چرا باید در رزومهنویسی تا جای ممکن اغراق کنید؟
این نوشته، توضیحات تکمیلی اینیکی نوشته است.
نکتهی بسیار مهمی که در طول سالها کار کردن برای دیگران و استخدام کردن برای دیگران یاد گرفتم و عموما میبینم که افراد تازهکاری که بدنبال کار میگردن بهش توجه نمیکنند این هست که کسی که رزومهی شما رو میخونه بالقوه ایمان داره که ۸۰٪ چیزهایی که نوشتید دروغ و در خوشبینانهترین حالت اغراق هست. در نتیجه وقتی شما با خوشخیالی در نهایت صداقت سیوی تون رو مینویسید بیشتر از نصف نوشتههاتون به عنوان اغراق در نظر گرفته میشه و شما به احتمال زیاد اون کار رو از دست میدید.
جمعه، ۲۱ ژوئن ۲۰۱۹
دوازدهم ژوئن ۲۰۱۹، استانبول
چند روز پیش برگشتم استانبول و بعد از مدتی استراحت و تجدیدقوا بالاخره کار در محل جدید رو شروع کردم. تمامی تلاشم در طول مدتی که بدنبال کار بودم این بود که بهترین و پایدارترین گزینه ممکن رو انتخاب کنم و جای ممکن از تکرار اتفاقات و بدبیاریهای قبلی جلوگیری کنم. در شرکت جدید همهچیز آروم و پایدار بنظر میاد ولی تجریبات پیشین اجازه نمیده بیش از حد خوشحال باشم. همچنین سومین مسافرت به ایران و تعقیب حسوحال موقع برگشت به استانبول باعث شد به این برداشت برسم که هم خودم و هم خانوادهم با مهاجرتم کنار اومدیم و خبری از دلتنگیها و بیتابیهای سابق نیست.
اسبابکشی به آپارتمان جدید باعث شد مجددن به نقاط مهم شهر دسترسی داشته باشم و آزادیعملم برای وقتگذرانیهای عصرگاهی خیلی بیشتر از آپارتمان قبلی تو بخش آسیایی استانبول باشه. بابت این یک گزینه خوشحالم. هرچند روی دیگر سکه شلوغی بیش از حد منطقه و البته سروصدای ناشی از اون هست که میشه ازش چشمپوشی کرد.
حس و حال درونی خودم خلاصه شده در خستگی یا حداقل از بین رفتن ذوق و شوق اولیه و پرسیدن مکرر این سوال از خودم که من اینجا چه غلطی میکنم دقیقا؟
وان مو تینگ، پایستگی انتخابات در ترکیه
انتخابات در ترکیه تمام نمیشود. بلکه از ماهی به ماه دیگر انتقال مییابد بعلاوه اینکه هر ماه تعداد بلندگوها بیشتر و ولومشان هم بلندتر میشود. مغزم پودر شد از دستشان بلانسبتها.
دوشنبه، ۱۰ ژوئن ۲۰۱۹
بیستونهم می ۲۰۱۹، فرودگاه مهرآباد تهران
دیگر حساب تعداد دفعاتی که با محل کارم دچار مشکل شدهام از دستم در رفته است ولی داستان کوتاه و تنشزاست: بار دیگر شغلم را از دست دادم و بار دیگر دستبهکار شدم و برای موقعیتهای شغلی دیگر اپلای کردم ولی ایندفعه چنان سخت گرفتم که از ۱۰-۱۵ جایی که برای مصاحبه رفتم همهرا رد کردم تا اینبار دفعهی آخر باشد. فقط دو مورد تماما با استانداردهای کاری من سازگار بود که یکیشان بدلیل زمینه کاری حساس رد شد و ماند آخری که در نهایت با تعیین تکلیف و شفافسازی انتظارات متقابل قرارداد بستم و تاریخ شروع کار هم بعد از تعطیلات رمضان (دهم ژوئن) ست شد.
با توجه به فاصله ۴۰ کیلومتری محل کار و آپارتمانم ناچار شدم مجددن دنبال آپارتمان جدید نزدیک به محل کار هم بگردم که با فیلترهای اجاره بدون واسطه (صرفهجویی از هزینه کمسیون) و وجود وسایل داخل خانه باعث شده بود عملیات طاقتفرسای بیحدومرزی بشود ولی در نهایت دیروز موفق شدم آپارتمان جدید را هم اجاره کنم و با بستن قرارداد عملا کارهای سخت تمام شود و مجددن برگردم به روال عادی.
در این بین چیزی که مانده بود ۱۲-۱۳ روز زمان خالی بود بین سه انتخاب نشستن در خانه و سفر به ازمیر و سفر به ایران طبعا و قطعا سومی را انتخاب کردم چرا که چنین زمان طولانی برای تجدید قوا و دیدار با خانواده دیگر بدست نمیآمد نمیشد از دستش داد. در نتیجه عملیات تبدیل ارز و خرید بلیط شروع شد. اما در این حین به مشکل عجیبی برخورد کردم و آن هم اینکه قیمت پروازهای استانبول – تبریز حدود سهبرابر پروازهای استانبول – تهران بود و بر این اساس مجبور شدم دردسر جابجایی بین فرودگاههای بینالمللی و داخلی تهران را هم به جان بخرم.
در نهایت امروز بیستونهم می – نهم خرداد وارد فرودگاه امام خمینی تهران شدم و از آنجا هم با اسنپ (پدرسازندگانش قرین رحمت باد) به فرودگاه مهرآباد آمدم تا با پرواز دوم به تبریز برگردم. در فاصله ایجاد شده کاری نمیشد کرد جز کتاب خواندن و نوشتن این پست که البته من دومی را انتخاب کردم چون با وجود اتفاقات روزهای آخر و جابجاییهای استانبول دیگر تمرکزی برای کتابخواندن نداشتم.
روزهای میانی بهار که بر ما اینگونه گذشت. امیدوارم تعطیلات پیش رو در تبریز باعث شود انرژی تحلیلرفته مجددن به سرجایش برگردد و بتوانم برای بار چهارم زندگی در استانبول را از نو شروع کنم.
چهارشنبه، ۲۹ می ۲۰۱۹
معرفی و دانلود مستند پایرتبی، دور از کیبرد (بهمراه زیرنویس فارسی)
(توضیحات مستند)
دریافت از طریق مگنت (کیفیت ۷۲۰، با حجم ۱.۸ گیگابایت)
اواخر زمستان ۱۳۹۶ بود که تصمیم گرفتم زیرنویسش رو ترجمه کنم. تا نصفش پیش رفتم ولی مشغله کاری اجازه نداد بتونم ادامهش بدم. تا اینکه روزهای اخیر (بهار ۱۳۹۸) بالاخره فرصت کردم تمومش کنم و الان بشه با کیفیت قابل قبولی منتشرش کرد.
دریافت مستقیم زیرنویس فارسی مستند TPB – Away From Keyboard
دریافت از OpenSubtitle
دریافت از Subscene
لطفا اگه خطا یا اشکالی در زیرنویس دیدید از طریق صفحه ارتباط بهم اطلاع بدید یا در بخش نظرات اعلام کنید تا اصلاحش کنم.
پینوشتها:
– کپی و انتشار مستند به گفتهی سازندهش بلامانع هست.
– انتشار زیرنویس بهشرطی که اشارهای به مترجم بکنید هم همینطور.
پنجشنبه، ۲۳ می ۲۰۱۹
وات د فاک ایز رانگ ویت یو پیپل؟
الف) همخانهام که مدت زیادی با آه و ناله و فغان از اینکه تنها پساندازش را از ایران برداشته و آورده اینجا از همراهی در پرداخت هزینههای زندگی سرباز میزند. تصمیم میگیرد برگردد و با باقیماندهی پولش (که میگفت تنها سرمایهی زندگیاش است) لباس میخرد و برمیگردد ایران. من تصمیم میگیرم از این به بعد بیشتر دقت کنم.
ب) یکی از همکارانم به علت مشکلات غیرمترقبهای هرچه پسانداز دارد و ندارد خرج میکند و هفتهی آخر منتهی به دریافت حقوق به ته خط میرسد. مبلغی که کارش را حداقل تا دوبرابر زمان باقیمانده راه میاندازد را قرض میدهم. موعد دریافت حقوق میرسد، حقوقش را میگیرد و خوشحال و خندان به سوی لباسفروشی میرود. بازپرداخت قرضی که دادهام را هم حواله میکند به زمان نامشخصی. من تصمیم میگیرم از این به بعد خیلی بیشتر دقت کنم.
ج) یکی از دوستان نزدیکم درخواست میکند مقداری پول قرض دهم تا کارش راه بیافتد و یک روز بعد پس میدهد. من تجربیات سابقم را مرور میکنم و تذکر میدهم که فقط به شرطی قادر به قرضدادن هستم که دقیقا در زمانی که گفتهاست پول را پس دهد. دو روز از زمان تعیین شده میگذرد و تنها با پیگیریهای متوالی خودم حاضر میشود پس دهد. من دیگر جایی برای تصمیم گرفتن ندارم. فقط درمانده میشوم.
به یاد حکایتی میافتم که پدرم بارها برایم تعریف کرده بود. در داستانی منتسب به ملانصرالدین، پدر خانواده به پسرش میگوید به نزد همسایهشان برود و برای شخم زدن زمین خرشان (یا هر حیوان دیگری، بچسب به داستان برادر من) را قرض بگیرد. پسرش میگوید پدرجان همسایه هم قرار است زمینش را شخم بزند. پس خودش چهکار کند؟ پدرش میگوید الدنگ تو برو بخواه، اگر احمق بود، میدهد، ندهد هم فکر دیگر میکنیم. بعد از سه سناریوی فوق خودم را در نقش آن احمق تصور میکنم که خرش را هم قرض داده است و تمامی پیشفرضهای حماقتش را تایید کرده است.
دوران پیشدانشگاهی استادی داشتم به نام زادفتاح که مرد ۷۰ سالهی دنیا دیدهای بود. میگفت اگر جایی دیدید که کسی به زمین افتاده و در شرف مردن هست بیاستید و چند ضربهی کاری بزنید و مطمئن شوید مرده است. چون اگر سرپا شود اولین نفر دهن خودتان را سرویس میکند. امیدوارم هرجایی هست سالم و سلامت باشد.
دوشنبه، ۱۳ می ۲۰۱۹
چیزهایی که بعد از یکسال زندگی مجردی یاد گرفتم
دقیقا یک سال از ۱۱ می ۲۰۱۸ روزی که تبریز رو به مقصد استانبول ترک کردم و یک سال از روزی که شروع کردم به تنهایی زندگی کردن میگذره. درسهایی از این یک سال یاد گرفتم که در اینجا مینویسمشون. احتمالا با گذشت زمان تکمیلتر هم خواهند شد.
- اگر به پدر و مادرتان دسترسی دارید همین الان بروید دست و پاهایشان را ببوسید و سپس ادامهی این نوشته را بخوانید.
- زندگی همین هست که هست. قرار نیست اتفاق جادویی بیافتد یا معجزهای رخ دهد مگر به خواست و تلاش بهینه|واقعی|درست خودتان. (با خرکاری اشتباه گرفته نشود)
- جای خواب مهمترین و با ارزشترین چیزی هست که دارید. اگر کسی جای خواب به شما میدهد، لطف بسیار بزرگی در حقتان میکند. غذا دومین چیز با ارزشی هست که دارید و بصورت خودکار درست نمیشود. ظرفها و لباسها خودکار شسته نمیشوند. لباسها بعد از شستهشدن خودکار خشک و اتو نمیشوند.
- بیشتر کسانی که تبریز رو ترک کردند (حداقل کسانی که دوربر من هستند) فرهنگ تبریز رو هم ترک کردند. اگر انتظار رفتار مشابه زندگی در تبریز از اونها رو دارید به سختی در اشتباه هستید.
- پیشلازمهی تنها زندگی کردن، توانایی قابل اثبات در مدیریت بحران و احساسات و افسردگی و هر حالت غیرطبیعی روحی هست. اگر از پسش برنمیآیید بمانید ور دل مادرتان.
- زمان اصلیترین نقش را در زندگیتان بازی میکند. باید یاد بگیرید ارزشش را بدانید وگرنه خودش ارزشش را یادتان میدهد.
- به دوستانتان ارزشی که لایقش هستند بدهید (نه کمتر و نه بیشتر) تا آنها هم مطابق با لیافت شما رفتار کنند.
(ادامه دارد)
شنبه، ۱۱ می ۲۰۱۹