رو از دست دادم. در طول روز کاملا تنهام و کسی هم به اتاقم رفت و آمدی نداره.
سال پیش این روزها با اولین چالش بزرگم در طول مهاجرت مواجه شدم و بدنبال از دست دادن کارم مجبور شدم برم آنکارا. برای همین حال و هوای پاییزی باعث مرور خاطرات اونجا میشه که تصمیم دارم کلا ماجرای روزهای نخستش رو در پست جداگانهای بنویسم. به عبارت دیگه این اولین پاییز و زمستون من در استانبول خواهد بود.
و یک خبر: بزودی سری پستهای «مینیمال» و «استاد» رو هم مدتی هست دارم مینویسمشون منتشر میکنم.
شنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹
برای راس آلبریک
راس آلبریک، موسس فروشگاه زیرزمینی سیلک رود یه برنامهنویس نابغه و توامان یه آزادیخواه که کم و بیش جاده خاکی رفت ۲۱۵۶ روز (بیشتر از ۷ سال) هست که تو زندانه و داره محکومیت دوبار ابد + ۴۰ سال بدون عفو رو سپری میکنه. این نقرهداغ کردن برای هیچ جرمی که ماها باهاش آشنا هستیم نیست. کسی کشته نشده، به کسی تجاوز نشده، افرادی بودن که بخاطر سومصرف آسیب دیدن که باز نمیشه مقصرش رو راس دونست. راس برای قد علم کردن مقابل دولت آمریکا با این حکم سنگین مواجه شده.
داستان کامل زندگی راس رو میتونید توی داستان سریالی سیلک رود به فارسی در پادکست چنلبی گوش کنید.
خانواده و دوستان راس دارن برای آزادیش توماری امضا میکنن که تسلیم رئیس جمهور آمریکا میشه برای درخواست عفو. اگه شما هم فکر میکنید لازمه تغییری تو ضعیتش داده بشه صفحه کمپین رو ببینید و تومار رو امضا کنید.
بروزرسانی:
به حد نساب رسید.
سهشنبه، ۲۷ آگوست ۲۰۱۹
بیستوچهارم آگوست ۲۰۱۹، استانبول
دیروز موقع خروج از شرکت گیر حسابدار افتادم و بهدنبال یک کلمه که از دهنم پرید ۴۵ دقیقه سرپا موندم به راه راست عثمانی هدایت شدم. ایشون خاطرنشان کردند که مطمئنند من خون عثمانی درون رگهام در جریان هست و اومدنم به ترکیه توفیقی بوده برای حضور در جنگ جهانی سوم و تشکیل خلافت اسلامی در سرتاسر جهان و بشارت داد که در اون موقع تو یه کیسه پول میاری بهم میدی و من اونقدر ثروتمندم که میگم نه مرسی. گفت خلیفه جدید رو هم از نزدیک دیده که ۸۶ سالش هست و پدرش در ۱۴۰ سالگی مرده.
تصمیم دارم تو روزهای آتی خونهم رو عوض کنم و برم یهجای کمی بزرگتر و بهتر ولی دریغ از حتی یک کاندید. تازه الان تابستون هست و اگه برسیم پاییز گزینهها کمتر هم میشن.
چهارمین خروجم از کشور مصادف بود با اولین گریه (و نه بغض) واقعی و رسمی بعد از رد شدن گیت پاسپورت. خودم هم ایدهای ندارم چرا دفعات قبل نه و اینبار ولی تا لحظهی تیکآف پوستم کنده شد رسما.
پرفورمنس کاریم به شدت افت کرده و احساس ناتوانی در لحظه به لحظه روزهام حس میشه. با شیب تندی پیش بسوی افسردگی. خصوصا که پاییز هم داره میاد و شرایط محیا هست برای ماتم طولانی.
شنبه، ۲۴ آگوست ۲۰۱۹
روزشمار پاییز ۲۰۲۰
کسانی که منو میشناسن میدونن چقدر پاییز رو دوست دارم. این فصل با تمامی جزئیاتش بهشت من هست و از لحظه ورودش انرژی و روحیهم چندبرابر میشه. به سنت هرسال و برای بار دهم یه لحظهشمار درست کردم برای لحظاتی که مونده به شروع پاییز. میتونید اینجا ببینیدش و اگه دوست داشتید آدرسش رو بذارید توی New Tab مرورگرتون تا وقتی تب جدید باز میکنید این صفحه رو ببینید. داخلش یه صدای امبینث ۲۰ دقیقهای هم گذاشتم. کتابها و قهوهتون رو حاضر کنید که چیزی نموند دیگه.
چهارشنبه، ۲۱ آگوست ۲۰۱۹
هجدهم آگوست ۲۰۱۹، فرودگاه تبریز و استانبول، سفر چهارم
اصلا انگار ما با دل تنگ زادهایم.
ده روز پیش بعد از فاصله دوماهه از آخرین فرصت سفر به ایران تو سال میلادی استفاده کردم و با هزینه نسبتا هنگفتی اومدم تبریز. قیمت بلیطها سرسامآور و عوارض خروجم مکزیمم رقم تعیینشده بود. بطور خلاصه هزینه سفر چهارمم از مجموع دو سفر قبلی بیشتر شد. ارزشش رو داشت؟ صدرصد.
از نکات اصلی این سفر انجام پیشنیازهای تشکیل تیمی برای آتسورسکردن پروژههای شرکت به شکل ریموت به بچههای کامیونیتی تبریز هست. از قرارداد وکالت تا کارهای ثبت شرکت و سایر مسائل حقوقی. خیلی خوشحالم بابتش.
مسئله دوم درهمی بود که به لطف و زحمت علیرضا نظامی عزیز با بچههای جلسات باز نرمافزاری تبریز برگزار شد. سعی کردم تا جای ممکن تمامی تجربیاتم رو به شکل خلاصه (که شد دو ساعت) شیر کنم. اگه کسی از دوستان فرصت نکرد بیاد یا سوال بیشتری داره یه سری به صفحه ارتباط بزنه.
چند روز قبل از مسافرت بیماری اگزما (با نام کمتر باکلاس کهیر) که از طفولیت همدم روزها و بیشتر شبهام هست بدنبال مصرف بیرویهی کنسرو ماهی و سس مخصوص رستوران Yusuf Köfteci عود کرد و دهنم رو از زوایای مختلف سرویس. فعلا پناه بردم به ستریزین تا بعدن یه خاکی به سرم بریزم.
پینوشت اول: لعنت به فرودگاه تبریز.
پینوشت دوم: آنپکینگ خر است.
یکشنبه، ۱۸ آگوست ۲۰۱۹