بیستوپنجم دسامبر ۲۰۱۹، فرودگاه استانبول و تبریز
بعد از چندین ماه انتظار بالاخره این شانس رو پیدا کردم که شب یلدا و تولدم (هردو با تاخیر) رو پیش خانوادهام باشم. بسیار خوشحال هستم و همزمان بسیار استرس دارم از بابت هواپیمای ایرانی که قراره من رو به شهر عزیزتر از جان برسونه.
هفتههای اخیر هم بیاسترس و بیدغدغه نبودند. فشار کارها دوچندان و فشار روانی پرسنل صدچندان شده. طبیعتا دلیل اصلیش جدیشدن اصرارم به دریافت ویزای کار هست.
صف چکاین بطرز وحشتناکی شلوغ هست و من هم خسته از ۹ ساعت کار فشردهی انتقال مسؤلیت، گوشهای روی زمین نشستم و سعی میکنم به نگاههای متعجب و عموما عاقل اندر سفیه (که ظاهرن ریشه در باکلاسی اونها و بیکلاسی من) داره توجه نکنم.
آبوهوای تبریز رو چک کردم و قراره روزهای آینده بارونی باشه ولی مشکلی باهاش ندارم. جسم و روح همزمان که پیش پدر و مادر هست بیرون خونه آخرالزمان هم بشه ملالی نیست.
—
هواپیما ساعت ۱۲:۳۰ بامداد به وقت استانبول بلند شد و حوالی ۳ بامداد به وقت تبریز به زمین نشست. در طول پرواز با فیلمی که از دیشب روی گوشیم دانلود کرده بودم سرم رو گرم کردم و با اعلام مهماندار که تا دقایق دیگر به تبریز میرسیم متوجه گذر زمان شدم. نیم ساعتی صرف تحویل چمدان و مهر پاسپورت و اینها شد و بعدش بدون پیشواز به خونه برگشتم.
چهارشنبه، ۲۵ دسامبر ۲۰۱۹
دومین گفتگوی علی سخاوتی و من در پادکست فنامنا، ۱۶ آذر ۱۳۹۸
بیش از دو ساعت صحبت بینفس و شیرین با علی سخاوتی عزیز، از چالشهای مهاجرت و بلاهایی که در این دوسال به سرم آمد تا بیکریهای استانبول و زندگی و فرهنگ و مردمش.
این پادکست گفتگویی هست در مورد تجربههای انسانی و دستاول افراد مختلف که معمولا حول محور چیزهایی در جریانه که درموردشون صحبت نمیشه یا اگر هم صحبت بشه عموم مردم از صحبت درموردشون فراری هستن. برای کسانی که خودشون رو متعلق به هیچ جامعهای و گروهی نمیدونن. مجددا دعوتتون میکنم صحبتهای ما رو گوش بدید و امیدوارم مثل من ازش لذت ببرید.
پنجشنبه، ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹
نوزدهم اکتبر ۲۰۱۹، استانبول مهآلود
چندماهیه نمینویسم. بخشیش بخاطر افسردگی هست و بخشیش بخاطر نبود هیچچیز هیجانانگیز یا قابل نوشتن. زندگی تو روزهای اخیر کاملا بدون هیجان و عادی داره میگذره. طبعا منم عادت ندارم به همچین وضعی. البته باید بگم بخشیش هم برمیگرده به اینکه حوصله ندارم چیز جدیدی بخونم. نه مقالهای نه کتابی. البته به کمک سریالهای Dark، Mind Hunter و Sharp Objects کمی لحظات رو تلطیف کردم.
بدنبال تلاشهام برای رفع افسردگی (که تو پست جداگانهای مینویسم درموردش) بسیاری از روزمرگیهام رو تغییر دادم و بخاطر تغییر یکی از اون روزمرگیها هم شدیدن عصبی و تحریکپذیر شدم. طوری که صدای صحبت مردم تو خیابون هم اعصابمو بهم میریزه.
امروز وقتی پنجره رو باز کردم دیدم کل شهر مهآلود هست و بیشتر از چند متر جلوتر دیده نمیشه. تصویر قشنگی برای مردم هست ولی برای من قشنگتر. تو سنین پایینتر تصور من از «خارج» یه جای مهآلود بود. بالاخره نزدیک شدم به اون تصور بعد از نزدیک به دو سال.
دیشب بدنبال یک هفته پیگیری از خراب بودن سیستم گرمایش آب با جواب «به شهرداری گفتیم ولی کسی جوابگو نیست» صاحبخونه مواجه شدم. با تشبیه ترکیه به ایران باعث شدم احساس شرمندگی و سرافکندگی کنه.
در مورد و کار و شرکت کماکان خبری نیست جز اعصابخوردی بخاطر تنشهای ناشی از تیم ریموت. همچنین از اونجایی که تو خونه برای آشپزی و چایی فرصتی ندارم چاییای که از ایران آوردم رو منتقل کردم شرکت و بابت ایدهی نبوغآمیزم از خودم متشکرم. بخاطر تعدیل نیرو هم همهی دوستان یا حداقل کسانی که میتونستم باهاشون حرف بزنم رو از دست دادم. در طول روز کاملا تنهام و کسی هم به اتاقم رفت و آمدی نداره.
سال پیش این روزها با اولین چالش بزرگم در طول مهاجرت مواجه شدم و بدنبال از دست دادن کارم مجبور شدم برم آنکارا. برای همین حال و هوای پاییزی باعث مرور خاطرات اونجا میشه که تصمیم دارم کلا ماجرای روزهای نخستش رو در پست جداگانهای بنویسم. به عبارت دیگه این اولین پاییز و زمستون من در استانبول خواهد بود.
و یک خبر: بزودی سری پستهای «مینیمال» و «استاد» رو هم مدتی هست دارم مینویسمشون منتشر میکنم.
شنبه، ۱۹ اکتبر ۲۰۱۹
بیستونهم می ۲۰۱۹، فرودگاه مهرآباد تهران
دیگر حساب تعداد دفعاتی که با محل کارم دچار مشکل شدهام از دستم در رفته است ولی داستان کوتاه و تنشزاست: بار دیگر شغلم را از دست دادم و بار دیگر دستبهکار شدم و برای موقعیتهای شغلی دیگر اپلای کردم ولی ایندفعه چنان سخت گرفتم که از ۱۰-۱۵ جایی که برای مصاحبه رفتم همهرا رد کردم تا اینبار دفعهی آخر باشد. فقط دو مورد تماما با استانداردهای کاری من سازگار بود که یکیشان بدلیل زمینه کاری حساس رد شد و ماند آخری که در نهایت با تعیین تکلیف و شفافسازی انتظارات متقابل قرارداد بستم و تاریخ شروع کار هم بعد از تعطیلات رمضان (دهم ژوئن) ست شد.
با توجه به فاصله ۴۰ کیلومتری محل کار و آپارتمانم ناچار شدم مجددن دنبال آپارتمان جدید نزدیک به محل کار هم بگردم که با فیلترهای اجاره بدون واسطه (صرفهجویی از هزینه کمسیون) و وجود وسایل داخل خانه باعث شده بود عملیات طاقتفرسای بیحدومرزی بشود ولی در نهایت دیروز موفق شدم آپارتمان جدید را هم اجاره کنم و با بستن قرارداد عملا کارهای سخت تمام شود و مجددن برگردم به روال عادی.
در این بین چیزی که مانده بود ۱۲-۱۳ روز زمان خالی بود بین سه انتخاب نشستن در خانه و سفر به ازمیر و سفر به ایران طبعا و قطعا سومی را انتخاب کردم چرا که چنین زمان طولانی برای تجدید قوا و دیدار با خانواده دیگر بدست نمیآمد نمیشد از دستش داد. در نتیجه عملیات تبدیل ارز و خرید بلیط شروع شد. اما در این حین به مشکل عجیبی برخورد کردم و آن هم اینکه قیمت پروازهای استانبول – تبریز حدود سهبرابر پروازهای استانبول – تهران بود و بر این اساس مجبور شدم دردسر جابجایی بین فرودگاههای بینالمللی و داخلی تهران را هم به جان بخرم.
در نهایت امروز بیستونهم می – نهم خرداد وارد فرودگاه امام خمینی تهران شدم و از آنجا هم با اسنپ (پدرسازندگانش قرین رحمت باد) به فرودگاه مهرآباد آمدم تا با پرواز دوم به تبریز برگردم. در فاصله ایجاد شده کاری نمیشد کرد جز کتاب خواندن و نوشتن این پست که البته من دومی را انتخاب کردم چون با وجود اتفاقات روزهای آخر و جابجاییهای استانبول دیگر تمرکزی برای کتابخواندن نداشتم.
روزهای میانی بهار که بر ما اینگونه گذشت. امیدوارم تعطیلات پیش رو در تبریز باعث شود انرژی تحلیلرفته مجددن به سرجایش برگردد و بتوانم برای بار چهارم زندگی در استانبول را از نو شروع کنم.
چهارشنبه، ۲۹ می ۲۰۱۹
یکم آوریل ۲۰۱۹، استانبول
با اینکه کمی بیشتر از ۱۰ روز از شوکی که تو آنکارا بهم وارد شد میگذره امروز میتونم بگم بهطور کامل استیبل شدم و همهچیز مجددن روی غلتک قرار گرفته. اتمسفر محیط کار بسیار پرانرژی و ایدهآل هست. تونستم نزدیکی شرکت یه خونهی قابل قبول اجاره کنم. آخر هفتهها یک روز اضافه کار میرم شرکت تا هم پروژه به ددلایل تعیینشده برسه هم خودم بیکار نمونم. هرچند کارهای زیادی هست برای انجام دادن ولی جابجایی بین آنکارا و استانبول کاملا انرژیم رو تخلیه کرده و نیاز دارم مدتی به چیزی جز کار شرکت فکر نکنم.
مشابه روزهای اول آنکارا که مطمئن نبودم هنوز همهچی به روال عادیش برگشته یا نه و چمدونهام رو باز نکرده بودم اینجا هم بهغیر از چیزهای ضروری چیز دیگهای از چمدونها برنداشتم و همونطوری گوشه خونه موندن. خانهبدوشی برخلاف تصوری که قبلترها ازش داشتم واقعا سخت و خستهکنندهست.
سیستم گرمایشی خونهای که تازه گرفتم چندان درستوحسابی کار نمیکنه و با وجود قول صاحبخونه برای تعمیرش فعلا خبری نشده و در صورتی که بیرون از تخت باشم سرما کاملا محسوس و آزاردهنده هست. برای همین هم ترجیح میدم حداقل فعلا بهدلیلی جز خواب و خونه نباشم.
بیستوسوم آوریل تعطیل هست و با چسبوندن یک روز مرخصی میشه چهار روز وقت آزاد سرهم کرد. امیدوارم بتونم بزودی دوباره برم ایران. بهطور جدی و شدیدی نیاز دارم پیش خانوادهم باشم برای مدت هرچندکوتاهی هم. خصوصا که نوروز و چهارشنبهسوری رو از دست دادم. مشکلات این سفر از همین الانش دارن ابراز وجود میکنن. نبود پرواز برگشت از خطوط ایرانی (و قیمت نجومی خطوط ترکیش) از یه طرف و انتقال فرودگاه آتاترک به فرودگاه سوم (که ۵۰ کیلومتر از محل زندگی و کارم فاصله داره از طرف دیگه باعث شده هزینهها و زمانبندی این سفر خیلی سخت بشه. پروازهای رفت خطوط ایران همهشون ساعت ۵ هستن و با توجه به حضور سهساعت قبل و مسافت حداقل دوساعتی لازمه یه روز دیگه هم به مرخصی اضافه کنم و برای این یه مورد مطمئن نیستم موافقت بشه. بهرترتیب امیدوارم به دنبال اتفاقات خوبی که پشتسرهم افتاد و من رو از شوک آنکارا نجات داد این اتفاق هم بیافته و سرخورده نشم.
یکشنبه، ۳۱ مارس ۲۰۱۹
نگرد، نیست
چند روز پیش بعد از چندین ماه رفتم اسکله بشیکتاش. روزی که استانبول رو ترک میکردم فکر نمیکردم روزی برسه که اینقدر از برگشتن بهش خوشحال بشم. در حین درددل با دریا صحنهای نظرم رو جلب کرد. نوجوان نهچندان علیهالسلامی از پیرمرد الکلی (و احتمالا بیخانمانی) درخواست کرد بطری نوشیدنیش رو بهش بده و اون هم کمی بخوره. پیرمرد قبول کرد و بطریش رو بهش داد. اون نوجوان با تعارفهایی و با اغراق و احساسات شدیدی بهش عبارتهایی با مضمون «خیلی مردی، خیلی با معرفتی، خیلی کارت درسته، تو آخرین مرد دنیایی» گفت و رفت. حین رفتنش پیرمرد هم پشت سرش عباراتی مشابه رو تکرار کرد. بعد از هرجمله اون نوجوان مجددن اون عبارات رو در جواب تکرار کرد و دور شد. دو جملهی آخر پیرمرد بدون جواب موند. وضعیت قیافهش و حسوحالش در دو جملهی آخر در التماس تایید باوری غلط و ناامیدی بعدش، من رو به فکر فرو برد.
چقد من و اون پیرمرد شبیه هم بودیم.
نوشتهی مرتبط:
– کشف خلا گمشدهی درون یا روحت شاد فروید (بزودی)
جمعه، ۲۹ مارس ۲۰۱۹