چرا و چطور ول کنیم؟
سالها پیش وقتی به اتفاق مادرم به یک فستفود رفته بودیم متوجه شدم در گوشهای از محل فستفود یک برد وجود دارد و در رویش تعداد زیادی استیکر. افراد زیادی روی این استیکرها متنهای مرتبط و غیرمرتبط نوشته و به برد چسبانده بودند. به سیاق همان افراد من هم یک استیکر برداشتم و خواستم چیزی بنویسم ولی دریغ از یک کلمه. اون روز به خانه برگشتیم و بعد از گذشت چند ساعت همچنان فکر من روی استیکرها مانده بود. چرا نتوانستم چیزی بنویسم؟ چطور آن افراد توانسته بودند چیزی بنویسند ولی من نه؟
چند روز بعد از این اتفاق کماکان این سوال در ذهنم میچرخید و داشت کمکم به یک بحران تبدیل میشد که تعقیب رد پایش رسید به اینکه من نمیتونستم نوشتهام را «ول» کنم. من میخواستم هرچیزی که مینویسم را ببینم و همچنین کسانی که آن را میخوانند را. چهرهشان به هنگام خواندن نوشتهام را تماشا کنم. هرچیزی که با آن در ارتباط هستم در کنار من باشد. من نمیتوانستم «ول» کنم.
قرنهای زیادی انسانها نامههایی را نوشتند و گذاشتند داخل بطری و انداختندش توی دریا. قرنهای بعد این بطریها پیدا شدند و خوانده شدند بدون اینکه حتی استخوانهای نویسندهش باقی مانده باشد چه برسد به خودش. آن آدمها چطور توانستند اینکارو بکنند؟ چطور توانستند نوشتهای بنویسند و به دریا بندازند بدون اینکه آن نوشته تاثیری در حال و آیندهشان داشته باشد؟
قبلترها تمایل شدیدی در من بود به شناخت وجهههای دیگر زندگی کسانی که دوستشان دارم. مثلا جیدی سالینجر چطور مسواک میزد؟ یا صادق هدایت شبها با چه لباسی میخوابید؟ یا آلبر کامو روزی چند نخ سیگار میکشید و امثالهم. نوع دیگری از ول نکردن.
ولنکردن یک مشکل [بسیار] بزرگ دارد. وقتی چیزها و اتفاقات مختلف زندگی که هر روز برایتان پیش میآید روی هم انباشته میشود نتیجهتا جای خالی برای چیزهای جدیدتر نمیماند. کل زمانتان به تنش ذهنی حلوفصل و ریشهیابی و تئوریپردازی برای آنچیزها صرف میشود و شانس و زمان «تجربه» جدید را از شما میگیرد.
درک سیورز هم معتقد هست که ما برای رسیدن به موقعیت مطلوب بیشتر از اینکه بدست بیاوریم باید از دست بدهیم. یکجورهایی یعنی مهارت و توانایی لازم برای ولکردن.
نکته: ولنکردن در فرهنگ عمومی هم عمل تقبیحشدهای محسوب میشود. طوری که به فرد ولنکن عناوینی نظیر «کنه»، «سیریش» و «چغر» اتلاق میشود. اما من همان ولنکن را ترجیح میدهم.
بعد از این مقدمه ۱۰ دلیل دارم که نشان میدهد باید ول کنید:
- نمیخواهید آیدایتان بسوزد و آیدینتان سوجی شود و اورهانتان قابیل. (سمفونی مردگان)
- میخواهید بدانید که آن طرف تپه چیست. (آنکه رفت، آنکه ماند)
- شهامت و البته توانایی این را دارید که هرچیزی در بعد از چیز فعلی مواجه شدید را بپذیرید.
- برخلاف میلتان دیگر بزاقتان توانایی تولید تف برای انداختن روی چیز فعلی ندارد.
- بهدنبال کسی/گروهی هستید که بدنبال شما نیست.
- هدفی دارید که برای رسیدن به آن در چندسال گذشته قدمی برنداشتهاید یا نمیتوانید بردارید یا نمیگذارند بردارید.
- نمیدانید قرار است بعد از دانشگاه چهکار کنید.
- در چندسال گذشته پیشرفتی در شغلتان یا عنوانی که به خودتان دادهاید نداشتهاید.
- وقتی جلوی آیینه میایستید دلتان میخواهد آیینه را خورد و خاکشیر کنید.
- وقتی پنجرهی اتاقتان را باز میکنید دچار دوراهی میشوید.
حق تعالی با بایزید گفت:
یا بایزید چه خواهی؟
گفت:
ارید ان لا ارید. خواهم که نخواهم
مولوی | فیه ما فیه، فصل سیام
مرتبط:
– ۱۰+۱ دلیل برای اینکه باید رد بشوید
– چگونه از زندگی لذت ببریم؟
سهشنبه، ۴ دسامبر ۲۰۱۸
نغز و پر مغز