روزنگار زمستانی
امروز بعد از مدتھا کل روز رو با خانوادهم سپری کردم. جاھای قدیمی شھر که خیلی وقت بود نرفته بودیم رو باھم رفتیم و دیدیم. مقبره الشعرا، شھناز، بازار تبریز، باغ گلستان. این آخری بیشتر از اینکه برای من نوستالوژی باشه برای پدرم بود.
و تلاش کردم یه رابطه ی ازھم پاشیده رو ھم درست کنم. اخیرن معتاد شبه شیرینی ای به نام «میکادو» شدم. بیشتر بخاطر سادگی بیش ازحدش. میری فروشگاه، می خریش، یه گوشه می شینی و میخوریش، بعدش آشغالش رو میندازی سطل آشغال. نھایت سادگی.
به ھیچ معادله ی لاینھلی ھم فکر نمیکنی درحین خوردنش. مثل سیگار نیست.
تا آخر دی ماه روزھای سختی رو خواھم داشت. به آرامشی نیاز دارم که بھم تزریق بشه. نه اینکه کشفش کنم.
درحال گوش دادن به Unutdunmu Sevdigini از Ali Kinik
چهارشنبه، ۱۳ ژانویه ۲۰۱۶