هفتم آگوست ۲۰۱۸، استانبول
لحظاتی بعد از پانیکی که وقتی روی وزنسنج وایستادم زدم تصمیم گرفتم همون روز برم باشگاه ثبتنام کنم و به روتین خونه، شرکت، خونه، کیافسی پایان بدم. جدایی سختی بود ولی بعد از ثبتنام و شروع جلسه اول فهمیدم کاملا ارزشش رو داشت. انرژی و روحیهای که از حضور تو باشگاه و اهالی اونجا میگیرم در تضاد متقابل هست با حس تنهایی و افسردگی و دار و دستهش.
این هفته لیر ترکیه حدود ۲۰ درصد ارزشش رو از دست داد و من واقعا خسته شدم از بس این فیلم رو تماشا کردم. مصداق بارز گندیدن نمک. ظاهرن تنها راه تحملش بیتوجهی بهش هست. البته این رو امشب فهمیدم.
برای اقامت موقت درخواست مصاحبه کردم و تا اواسط سپتامبر باید منتظر بمونم. امیدوارم قبول بشه و بتونم از همینجا برای ویزای کاری اقدام کنم که یه مبلغ بزرگی رو صرفهجویی میکنم در اون صورت.
متوجه شدم امیدواری با توهم فرق داره و فرد امیدوار بر خلاف فرد متوهم که همهچیز رو بایگانی میکنه همیشه و همواره درتلاشه تا شرایط بهبود بده. یه حس قوی و درونی قابل احترام. تو ایران چندنفری که اینطوری بودن رو میشناختم ولی متاسفانه اینجا نه. باید بگردم دنبالشون. شاید هم خودم بشم یکی از اونها.
هربار که دلم برای تبریز تنگ میشه (که این اواخر زیاد اتفاق میافته) یه نگاهی به اخبار و وضعیت اقتصادی میندازم و بهسرعت حسش میپره. اقدام هوشمندانه.
مدتی هست یه فکری هم ذهنم رو درگیر کرده. تعریف جدیدی از خوشبختی. به این شکل که خوشبختی تفاصل بین دغدغه فعلی و سطح تفکر هست. با این امید که برداشت اشتباه نکنید که آیندهنگری بد هست، اینطور فکر میکنم که هرچقدر سطح تفکر کسی به مسائل و دغدغههای روزمرهش نزدیکتر باشه احساس خوشبختی بیشتری میکنه. برای مثال وقتی کسی هدف کاری که در حالت خوشبینانه در بلندمدت (مثلا چنددهسال) قابل دستیابی هست داره، احتمال اینکه بتونه تو زندگی روزمرهش احساس خوشبختی کنه خیلی کم هست. چون همواره بخشی از مغزش جلوی خوشحالشدن برای اتفاقات روزانه رو میگیره و بهش سرکوفت میزنه که «بیدارشو از خواب آدم ساده خبری نیست.»
دوشنبه، ۶ آگوست ۲۰۱۸