پیشنهاد ۲۱ کتاب برای مطالعه در ۲۰۲۱
پیشنوشت: چطور فرصت کردم کتاب بخوانم؟
این کتابها برای کسانی که علاقهمند به کارآفرینی هستند مفیدتر هست ولی خواندنشان برای هرکسی خالی از لطف و مزایا نیست.
- کتاب The Black Swan از Nassim Nicholas Taleb
قوی سیاه، نسیم نیکولاس طالب
چطور برای مواجهه با احتمالات نامحتمل (عموما منفی) آماده شویم؟ - کتاب Unlearn از Barry O’Reilly
فراموشی، بری ارایلی
برای دستیابی به نتایج فوقالعاده، موفقیتهای سابق را فراموش کنید. مرتبط: در باب آنلرن - کتاب ReWork از David Heinemeier Hansson و Jason Fried
بازنگری از جیسون فراید و دیوید هینمیر
بازنگری در پیشدانستههای مرتبط با کسبوکار - کتاب Remote از David Heinemeier Hansson و Jason Fried
ریموت از جیسون فراید و دیوید هینمیر
چرا دیگر به شرکت فیزیکی نیاز ندارید؟ (این کتاب سالها قبل از پاندمی کرونا نوشت شده) - کتاب Never Get a “Real” Job از Scott Gerber
هیچوقت کار واقعی پیدا نکنید از اسکات گربر
چطور از شر رئیستان خلاص شوید، کسبوکار خودتان را راه بیاندازید و ورشکست هم نشوید - کتاب The Worst Business Model in the World از Danny Schuman
بدترین مدل کسبوکار از دنی شومان
نوع جدیدی از راهنما برای نوع جدیدی از کارآفرینان - کتاب The Freaks Shall Inherit the Earth از Chris Brogan
دیوانگان زمین را به ارث میبرند از کریس بروگان
راهنمای کارآفرینی برای خلوچلها و ناسازگارها و سلطهگرها - کتاب EntreLeadership از Dave Ramsey
میانکارآفرینی از دیو رمزی
حکمتهای عملی کسبوکار از ۲۰ سال تجربهی خط مقدم - کتاب Predictable Success از Les McKeown
موفقیت قابلپیشبنی از لس مککیون
رساندن کسبوکارتان به خط رشد و نگهداشتنش در همانجا - کتاب How to Have a Happy Hustle از Bec Evans
چطور تکاپوی شادی داشته باشیم از بک ایوانز
راهنمای کامل عملی کردن ایدههای شما - کتاب The Happiness Project از Gretchen Rubin
پروژه خوشبختی از گرچن رابین
نتایج یکسال تحقیق و جستجوی خوشبختی در زندگی روزمره - کتاب 10 Days to Faster Reading از Abby Marks-Beale
۱۰ روز تا خواندن سریعتر از ابی مارکسبیل
چطور خیلی سریع کتاب و مجله و روزنامهها را بخوانید و آنچه خواندهاید را هم به یاد بیاورید.
اگر فرصت خواندن این کتاب را ندارید تماشای این راهنمای تندخوانی از مارک منسون هم کارتان را راه میاندازد. - کتاب 168 Hours از Laura Vanderkam
۱۶۸ ساعت از لورا وندرکام
مدیریت زمان: شما بیشتر از آنچه فکر میکنید زمان دارید. مرتبط: سرم شلوغ نیست، فقط بیشعورم - کتاب Hooked از Nir Eyal
قلاب از نیر ایال
چطور محصولات اعتیادآور بسازیم؟ - کتاب Atomic Habits از James Clear
عادات اتمی از جیمز کلیر
یک راه ساده و ثابتشده برای ساخت عادات خوب و ترک عادات بد. به شدت توصیهش میکنم. - کتاب Contagious از Jonah Berger
همهگیری از جوناح برگر
چرا بعضی ایدهها اصطلاحا «میگیرند؟» - کتاب Business Model Generation از Alexander Osterwalder و Yves Pigneur
ساخت مدل کسبوکار از الكساندر استروالدر و ایو پیگنور
راهنمایی برای کارآفرینان متفاوت - کتاب The Four Steps to the Epiphany از Steve Blank
چهار قدم تا رستگاری از استیو بلنک
استراتژی خوب برای موفقیت محصول - کتاب The Lean Startup از Eric Ries
استارتآپ ناب از اریک ریس
چگونه کارآفرینان امروزی از نوآوری مداوم برای ایجاد کسبوکارهای موفق استفاده میکنند. - کتاب The Mom Test از Rob Fitzpatrick
تست مامان از راب فیتزپاتریک
چطور از موفقیت ایدهمان مطمئن شویم وقتی هرکسی به ما دروغ میگوید. - کتاب The Entrepreneurial Bible to Venture Capital از Andrew Romans
راهنمای مقدس کارآفرینی از اندرو رومنز
رازهایی از رهبران موفق استارتآپها
و البته از آنجایی که هیچ بقالی نمیگوید ماستم ترش است:
کتاب هرچهکه میخواهی (Anything you want) از درک سیورز
۴۰ درس برای نوع جدیدی از کارآفرینی
شنبه، ۹ ژانویه ۲۰۲۱
همین حالا لیستهای انتظارتان را تخلیه کنید
همین حالا چند لیست که در انتظار شما هستند را نام ببرید. لیست To-Do کاری. لیست کتابهایی که باید بخوانید. لیست بوکمارکهایتان. لیست پادکستهایی که باید گوش کنید. لیست ویدئوهای یوتوب که باید ببینید. لیست دورههای آموزشی که دانلود کردهاید. لیست مقالاتی که باید بخوانید. لیست آهنگهایی که باید گوش بدهید و فول دیسکوگرافیهایی که دارند در آرشیوتان خاک میخورند. لیست فیلمهایی که باید ببینید. لیست زبانهایی که باید یادبگیرید. لیست ایدههای یونیکورن و میلیاردی که باید تیمی جمع کنید و بسازیدشان و میلیاردر شوید. مطمئنم اگر کمی فکر کنید چند لیست دیگر به اینها اضافه میشود و اگر هنوز متوجه موضوع نشدهاید باید بگویم این لیستها برای افسردهکردن و ویرانکردن روزمرگی شما کافی و وافیست.
مشکل چیست؟
مشکل اینجاس که بعید است کسی در زندگی مدرن امروزی فرصت رسیدگی به این لیستها و پاککردن گردوغبار مجازی که روی آنها نشسته است را داشته باشد. این لیستها و که هر لحظه هم به حجم و تعدادشان اضافه میشود فقط شما را بهصورت لحظهای ارضا میکنند که دارید کاری انجام میدهید و در نگاه کلیتر اسباب عذابوجدان و خودخوریتان را فراهم میکنند.
علت مشکل چیست؟
نقشه ژنتیکی ما مشابه انسانهای شکارچیگردآورنده هست که دیانشان حکم میکرد هرچیز باارزشی که پیدا کردند را جمع و ذخیره کنند. این چیزها در آن زمان غذا و ابزار بود. امروزه همهی چیزهایی که در بالا گفتم. مشکل این است که در آن زمان میتوانستید غذایی که جمع کردهاید را بخورید و ابزارهایی که جمع کردهاید را استفاده کنید و حتی در نهایت بدون استفاده رهایشان کنید و به سرزمین بعدی بروید ولی در عصر امروز و یکجانشینی و حجم وحشتناک اطلاعاتی که به مغزمان سرازیر میشود این رویکرد نابودگر زندگی روزمره و مانع پیشرفت و یادگیری واقعیست.
راهکار چیست؟
همین حالا تمامی لیستهایتان را پاک کنید. اگر حیفتان میآید یا مطمئنید از این لیستهای نامتنهایی گزینههایی هستند که زندگیتان و علت وجودتان به آن وابسته است نگهشان دارید و بقیه را پاک کنید. فقط به یک شرط چیزی به هر کدام از این لیستها اضافه کنید آنهم اینکه قبل از اضافه شدنش گزینه جدید، چیزی از قبلیها را انجام داده باشید.
تمامی نوتیفیکشنهایتان را ببندید و هرجایی تمامی ندیدهها و نخواندهها را Mark as read بزنید.
پادکستها را دانلود نکنید و لیست نسازید. وفتی فرصت گوش دادن دارید به لیست منتشر شدهها بروید و اپیزودی که فکر میکنید به آن علاقه دارید را گوش کنید و بقیه را پاک کنید. هم هرجایی پشیمان شدید قطعش میکنید.
کتابهایی که قرار بود بخوانید را جمع کنید و فقط فهرستشان را بخوانید. اگر مطلبی واقعا جذبتان کرد شروع به خواندن آن قسمت کنید و بقیه رو جمع کنید و بفرستید ته انباری یا کمدتان.
اتاق، کتابخانه، کمدها و هرچیزی که امکان آرشیو کردن چیزی درون خود را دارد را تمیز کنید و چیزهای اضافی را بیرون بریزید و فقط چیزهایی که واقعا برای شما مهم هستند را نگه دارید.
در نهایت از ذهن خالی و ذهن آزادتان استفاده کنید و برای انجام چیزهایی که واقعا برای شما مهم هستند برنامهریزی کنید.
حالا چطور بفهمم چه چیزی برای من مهم هست؟
Figure out what matters to you. and let the rest go. Name all your friends and family, right now. Write it down. Make a list. That’s the people you give a fuck about. No one else. That girl in the laundry mat gave you a funny look? Doesn’t matter. not on the list. Does a coworker think you’re an asshole? Doesn’t matter. not on the list. Do the same thing with activities. What do you care about? What do you want to be good at? Make a list. No good at painting? Is it on the list? Nope. good. fuck it then. Do friends pick on you for sucking at a video game you don’t even give a shit about? Play worse, just to piss them off for a while. Doesn’t matter that you suck. if it’s not on the list. You need two lists, and whenever anyone makes you feel shitty. check them to make sure you care.
– Mark Manson
مرتبط: سرم شلوغ نیست، فقط بیشعورم
شنبه، ۹ ژانویه ۲۰۲۱
چرا و چطور به دیگران کمک کنیم؟

The Terminal (2004)
مدتیست سوالی ذهنم را درگیر کردهاست. چرا باید به دیگران کمک کنیم؟ یا چرا باید کسی به من کمک کند؟ کمککردن چه مفهوم و ارزشی دارد؟ در چند بند تلاش میکنم این سوال را تحلیل کنم.
۱. تئوری انتخاب در یک تعریف ساده، در مورد انتخابها و چگونگی و چرایی انجام آنهاست. تئوری انتخاب تبیین میکند که ما به عنوان یک انسان برای دست یافتن به آنچه میخواهیم، چگونه رفتارمان را انتخاب میکنیم. بر اساس این تئوری تمامی آنچه ما انجام میدهیم یک رفتار است و نیز اینکه همه رفتارها عمدی بوده و از درون ما برانگیخته میشوند. به بیان دیگر، هرچه که ما انسانها انجام میدهیم برای رفع یکی از این نیازهاست: ۱. نیاز به بقا ۲. نیاز به عشق و احساس تعلق و معنویت ۳. نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت) ۴. نیاز به آزادی و خودمختاری ۵. نیاز به تفریح. میتوان کمککردن را در نیاز دوم و سوم جای داد. پس کمککردن به نحوی باعث احساس تعلق به گروهی (نامشخص) میشود و همچنین باعث میشود نیاز به قدرت هم ماساژ مناسبتی دریافت کند.
۲. انسانهای خوب و بد را میتوان با یک فاکتور اساسی از هم جدا کرد. داشتن حس امپاتی یا همدردی. کمککردن باعث میشود حس همدردیتان تقویت شود و شبها که سرتان را روی بالش میگذارید حس بهتری داشته باشید.
۳. جدا از فکتهای علمی، بنظرم بیشتر مردم لیاقت کمککردن را دارند. مطمئنا شما هم در زندگیتان با چند سایکوپت نمک به حرام آشنا شدهاید که باعث شدهاند تصمیم بگیرید کوچکترین کمکی به کسی نکنید ولی باور کنید یا نه آنها تعداد بسیار کمی از انسانهای روی کره زمین هستند و بیشتر از نفرت لایق ترحماند. باقی انسانها افرادی هستند که فقط با کمی هلدادن میتوانند به زندگی بهتری دست پیدا کنند و همانها در روزهای سختی که ممکن است (قطعا) برای شما پیش بیاید منجی شما خواهند بود.
۴. انسان موجودی اجتماعیست و نیازمند ارتباط. وقتی یکی از اعضای جامعهای که به آن احساس تعلق دارید (خانواده، گروه دوستان، شهر یا کشور) دچران بحران یا مشکلی میشود و نیاز به کمک دارد در صورتی که امکان کمک فعال ندارید دو راه پیش رو دارید:
– بولشت تحویلش بدهید.
– دلگرمش کنید.
گزینه بولشت تحویلش دادن شامل همهی حرفهایی هست که توسط عوام در مواجهه به شرایط مشابه تلفظ میشود ولی این حرفها در هیچ احتمالی باعث نمیشود مسئولیتی داشته باشند یا کاری را در آینده انجام بدهند. این گزینه راحتترین و بیدردسرترین گزینه است و شامل چند جملهی تو میتوانی و توکل کن و امثالهم هست.
دلگرم کردن هم درست مثل گزینه اول فقط حرف هست ولی یک احتمال کوچک برای انجام کاری توسط شما را باقی میگذارد و همین احتمال کوچک در اکثر مواقع باعث رفع احساس ناشی از آن بحران/مشکل میشود. شخص صرفا با اعتماد به همین احتمال، جدیتر و قویتر به سراغ رفع مشکلش میرود و به احتمال خیلی زیادی هم هیچ وقت به شما نیاز پیدا نمیکند. اما ایجاد حس اعتماد باعث میشود تا ابد خودش را مدیون شما حس کند و طبعا در شرایط مشابه بشود یاریرسان خودتان.
یکشنبه، ۳ ژانویه ۲۰۲۱
چطور در جای بد، خوب زندگی کنیم؟
۰. برای زندگیتان برنامهریزی کنید.
۱. حذف شبکههای اجتماعی و خبر بصورت کامل از زندگی. حتی در تاکسی هندزفری بیاندازید تا کسی با شما در مورد گران شدن فاکینگ کره صحبت نکند.
۲. قطع ارتباط حداکثری با دیگران. واقعیت تلخ این است که سختی زندگی و تاثیر شبکههای اجتماعی کار خودش را کرده است و تقریبا همهی مردم ناامید و بیانرژی هستند. بهجز خانواده و (اگر دارید) دوست با انرژی و خوبتان ارتباطتان را با دیگران قطع کنید.
۳. حذف هرگونه نویز و صدای زائد از زندگی. تا بهحال توی اسپاتیفای یا یوتوب Relaxation را جستجو کردهاید؟
۴. حذف لیست انتظارها
۵. آشتی با خود
۶. ترک هر گونه اعتیادی (چطور سیگار و شبکههای اجتماعی را ترک کنیم؟)
۷. دیتاکس دوپامین روزمره (نوشته مرتبط بزودی)
۸. ارتباط صمیمیتر با خانواده. اگر خانوادهای ندارید با دوستان و اگر دوستی ندارید پیدا کردن چند دوست خوب.
۹. استقلال مالی و فکری. مادامی که استقلال مالی و فکری ندارید همواره به کسی یا کسانی وابسته خواهید بود و کنترل ذهن و افکارتان هم دست خودتان نخواهد بود طبعا.
۱۰. پیداکردن شغل با درآمد مکفی و زندگی بدون هزینهی اضافی برای مکفیشدن درآمد.
۱۱. ازدواج نکردن و در رابطه نبودن.
۱۲. یادگرفتن انگلیسی و یک زبان دیگر بصورتی که گویا زندگیتان به آن وابسته است و سپس خواندن کتابها و گوشدادن به و کتابها و پادکستهای انگلیسی.
یکشنبه، ۳ ژانویه ۲۰۲۱
با خوشبختی و ترسِ از دستدادنِ خوشبختی چه کنیم؟
همین ابتدا بگویم که این ترس با چروفوبیا (Cherophobia) فرق دارد. چروفوبیا ترس از خوشبختشدن یا خوشحالیست. چروفوبیا باعث میشود مانع داشتن حس خوب توسط خودتان بشوید چون میترسید بعد از آن بلایی سرتان بیاید. اما این ترس، ترس از دادن خوشبختیست. یعنی الان احساس میکنید که خوشبختید و نگرانید که مبادا چیزی شود که حس فعلی را از شما بگیرد. با این مقدمه این ۱۰ راهکار را برای مقابله با این ترس پیشنهاد میکنم:
۱. شما درهرحال خواهید مرد و خوشبختیتان از بین خواهد رفت. پس قدر لحظات را بدانید. به بعدش فکر نکنید.
۲. خوشبختی مثل مرگ هست. به قول بزرگواری که میگفت «من نگران مرگ نیستم. چون جایی که من باشم مرگ نیست و جایی که مرگ باشد دیگر من نیستم.» خوشبختی هم مثل همان مرگ است. جایی که خوشبختید دیگر نیازی به نگرانی برای از دستدادنش نیست. جایی که خوشبخت نباشید، ذاتن خوشبخت نیستید و چیزی برای از دستدادن و ناراحتشدن وجود ندارد.
۳. حس خوشبختیتان را به نحوی ذخیره کنید. چطور؟ وقتی حالتان خوب است به خانوادهتان و دوستانتان کمک و محبت کنید. وقتی بعدا حالتان بدتر شد، آنها کسانی هستند که کمک و محبت شما را جبران خواهند کرد و با اینکار شما بهنوعی خوشبختیتان را ذخیره کردهاید تا بعدا از آن استفاده کنید.
۴. حالا که خوشبختید و تمرکز کافی دارید سعی کنید بفهمید چه چیزهایی شما را خوشبخت کردهاند. قدرشان را بدانید و نحوه بدست آوردن مجددشان را یاد بگیرید. اگر خوشبختیتان از دست رفت، دوباره با همان روشها بهدستش بیاورید.
۵. از حس خوشبختیتان استفاده کنید و کارهایی که قبلا نمیتوانستید انجام دهید را انجام بدهید. کتاب بخوانید. دوره آموزشی بگذرانید. ورزش بکنید. پیادهروی بکنید.
۶. حالا که دوپامین بهحد کافی و مکرر در مغزتان جریان دارد محرکهای مضر دوپامین را ترک کنید. سیگار و شبکههای اجتماعی و دوست بد و رابطه مخربتان را ترک کنید.
۷. اگر صلح میخواهی برای جنگ آماده شو (احتمالا از افلاطون) اگر میخواهی خوشبختیات را حفظ کنی خودت را برای روزهایی که ممکن است چیزی مانع خوشبختیات شود آماده کن.
۸. نترسید. شما هم تحت هیچشرایطی به زندگی قبلی برنمیگردید. حتی اگر ماشین زمانی اختراع شده باشد. در بدترین حالت شما کولهباری از تجربیات جدید از خوشبختی خواهید داشت که در روزهای پیشرو از آنها استفاده خواهید کرد.
۹. تا جایی که میتوانید از حس خوشبختی فعلی برای شارژ اگویتان استفاده کنید. در روزهای تلخ بعدی (اگر وجود داشتهباشند) به شدت به دردتان خواهد خورد.
۱۰. بر اساس نتایج مطالعات محققان کالج دانشگاهی لندن (UCL) شما ۶۶ روز فرصت دارید تا از حس خوشبختی خود استفاده کنید و عادات مفیدی برای خود بسازید. بعد از این زمان، حتی اگر حس خوشبختی را از دست بدهید همچنان عادت مفیدی خواهید داشت تا حستان را بازتولید کنید.
یکشنبه، ۳ ژانویه ۲۰۲۱
کشف خلا گمشدهی درون یا روحت شاد فروید
شاید این دهمین بار است که مینویسم شش ماه آخر ۹۴ و شش ماه بعد از سربازی من خوشحال بودم. خوشحالی از نوع درونی. اگر تلاش کنم تجسمش کنم یعنی یک استوانهای درون قفسهی سینهم مثل سایر ایام زندگیم (منجمله الان) خالی نبود. در آن استوانه احساس درد نمیکردم. احساس سرخوردگی، احساس ضعف، احساس ناراحتی. گویا همان کلمه بهتر است، احساس خالی بودن نمیکردم. احساس خلا نداشتم. این نهایت چیزی است که میتوانم از آن حس بگویم. امیدوارم منظور را رسانده باشد.
در آن شش ماهها من میدانستم چه چیزهایی در زندگیام تغییر کردهاند ولی نمیدانستم کدامشان باعث شده از شکنجه چندین و چندسالهی درونیام خلاص شوم. شکنجه؟ هوف. همان حس خالیبودن. پیاش را هم نگرفتم. تا بهار ۹۷. که در دفتر یادداشتم نوشتمشان و وصلشان کردم به یک دایره مرکزی و داخل آن هم علامت سوال گذاشتم. چه چیزی این وسط نیست که در آن شش ماهها بود؟
گذشت تا دیماه ۹۷ که یک فاجعه در زندگیام رخ داد و من در آن صفحه به دور آن دایره دهها دایره دیگر کشیدم. شاید بیشتر. تا جاییکه خودکار مرکب داشت. البته در حین آن یک بطری هم خالی شد. آن گمشده چیست که همه دارند و من ندارم؟
دیشب، (در زمان نوشتن این نوشته یعنی اسفند ۱۳۹۷) در پی بحثی که با همخانهام داشتیم کمکم از دور جزیرهای برای پیدا شدن آن گمشده ظاهر شد.
همخانهام بعد از نزدیک به سه ماه پلاس شدن بدون کمترین هزینهای در خانهی من در مقابل درخواستم برای زودتر برگشتن به خانه و بیرون نماندن در آن ساعات و در آن شهر کاملا غریب، با جوابی قاطع مرا به روشنایی رساند: «به تو ربطی ندارد.»
شکشده از چنین جوابی در چنان شرایطی و چنان انتخابهایی که روبرویم بود، مشتهای گره شدهم رو بردم بالای سرم و گفتم یافتم.
ایده از اینجا شکل گرفت که دیگران (تقریبا همهی کسانی که میشناسم) یک چیزی درونشان دارند که تحت هیچشرایطی آن چیز را فدای محیط بیرون نمیکنند. زیر هیچ منتی، زیر هیچ تعهدی، زیر هیچ علاقهای، هیچ اتفاقی نمیرند مگر به نفع آن چیز. هیچچیز باعث نمیشود از آن چیز درونشان مایه بگذارند. بلکه تا جای ممکن تقویتش هم میکنند، به هر قیمتی. دوست و آشنا و فامیل و همسایه و عابرها در پیادهرو و کارمند بانک و هرکسی از دنیای بیرون برای آن چیز درونی ابزاری هست برای تقویتشدن و قویتر شدن.
این «یکچیز درونی» اصلا هم سخت نمیگیرد. کل هدفش این هست که تو همیشه حس خوبی داشته باشی. در انتخابهایت، صبحها وقتی بیدار میشوی، شبها وقتی میخوابی. این چیز درونی میخواهد که تو به هر قیمتی روابط خوب، تفریح خوب، خوشحالی و حس خوب کافی و وافی داشته باشی. به هر قیمتی.
گویا فروید به آن اگو میگوید. یکی از سهگانهی نهاد، اگو و سوپراگو در شخصیت انسانها. لایهای از شخصیت که روی نهاد (همان نوزاد درون) کشیده میشود و خواستههای نهاد را به شکل منطقی برآورده میکند.
خلا کجا بود؟ اینجا:
اگوی من یاد گرفته که چیزهایی که نهاد میخواهد را چطور بدست بیاورد ولی یکچیز را یاد نگرفته. این که چیزهایی که نهاد میخواهد بیرون بریزد را چطور ابراز کند. در نتیجه نهاد خودش دستبهکار میشود و مثل نوزادی که هیچی حالیاش نیست فقط پخش و پلا میکند. طوری که چیزی از آن باقی نمیماند و تبدیل میشود به یک خلا. آنقدر بخشیده که چیزی برای خودش نمانده. مثل تحملکردن تصورش کنید. وقتی کسی یا چیزی را تحمل میکنید، مقداری از این اگو را مصرف میکنید. اگر زیادهروی کنید یا جایاش را پر نکنید آنگاه میشوید کسی مثل من. شبها موقع خوابیدن و صبحها موقع بیدارشدن مثل یه محیط خلا واقعی یا مثل سیاهچالهای کل وجودتان را به درون میکشد.
ما در نرمافزار به آن IO میگوییم. یعنی ورودی و خروجی. ورودی این سیستم را من با آزمایشهای و خطاهای بسیار ساخته بودم. ولی خروجیاش لنگ میزد. درواقع خروجیای وجود نداشت. بیحساب و کتاب همینطور دیتا بود که بیرون میریخت. چون از وجود چنین چیزی اطلاع نداشتم متعاقبا از «اینطور نبودن» دوربریهایم آشفته میشدم. چرا مثل من تمام و کمال با دنیای بیرون ارتباط برقرار نمیکنند؟ مگر چقدر فرصت زندگی داریم که اینطور دور احساس درونی خود پیله بکشیم؟ بیلاخ.
بالاخره بعد از روشن شدن موضوع میتوانم هزاران مثال از تلاش دیگران برای حفظ اگوشان را ببینم. از بارزهی کسی تا آخرین نفس برای عدم انجام کاری که مایل به انجام آن نیست و صرف چهارساعت برای پیچاندنش بگیر تا کشتهشدن هزاران نفر برای حفظ اگوی یکنفر تا اعطای آزادیهای سرسامآور بهخود برای جبران ضربههایی که به اگو وارد شد است.
اگه مسئله برایتان خیلی پیشپا اتفاده هست تعجب نکنید. واقعا پیشپا افتادهست. همه این را در درون خودشان میدانند. من نمیدانستم فقط. آنهم به این علت:
پدرم تا ۸ سالگی من در پایتخت کار میکرد و کل دیدار من با او سالی ۱۰-۱۵ روز هم نمیشد. مادرم به تنهایی مسئولیت نگهداری و پرورش من را بهعهده داشت. یعنی روابط اجتماعی من تا قبل از مدرسه محدود بود به خانه و جلوی در خانه. کسی که انطور چیزها رو در من نهادینه کند وجود نداشت. نه تنها کسی برای ایجادش وجود نداشت بلکه کسی برای جلوگیری از نابودی همان سلولهای اولیهاش هم نبود و تلاشی نمیکرد.
فروید خدابیامرز هم میگوید که این اگو در ۵ سالگی شکل میگیرد. بله. مسئله حل شد. به دنبالش هم تمامی مسائل به ظاهر غیرمرتبط روابط اجتماعی من هم حل شد. به قول همان همخانهام، مادامی که لیوان تو خالی یا نصف است، نمیتوانی لیوان کس دیگری را پر کنی. وقتی میتوانی به لیوان بقیه دونیت کنی که لیوان خودت نه تنها پر بلکه سرریز شده باشد.
شنبه، ۱۴ نوامبر ۲۰۲۰