معرفی فیلم: Nymphomaniac
جانی حشر یا Nymphomaniac سومین فیلم از سهگانهی «افسردگی» از آثار Lars von Trier بعد از ضدمسیح (Antichrist) و مالیخولیا (Melancholia) هست. فیلم در دو ولوم روایت رمانگونه سرگذشت دختری هست دارای Nymphomania واتفاقاتی که برایش افتاده را با صرف چایی و شیر در حضور دانههای برفی که به آرامی فرو میریزند برای پیرمردی تعریف میکند. از دیدگاه من، با فاصله و قبل از The hateful Eight بهترین فیلمی کتابگونهست که در سالهای اخیر دیدم.
نسخه تدوین کارگردان (بدون حذفیات) ولوم اول و دوم رو به ترتیب از اینجا و اینجا (لینک مگنت) دریافت کنید.
برای دریافت لینکهای مگنت از نرمافزار Transmission استفاده کنید.
سه شنبه، ۱۳۹۸٫۱۱٫۱
مینیمال (۴) آیا افسردگی باید درمان شود؟
افسردگی:
بیعلاقهگی به موقعیت فعلی زندگی و عدم تحرک در موقعیت فعلی زندگی.
درمان افسردگی:
رفع بیعلاقهگی به موقعیت فعلی زندگی و ایجاد تحرک در موقعیت فعلی زندگی در عین حفظ موقعیت فعلی زندگی.
دوشنبه، ۱۳۹۸٫۰۹٫۴
شناخت و تسلط هممعنی نیستند
یکی از مسمومیتهای ناشی از علم امروز خطا در درک شناخت و اشتباه گرفتن اون با تسلط هست. به این معنی که ما فکر میکنیم اگر چیزی رو بشناسیم میتونیم بر اون تسلط و کنترل داشته باشیم. هرچند که این تصور کاملا اشتباه نیست ولی همونطور که گفتم باعث میشه این توهم و تصور غلط در ما به وجود بیاد که شناختن چیزی مساوی هست با تسلط بر اون چیز.
برای مثال«افسردگی» بعنوان یک اختلال در عملکرد مغز رو در نظر بگیرید. بیتوجه به تعداد بیشمار نظریههایی که پیرامون افسردگی هست، بالفرض اینکه شما همهی این نظریهها رو خونده باشید و همهشون هم درست باشن، در مقام عمل همین افسردگی به شما اجازه نمیده که در روند این اختلال مداخله کنید و خودتون خودتون رو درمان کنید. چون ذاتا افسرده هستید و افسردگی کموبیش هممعنی هست با ناتوانی.
مثال بعدی عشق هست. متریالیستیترین تعریفی که برای عشق وجود داره عشق و رفتارهای ناشی از اون رو به بهترین تطابق ژنتیکی ممکن نسبت میده و میگه شما عاشق کسی میشید که بتونید در کنار هم بهترین نسل بعدی ممکن رو ایجاد کنید.
شما با شناخت ماهیت عشق نمیتونید (شاید هم میتونید ولی خیلی سخت) اون رو کنترل کنید و به خودتون بگید این«شخص» نوعی صرفا بخاطر بهترین تطابق ژنتیکی باعث آبروغن قاطی کردن افکار من شده و چون درک میکنم که عشق چی هست الان میتونم ازش بگذرم.
جدا از این سوالاتی هست که این نظریه جواب چندان قانعکنندهای براش نداره. مثل راضیشدن به خوشبختی معشوق با شخص دیگهای، خودکشی بهخاطر دست نیافتن و غیره. این باعث میشه عشق بیشتر از اینکه مکانیزم طبیعت باشه برای بهترین تکامل؛ بیشتر یه «اختلال» در این روند بهنظر بیاد. ما صدها بیماری روانی داریم که در تقابل با تکامل (با فرض معنی سازگاری بیشتر و بهتر) هستن. چرا «عشق» اینطور نباشه؟
حالا با این دیدگاه، باید عشق رو درمان کرد؟ یا بهش بیتوجهی کرد؟ یا با آغوش باز پذیرفتش و بیخیال «دنیا» شد؟
دوشنبه، ۱۳۹۷٫۰۲٫۱۰
درباب افسردگی و اضطراب بهمراه معرفی یک پادکست
افسردگی بنا به تعریفی عبارت هست از زندگی در بدنی که برای زندهماندن میجنگه با مغزی که تلاش میکنه بمیره. افسردگی نابود میکنه. از پا درمییاره. افسردگی متلاشی میکنه. انرژی و انگیزه انجام هرکاری رو ازتون میگیره. کار بهجایی میرسه که برای بازکردن پنجره لازم میشه نیم ساعت بشینی و استراحت کنی بعد انرژیت رو جمع کنی طوری که انگار قراره کوه بکنی.
افسردگی از اون سری مشکلاتی هست که نمیشه ازش چشمپوشی کرد و یا با انجام کارهاش دیگه بهش بیتوجهی کرد. افسردگی از یه نقطه کوچیک داخل روان شروع میشه و تا کل وجودت رو نگیره ولکن نیست و هر روز و هر روز بیشتر از قبل قدرت انجام کارهای روزمره رو ازت میگیره.
بنظرم علت اینکه افسردگی اینقدر شایع شده و کل دنیا رو تحت تاثیر قرار داره از نگاه ما نسبت بهش نشات میگیره که خیلی راحت از اثراتش چشمپوشی میکنیم و فکر میکنیم باید خودبهخود درمان بشه یا اگه چیزی رو تغییر بدیم اتوماتیک افسردگی هم رفع خواهد شد. افسردگی یه بیماریه. یه بیماریه مثل هر بیماری دیگهای و برای درمانش نیاز به زمان و دارو هست مثل هر بیماری دیگهای.
پادکست درنا با تلاش مریم صفا حرکت قابل تقدیریه در جهت شناخت بیشتر و مقابله با این سگ سیاه که وقتی اومد دیگه رفتن بلد نیست.

پئرپاراتو، مارتیکا، پئرو ماراتیک.
جمعه، ۱۳۹۶٫۱۱٫۶