آراز غلامی

یادداشت‌هایی از تاملات، خاطرات و رویدادها

Gallery iPhone Pen RSS1408 Subscriber
ᛁ ᚨᚱᚨᛉ ᚹᚱᚩᛏᛖ ᛏᚻᛁᛋ ᚱᚢᚾᛁᚳ ᛒᛚᚩᚷ (?)
SINCE 2006

سواستفاده و دستکاری ذهنی: شناخت و جلوگیری از خطرناک‌ترین قابلیت بشریت

دستکاری ذهنی، دستکاری روان‌شناختی، مهندسی افکار، یا Manipulation یکی از قدیمی‌ترین دستاوردهای فکری بشر برای پیشبرد اهدافش هست. مثال ساده‌اش ماهی‌گیری‌ست که به شکل طعمه‌گذاری و شکار انجام می‌شود. این رویکرد را به شکل خفیف می‌توان در حیوانات هوشمند دیگر نظیر اورکاها (نهنگ‌های قاتل) نیز دید. بطور کلی اگر شما یا دیگری، در روابط‌تان با هرکسی، کار A را انجام می‌دهید تا شخص مقابل کار B را انجام دهد در حالی که نمی‌داند شما آن کار A را برای رسیدن به هدف B انجام داده‌اید، درواقع درحال دستکاری ذهنی فرد مقابل هستید.

شکل سنتی و بسیار رایج دستکاری ذهنی پروپاگانداست که دولت‌ها/حاکمان و نیروهای زیردست‌شان برعلیه ملل دیگر یا ملت خودشان انجام میدادند و می‌دهند. در عصر معاصر یکی از بزرگترین متخصصان این عمل ادوارد برنیز بود که نزدیک به ۳۰ سال پیش شرش را از دنیا کم کرد.

دستکاری ذهنی را تقریبا در همه‌جا می‌شود دید. از تبلیغات رنگی محصولات مختلف تا روابط شخصی/عاطفی تا روابط بین پزشک و بیمار و بین اعضای خانواده و هرجای دیگری که فکرش را بکنید. از تزریق اکسیژن به کازینوها برای نعشه‌کردن حاضرین تا استفاده از ژتون برای جلوگیری از درک اینکه پول‌هایی که در حال باختنشان هستید دلارهایی‌اند که برای تک‌تک‌شان جانتان درآمده تا رنگ‌های اشتهاآور در رستوران‌ها تا قیمت‌گذاری‌های فروشگاه‌های آنلاین و هزار و یک چیز دیگر. واقعا یک کتاب هزارصفحه‌ای برای صرفا شمردن این دستکاری‌ها کافی نیست. توضیحاتش بماند. اینکه یک آزارگر چرا آزارگر می‌شود یا چه احساسی دارد موضوع بحث ما نیست. برای همین در این نوشته صرفا تلاش می‌کنم در مورد دستکاری ذهنی در روابط عاطفی و دوستانه توضیح میدهم، به نشانه‌ها و تکنیک‌های یک آزارگر اشاره می‌کنم و راهکارهای مقابله با این تکنیک‌ها را هم می‌نویسم.

پیش از هر چیز، ابتدا باید ببینیم کسی که مورد دستکاری و آزار ذهنی‌ست چه مشخصاتی دارد:

۱. پشت سرهم و برای چیزهای سطحی عذرخواهی میکند
۲. با هر اختلاف نظر و انتقادی از هم می‌پاشد
۳. احساس کمبود و خودکم‌بینی می‌کند
۴. گفته‌ها و رفتارهایش ناپایدار و بی‌ثبات است
۵. مکررا نیاز به تایید توسط دیگران دارد. به دنبال اطمینان خاطر می‌گردد
۶. احساساتش را مخفی می‌کند، لبخندهای مصنوعی می‌زند، نگران است.

اگر شما هم چنین احساسی دارید،‌ یا کسی را می‌شناسید که اینگونه است، احتمالا تحت تاثیر یک یا چند فرد آزارگر و دستکاری‌کننده‌ی ذهنی قرار دارید/دارند. آزارگر می‌تواند هرکسی باشد، دوست‌پسر/دخترتان، دوست نزدیک‌تان، پدر یا مادرتان و هرکسی که در رابطه‌ی مداوم با شماست. نکته‌ی کلیدی در مورد آزارگرها یا سواستفاده‌گرها این است که آن‌ها از پس افراد غیرمنطقی یا مثل خودشان بر نمی‌آیند. برای آنها افراد منطقی (با کمی چاشنی کمبود عزت‌نفس) بهترین طعمه است.

برخی از تکنیک‌های رایج آزارگرها:

  • سواستفاده از فرهنگ عمومی و احترام و مدارای موجود در روابط انسانی
  • حمله به کمبودهای قربانی و تلاش برای خجالت‌زدگی وی
  • تلقین بازنده‌بودن یا بدشانس بودن به قربانی و القای اینکه با حفظ رابطه یا پذیرش حرف‌های آزارگر دیگر یک بازنده نخواهید بود
  • القای ایده‌ی پارانویا به قربانی و اینکه نسبت به همه‌چیز و همه‌کس مشکوک است.
  • استفاده از مغلطه در بحث‌ها (کتاب مغلطه‌های پرکاربرد را بخوانید)
  • خسته‌کردن ذهن قربانی از تلاش و مقاومت و در نهایت اعمال حاکمیت بر آن و هدایتش به مسیر دلخواه آزارگر (کتاب دستکاری ذهنی را بخوانید)

راهکارهای مقابله با آزارگرها

خبر بدی برایتان دارم. اکثر انسان‌ها از پس آزارگرها برنمی‌آیند. آن‌ها ساخته‌شده‌اند تا افکار شما را هدایت کنند. برای‌تان استدلال کنند. شما به شکل منطقی از پس آن‌ها برنخواهید آمد. سلاح‌های شما در مقابل این افراد بسیار محدود هستند:

  • تشخیص پیش‌بینی‌های آزارگر و رفتاری خلاف پیش‌بینی‌های وی در نتیجه بهم ریختن محاسباتش
  • قطع ارتباط کامل و دائمی

اول را به من بسپارید و شما صرفا دومی را انجام دهید و به زندگی آرام‌تان برگردید.

از دید من آزارگرها و دستکاری‌کنندگان ذهنی مساوی هستند با متجاوزان به کودکان. همانقدر ویرانگر و همانقدر آسیب‌زننده و همانقدر بی‌رحمانه. من به این گونه افراد اعلان جنگ کرده‌ام، اگر از ارتباط با آن ها رنج میبرید با من تماس بگیرید. کمک‌تان خواهم کرد. حتی با اولویت بیشتر نسبت به ایمیل‌های خودکشی‌کنندگان.

مرتبط:
چه‌طور از شر رابطه‌ی مخرب‌مان خلاص شویم؟
ضد حمله: تکنیک‌هایی برای مقابله با دستکاری‌کنندگان ذهنی

آراز غلامی
شنبه، ۲۷ نوامبر ۲۰۲۱

چطور از یک جدایی جان سالم به در ببریم؟

جدایی و ناراحتی بعد از آن، روی دیگر سکه‌ی هر حس خوبیست که در شروع یا طول رابطه داشته‌اید. نه الزاما اجتناب‌ناپذیر ولی محتمل و غیرقابل فرار هست. علت بیولوژیکی‌اش در دو جمله خلاصه می‌شود:

۱. فوران هورمون‌های لذت‌بخش (دوپامین و اوکسی‌توسین) در رابطه و اعتیادی که ایجاد می‌کند پس از جدایی پدرتان را درمی‌آورد.
۲. مغزتان به هر دری میزند تا شما را به برگشت مجبور کند تا نسل بعدی را بوجود بیاورید.

نتیجه این دو حالت، این است که هرچقدر هم که جدایی‌تان منطقی و برای هر دو طرف رابطه مفید باشد درد عاطفی کل وجودتان را فرا می‌گیرد (و گس وات؟ مغز تفاوت بین درد عاطفی و درد فیزیکی را نمی‌فهمد.) کل روح و روانتان بهم می‌ریزد. بی‌خواب می‌شوید. نمی‌توانید غذا بخورید. نمی‌تونید کار کنید و کار به جایی می‌رسد که نمی‌توانید از جایتان بلند شوید. بدتر اینکه شما خودتان خواستار این وضعیت هستید. هر تلاشی از طرف خودتان یا دیگران برای تغییر وضعیت به درهای بسته می‌خورد. اینجا آن پارادوکسی‌ست که هیچ نوشته‌ی راهنمای جدایی در موردش حرف نمی‌زند. هیچ کس به شما نمی‌گوید چطور از شر حس تمایل به سوگواری و برگشت و تلاش برای بهبود رابطه یا حسرت و حس فقدان ناشی از جدایی و حس شکست و خودخوری رها شوید. باور کنید، حداقل تا صفحه دهم گوگل کوچک‌ترین اشاره‌ای به این مسئله نشده است. جهت خالی نبودن عریضه من هم در انتهای پست راهکارهای بهبود وضعیت بعد از جدایی را مینویسم ولی اصلی‌ترین علت نوشتن این پست، راه رهایی از این تمایل‌هاست.

– قدم اول: شناخت این حس و درک سازوکار آن
تبریک می‌گویم، همین حالا این قدم را برداشتید.

– قدم دوم: سوگواری
دوروبرتان را خلوت کنید و مطمئن شوید تا چند ساعت یا چند روز دیگر کسی مزاحمتان نمی‌شود. چند آهنگ خاطره‌انگیز از رابطه‌ای که داشتید رو پخش کنید، عکس‌های مشترک‌تان را نگاه کنید و تا جای ممکن گریه و سوگواری کنید. اصلا یک روز کامل را به این قدم اختصاص دهید. مطلقا جلوی خودتان را نگیرید. تا جای ممکن عزاداری کنید و به تمامی حس‌های خوبی که در طول رابطه داشتید فکر کنید. به این فکر کنید که طرف مقابل بزودی با یک قالتاق وارد رابطه می‌شود و چنان برایش تب می‌کند که گویا برترین مرد (یا زن) دنیاست. به این فکر کنید که آن قالتاق چپ و راست معشوقه‌ی شما را آزار خواهد داد و هیچ کاری برای جلوگیری از این اتفاق از دست‌تان برنمی‌آید. آنقدر گریه کنید تا پدرتان دربیاید.

حتما حالا این سوال برای‌تان ایجاد شده که قاعدتا نباید چنین چیزی می‌نوشتم. نه، به آندروفین بعد از گریه‌تان نیاز دارم تا قدم بعدی را برداریم. درواقع تلاش می‌کنیم از همان سوراخی که به ما و آرامش روان‌مان حمله شده ضدحمله بزنیم.

– قدم سوم: از بین بردن نشانه‌های تحریک‌کننده
بعد از اینکه کاملا عزاداری کردید و خسته شدید، از آرامش ناشی از اندروفین استفاده کنید و تمامی نشانه‌های رابطه‌ی گذشته را از بین ببرید. عکس، فیلم، آهنگ، هر چیزی که شما را یاد ایشان می‌اندازد. همه و همه را از بین ببرید. طوری که یک سال دیگر کوچک‌ترین چیزی مربوط به آن شخص و رابطه را پیدا نکنید. حتی اگر دنبالش بگردید.

– قدم چهارم: خشمگین شوید
از اینکه زندگی یک بار هم اجازه نداد صورت‌تان بخندد خشمگین شوید. یک کفش مناسب و لباس گرم بپوشید. از خانه بیرون بزنید، سرتان را پایین بیاندازید و تا جایی که ممکن است با سرعت راه بروید. وقتی به آن سر شهر رسیدید اگر همچنان خشمی درونتان وجود داشت دوباره به سمت خانه برگردید. اگر کماکان خشم از بین نرفته بود دوباره به آن سر شهر بروید. این کار را آنقدر تکرار کنید تا پاهایتان تاول بزند. حالا یک تاکسی بگیرید و به خانه برگردید. بروید زیر دوش آب سرد و پس از دقایقی آب داغ. نیم ساعت همانجا بمانید. بروید به تخت‌خوابتان و چشمانتان را ببندید. اجازه دهید آندروفین و دوپامین درون رگ‌هایتان جاری شود.

– قدم پنجم: بپذیرید که هیچ اتفاق بزرگی نیافتاده
حالا که ذهنتان کمی آرام شده و درد کمتری حس می‌کنید می‌توانید منطقی فکر کنید: هیچ اتفاقی نیافته. تلاش کردید زندگی‌تان را با یک انسان دیگر شریک شوید و نشد. همین و بس. این اتفاق نه یک باخت هست نه یک فقدان. روبروی شما پر است از انسان‌های جدید و اتفاقات جدید. پشت سر شما هم بی‌شمار اتفاق خوب و بردهای پی‌درپی. پس بپذیرید که جدایی یک اتفاق نابودگر نیست. رویدادی‌ست شبیه هر رویداد دیگر زندگی.

– قدم ششم: کاهش ساعات بیکاری
این یک قلم را خودتان با در نظر گرفتن شرایط زندگی خودتان انجام دهید. هر ساعتی از شبانه روز را که بیکار هستید را پر کنید. با دوستان و خانواده‌تان وقت بگذرانید.

– قدم هفتم: انجام فعالیت‌های انفرادی یا گروهی جدید
کتاب بخوانید، فیلم ببینید، ورزش کنید. با گروه‌های دوستی جدید آشنا شوید و با آن‌ها وقت بگذرانید. سلام من را به منبع جدید اوکسی‌توسین‌تان برسانید.

– قدم هشتم و نهایی: به گذشته و رابطه‌تان فکر کنید
حالا که هیچ دردی در وجودتان نمانده و ذهن و فکرتان هم از اعتیاد پاک‌شده می‌توانید بهتر و منطقی‌تر فکر کنید. چیزی برای ناراحتی می‌بینید؟ نه؟ لبخندی بزنید و به ادامه‌ی زندگی‌تان بپردازید.

مرتبط:
چطور شاد و مفید زندگی کنیم؟ راهنمای عملی و قطعی شادی و بهره‌وری روزمره
چطور برای زندگی برنامه‌ریزی کنیم؟ راهکاری ساده و سریع برای رسیدن به اهداف‌تان

آراز غلامی
شنبه، ۲۷ نوامبر ۲۰۲۱

مینیمال (۱۳) چطور با کسی که Emotionally unavailable است وارد رابطه شویم؟

نشوید. نمی‌توانید بشوید. بپذیرید که نمی‌شود.

پی‌نوشت:
کسی که Emotionally unavailable است درهای احساسش عموما برای همه و در مواردی برای شخص خاص شما بسته است. هرکاری تاکیدا هرکاری برای این گونه افراد هیچ محرک احساسی را فعال نمی‌کند. با شروع رابطه یا ادامه‌ی آن هم آن شخص را آزار خواهید داد هم سلامت روان خودتان از دست خواهد رفت. قدر احساس و زمان‌تان را بدانید و بگذرید. به خودتان زمان و فرصت بدهید. هر نوع رابطه‌ی دیگری بهتر از رابطه با این گونه افراد است.

سوال: نمی‌خواهم با چنین شخصی در رابطه باشم، صرفا می‌خواهم کمکش کنم، چه کنم؟
جواب: شما هیچ‌کاری مطلقا هیچ‌کاری از دست‌تان برنمی‌آید. کاری نکنید. دور شوید به زندگی خودتان برسید.

سوال: یه دیقه مسخره نکن، جدی‌ام.
جواب: من هم همینطور.

سوال: خب چرا این‌طوریه این شخص؟
پاسخ: دلایل زیادی دارد که کسی که Emotionally unavailable می‌شود. از خانواده و فرهنگی که در آن بزرگ شده تا اتفاقات کودکی تا شخصیت ریسک‌ناپذیر و یا ضربه‌دیده. این آخری از اصلی‌ترین دلایل این مسئله و بسیار ساده و قابل درک هست. وارد رابطه‌ای شده که پدر پدربزرگش را درآورده و چه خواسته چه ناخواسته درهای احساسش و محرک‌های احساسی‌اش از کار افتاده‌اند. به اینگونه افراد احترام بگذارید و آزارشان ندهید. به حد کافی کشیده‌اند.

سوال: امیدی نیست یعنی؟
جواب: نه.

سوال: شت.
جواب: متاسفم.

سوال: من Emotionally unavailable ـم. چه کنم؟
جواب: بروید پیش روانشناس کاربلد و آثار ضرباتی که دیده‌اید را از روح و روان‌تان پاک کنید. زندگی شگفت‌انگیزتر از تجربیاتی‌ست سختی که با یک شخص خاص داشته‌اید. انسان‌ها هم همینطور.

آراز غلامی
شنبه، ۱۳ نوامبر ۲۰۲۱

راهنمای عملی و تضمینی هیچ کاری نکردن

شجاعت و توانایی پذیرفتن چیزی که قادر به تغییرش نیستید یکی از مهارت‌هایی‌ست که احتمالا هیچ‌کجای این دنیا آن را به شما گوشزد نمی‌کنند و یادتان نمی‌دهند. این مهارت، تنها با شکست‌های پی‌درپی و زمین‌خوردن‌های متوالی به‌دست می‌آید و شاید بتوان گفت یکی از تعیین‌کننده‌ترین مهارت‌ها برای زندگی آرام و بی‌تنش هست. با این مقدمه چند مثال دارم از شرایطی که در آن هیچ‌کاری نکردن بهترین انتخاب ممکن هست.

۱. گفتگو با کسی که دوستش دارید
چیزی که دوست دارید انجام بدهید: تلاش برای تحمیل دانسته‌های خود و در بهترین حالت تلاش برای حل «مشکل»
چیزی که باید انجام دهید: سکوت و گوش دادن به طرف مقابل و هیچ‌کاری نکردن بعد از آن
حالت مشابه تلاش برای تحت‌تاثیر قراردادن فردی‌ست که تازه شناخته‌اید. در این شرایط بهترین تصمیم ممکن هیچ‌کاری نکردن و خودتان بودن است. یک حالت دیگر تلاش برای بدست‌آوردن توجه کسی‌ست که emotionally unavailable است. هیچ‌کاری نکنید.

۲. مدیتیشن
چیزی که دوست دارید انجام بدهید: انجام مدیتیشن به بهترین و اصولی‌ترین روش ممکن
چیزی که باید انجام دهید: هیچ‌کاری نکردن و تمرکز روی تنفس‌تان

۳. زندگی شغلی
چیزی که دوست دارید انجام بدهید: پذیرش و انجام هر چیزی که به شما محول‌شده و خواهد شد به بهترین نحو ممکن حتی با چشم‌پوشی از تمامی لحظات زندگی‌شخصی و خواب
چیزی که باید انجام دهید: قبول نکردن هیچ‌کاری جز کار اصلی‌تان و انجام آن به نحوی که هیچ زمان اضافه‌تری از آن‌چیزی که برایش تعیین کرده‌اید نطلبد.

۴. تجربه‌ی هیجان‌های ناشی از الکل، سیگار و مواد مخدر مختلف
چیزی که دوست دارید انجام بدهید: تجربه‌ی احساس‌های ناشی از هرکدام از این‌ها به بهترین نحو ممکن
چیزی که باید انجام دهید: تجربه نکردن هیچ‌کدامشان.

۵. سفر
چیزی که دوست دارید انجام بدهید: افزایش حداکثری کمیت جاهایی که رفته‌اید و عکس‌هایی که گرفته‌اید و اشتراک آن عکس‌ها در شبکه‌های اجتماعی
چیزی که باید انجام دهید: هیچ‌کاری نکردن و لذت حداکثری از جایی که در آن قرار دارید. در بهترین حالت سکوت و تماشا و لذت از جایی که به آن رفته‌اید تا هرجایی که دلتان بخواهد.

۶. مواجهه با مرگ عزیزان دوستان‌تان
چیزی که دوست دارید انجام بدهید: کمک‌کردن به هر نحو ممکن
چیزی که باید انجام دهید: حضور.

آراز غلامی
یکشنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۲۱

ما رویاهای ۱۰۰ سال پیش را زندگی می‌کنیم. این هم دلایلش:

توجه کرده‌اید عصری که درآن زندگی می‌کنیم دارای ویژگی‌هایی‌ست که صدسال یا حتی چند ده سال پیش رویایی بیش نبودند؟ فقط کافی‌ست قدمی به عقب برداریم و تصویر بزرگتر را ببینیم.

۱. اتصال به دنیا و دریایی از علم و اطلاعات
زیاد نه، ۴۰ سال پیش تصور اینکه بتوان به هر علمی و هر منبعی از دستگاهی که در جیب شلوارتان قرار می‌گیرد دسترسی داشت رویایی بیش نبوده. تماس صوتی و تصویری با هرجایی در دنیا، عکاسی و فیلم‌برداری از هر چیزی، انتقال اطلاعات به هر کجای دنیا. نوشتن این پست توسط من در این گوشه‌ی دنیا و خواندنش توسط شما در آن سر دنیا. شگفت‌انگیز است.

۲. نمردن از بیماری‌های ساده و حتی سخت
می‌دانید کمتر از صد سال پیش اگر دستتان را می‌بریدید احتمال داشت از عفونت احتمالی بمیرید؟ امروز آپاندیس می‌شوید و عفونت کل وجودتان را می‌گیرد و عین خیالتان نیست چون می‌دانید احتمال مردنتان بسیار کم هست. هزاران بیماری مشابه را شما بشمارید.

۳.  دسترسی به آب و غذای نامحدود و لحظه‌ای
توجه کرده‌اید که هر لحظه از شبانه‌روز می‌توانید از اپ‌های سفارش غذا هرچیزی که دلتان می‌خواهد سفارش دهید و درب منزل تحویل بگیرید؟

۴. سفر زمینی، دریای و هوایی به هر نقطه از دنیا
قطارهای سریع‌السیر، هواپیما و کشتی‌های غول‌پیکر سفر را تبدیل به پدیده‌ای بسیار راحت کرده است. تصور امکانات سفر امروزی برای مردم چندسال پیش که در بهترین حالت با اسب سفر می‌کردند بسیار دور از ذهن بوده است. چه برسد به اینکه فکر کردند روزی انسان روی ماه قدم خواهد گذاشت و ربات‌هایش روی چند سیاره‌ی دیگر به کندوکاو مشغول خواهند بود.

۵. جاروبرقی، یخچال، لباس‌شویی و ظرف‌شویی
نیاز به توضیح دارند؟ نه، ولی تصور کنید که ۱۰۰ سال پیش هیچ‌کدام‌شان وجود نداشتند.

۶. حمام با آب گرم
می‌توانید تصور کنید فقط چند دهه پیش امکان اینکه در زمستان به حمام بروید و با آب داغ دوش بگیرید وجود نداشت؟

۷. تغییر و امکان تغییر
صد سال پیش امکان تغییر میسر نبود. هرچیزی که هستید و از هرجایی که آمده باشید می‌توانید تغییر کنید. می‌توانید حس‌وحال درونی‌تان را تغییر دهید و به سمت هر حالتی که ایده‌آل‌تان هست قدم بردارید.

مرتبط:
– ۸ چیز که باید برای داشتن‌شان خوشحال باشید

آراز غلامی
یکشنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۲۱

سی‌ویکم اکتبر ۲۰۲۱، کافه‌ای در تبریز

نوشتن، نیازی که وقفه می‌پذیرد و خاموشی نه.

بعد از سفر چندماهه‌ی ترکیه و پس‌لرزه‌های بعد از برگشت کم‌کم به آرامش سابق رسیدم و زمان و حوصله و البته نیاز به نوشتن مجددا دست‌به‌دست هم دادند برای تولد این نوشته.

چیزی که در روزهای اخیر فهمیدم این هست که من تا آخر عمرم نمی‌توانم همین شغل فعلی را داشته باشم. برنامه‌نویسی کل عصاره‌ی مغزم و انرژی جسمم را می‌مکد و کم‌کم حال و حوصله‌ی هرکاری غیر از خودش را از من گرفته است. کتاب‌خواندن، وقت‌گذرانی با دوستان، فکر کردن و نوشتن به چیزهای بسیار سختی تبدیل شده‌اند.

اولین ایده‌ای که به ذهن می‌رسد تغییر شغل هست، جایی که شاید درآمد بیشتر در یک کشور دیگر مدتی این بی‌حوصلگی را از بین ببرد ولی تقریبا مطمئنم بعد از مدتی و شاید در بهترین حالت بعد از چندسال دوباره به همین حس برخواهم گشت.

ایده‌ی دوم شروع کسب‌وکاری برای خودم هست. بی‌توجه به محیطی که درآن قرار دارم یا ممکن است قرارداشته باشم. چالشی سخت ولی شدنی‌ست.

در کنار این چالش‌ها، تلاش‌هایم برای حل یکی از قدیمی‌ترین مشکلات روحی‌ام بارها به در بسته خورد و کمی از امیدم را از دست دادم. ولی چاره چیست؟ آفرین، تلاش مجدد.

آراز غلامی
یکشنبه، ۳۱ اکتبر ۲۰۲۱
Nazar Amulet